گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
حیات القلوب
جلد چهارم
باب چهل و چهارم در بیان غزوه حنین و سایر وقایعی که پیش از آن و بعد از آن به وقوع پیوست




اشاره
تا غزوه تبوك
ص: 1207
شیخ مفید و شیخ طبرسی و قطب راوندي و دیگران روایت کرده اند که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از فتح
مکه لشکرها به اطراف مکه فرستاد که قبائل عرب را بسوي اسلام دعوت کنند و ایشان را امر به قتال نفرمود.
پس غالب بن عبد اللّه را بسوي بنی مدلج فرستاد، ایشان گفتند: ما بر تو نیستیم و با تو نیستیم! مردم گفتند: یا رسول اللّه! جنگ
کن با ایشان، حضرت فرمود: ایشان سرکرده و بزرگی دارند که مرد عاقل فهمیده اي است و بسی آدم از بنی مدلج که در راه
خدا شهید خواهد شد.
فرستاد که ایشان را به اسلام دعوت کند و ایشان امتناع بسیار کردند، صحابه «1» و عمرو بن امیه را بسوي قبیله بنی الدئل
گفتند: یا رسول اللّه! با ایشان قتال کن، فرمود: الحال بزرگ ایشان می آید و مسلمان می شود و قومش مسلمان خواهند شد.
و عبد اللّه بن سهیل را بسوي بنی محارب فرستاد و
.«2» ایشان مسلمان شدند و عده اي از ایشان به خدمت حضرت آمدند
و خالد بن ولید ملعون را بسوي بنی جذیمه فرستاد، و قصه او را عامه و خاصه به طرق بسیار روایت کرده اند با اندك اختلافی
.«3»
و ابن بابویه و شیخ طوسی به سند صحیح و معتبر از حضرت محمد باقر علیه السّلام روایت
ص: 1208
می « بنو مصطلق » کرده اند که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن ولید را بسوي قبیله اي فرستاد که ایشان را
گفتند از قبیله بنی جذیمه و میان آن قبیله و بنو مخزوم که قبیله خالد بودند در جاهلیت عداوتی بود، چون خالد به نزد ایشان
رفت ایشان پیشتر به خدمت حضرت آمده و اطاعت کرده بودند و نامه امانی از حضرت گرفته بودند، چون ایشان اظهار اسلام
و اطاعت کردند خالد امر کرد منادي را که اذان نماز بگوید، چون ایشان به گمان امان بی حربه و سلاح به نماز حاضر شدند
و نماز کردند و چون از نماز فارغ شدند امر کرد لشکر خود را بر ایشان تاختند و بسیاري از ایشان را کشتند و اموال ایشان را
غارت کردند؛ پس بقیه السیف ایشان نامه خود را برداشتند و به خدمت حضرت آمدند و واقعه را عرض کردند.
چون حضرت این واقعه شنیعه هایله را شنید رو به قبله آورد و فرمود: خداوندا! پناه می برم بسوي تو از آنچه کرده است خالد
بن ولید.
پس در آن وقت غنیمتی از طلا و امتعه براي حضرت آورده بودند آنها را به امیر المؤمنین علیه السّلام داد و فرمود: یا علی! برو
به نزد بنی جذیمه از قبیله بنی
مصطلق و ایشان را راضی گردان از آنچه خالد کرده است با ایشان؛ پس پاهاي مبارك خود را برداشت و فرمود: یا علی! حکم
اهل جاهلیت را در زیر پاهاي خود گذار، یعنی به حکم خدا حکم کن میان ایشان نه به حکم جاهلیت.
پس چون علی علیه السّلام به قبیله ایشان رسید موافق حکم خدا میان ایشان حکم نمود، و چون به خدمت حضرت برگشت
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسید: چه کردي در میان ایشان؟
فرمود: یا رسول اللّه! اول هر خون که در میانشان ریخته شده بود دیه آن را دادم، و هر طفلی که در شکم تلف شده بود غلامی
یا کنیزي دادم، و هر مالی که از ایشان تلف شده بود تاوان دادم، و زیادتی مال که در نزد من ماند براي تاوان ظرفهاي سگهاي
ایشان که از آنها آب می خورده اند دادم، و براي تاوان ریسمانهاي شبانان ایشان دادم، و باز زیادتی ماند قدري براي ترسیدن
زنان و اطفال ایشان دادم و باز قدري براي چیزها که واقع شده باشد و ایشان ندانند دادم، و قدري دیگر نزد ما ماند به ایشان
دادم که به طیب خاطر از تو راضی شوند.
ص: 1209
حضرت فرمود: دادي یا علی که از من راضی شوند، خدا از تو راضی شود، یا علی! تو از من بمنزله هارونی از موسی مگر
.«1» آنکه بعد از من پیغمبري نمی باشد
به روایت دیگر فرمود که: مرا راضی کردي خدا از تو راضی شود، یا علی! تو هدایت کننده امت منی، یا علی! سعادتمند و
بهترین سعادتمند آن کسی است که تو را دوست
دارد و تابع طریقه تو باشد، و شقی و بدترین اشقیا کسی است که مخالفت تو کند و از طریقه تو کراهت داشته باشد تا روز
.«2» قیامت
و در کتب معتبره از وقایع سال هشتم هجرت ذکر کرده اند که عکرمه پسر ابو جهل در این سال مسلمان شد و بعد از فتح مکه
.«3» او از حضرت گریخت و به جانب یمن رفت و زنش از براي او از حضرت امان گرفت و برگشت و مسلمان شد
را شکست و آن عظیمترین بتهاي قریش بود؛ و عمرو بن عاص را « عزّي » و گفته اند: در این سال حضرت خالد را فرستاد که
.«4» را شکست « منات » را شکست و آن بت هذیل بود؛ و سعد بن زید را فرستاد که « سواع » فرستاد که
فصل در بیان غزوه حنین است
علی بن ابراهیم و شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: سبب غزوه حنین آن بود که: چون حضرت رسول
متوجه مکه گردید چنان اظهار نمود براي مصلحت که به جنگ هوازن می روم، و چون خبر به هوازن رسید تهیه خود را
رفتند و او را بر خود رئیس «1» گرفتند و عساکر و اسلحه بسیار جمع کردند و رؤساي هوازن بسوي مالک بن عوف نضري
کردند و بیرون آمدند و اموال و مواشی و انعام و زنان و فرزندان خود را همه با خود آوردند تا به وادي اوطاس نزول کردند،
و درید بن الصمه جشمی در میان ایشان بود و او رئیس جشم بود و مرد پیري بود و نابینا شده بود، چون به اوطاس نزول کردند
دست بر زمین مالید و پرسید که: این چه وادي است؟
گفتند: وادي
اوطاس است.
گفت: نیکو محلی است براي جولان اسبان، نه ناهموار دندانه دار است و نه نرم لغزنده است؛ پس گفت: چرا من صداي اسب
و شتر و گاو و گوسفند می شنوم و صداي گریه اطفال به گوش من می آید؟
گفتند: مالک بن عوف با مردم اموال و مواشی و زنان و فرزندان ایشان را آورده است که مردم براي زن و فرزند و مال خود
جنگ کنند و نگریزند.
ص: 1211
گفت: بخداي کعبه او مرد گوسفند چرانی است و از جنگ خبري ندارد.
پس گفتند: بطلبید مالک را، چون مالک حاضر شد گفت: اي مالک! چه تدبیر کرده اي؟
گفت: با مردم اموال و زنان و فرزندان ایشان را آورده ام که مردانه جنگ کنند.
درید گفت: اي مالک! امروز مردم تو را رئیس خود کرده اند و با مرد بزرگی جنگ می کنی و امروز خوب نکرده اي که
بیضه هوازن و جمعیت ایشان را همه در برابر لشکر آورده اي، هرگز دیده اي که لشکر گریخته ملتفت زن و فرزند و مال
شوند؟ برگردان ایشان را به منتهاي بلاد ایشان و محفوظترین قلاع ایشان و مردان جنگی را با اسبان تنها به جنگ بیاور که نفع
نمی بخشد تو را مگر مرد کارزار و اسب و شمشیر او، و اگر ظفر یابی آنها که در عقب گذاشته اي به تو ملحق می شوند، و
اگر گریختی فضیحتی به سبب اهل و عیال بر تو لازم نمی شود.
مالک گفت: تو پیر شده اي و عقل تو کم شده است. و نصیحت مشفقانه او را قبول نکرد.
پس درید گفت: قبیله کعب و قبیله کلاب کجایند؟
گفتند: کسی از ایشان نیامده است.
گفت: بخت و دوراندیشی غایب است از این لشکر، اگر رفعت
و سعادتی مساعد این لشکر می بود این دو قبیله از ایشان دور نمی بودند. پس پرسید که: کی حاضر شده است از قبایل
هوازن؟
گفتند: عمرو بن عامر و عوف بن عامر.
گفت: از این دو جوان نفع و ضرري متصور نیست. پس آهی کشید و گفت: چه بودي اگر من در این جنگ جوان می بودم و
داد مردانگی می دادم؟
و چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنید که قبایل هوازن در اوطاس جمع شده اند قبایل اسلام را جمع کرد و
ایشان را تحریص بر جهاد نمود و وعده نصرت و یاري از جانب خدا فرمود که: حق تعالی شما را بر ایشان غالب خواهد
گردانید و اموال و فرزندان و زنان
ص: 1212
ایشان را به شما غنیمت خواهد داد، پس مردم راغب به جهاد گردیدند و علمهاي خود را برداشته بیرون رفتند و علم بزرگ را
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بست و به دست جناب امیر علیه السّلام داد و هر که داخل مکه شده بود با علمی
فرمود که علم خود را بردارد، و با دوازده هزار کس بیرون رفت، ده هزار نفر از آنها که با حضرت داخل مکه شده بودند و دو
.«1» هزار نفر از آنها که در مکه ملحق شده بودند
و به روایت ابی الجارود از امام محمد باقر علیه السّلام مذکور است که: هزار مرد از بنی سلیم با حضرت بودند و رئیس ایشان
عباس بن مرداس سلمی بود، و هزار نفر از قبیله مزینه، پس رفتند تا به نزدیک لشکر هوازن رسیدند و فرود آمدند؛ و چون خبر
به مالک
بن عوف رسید قوم خود را گفت: هر کس از شما باید که اهل و مال خود را در پشت سر خود بازدارد و غلافهاي شمشیرهاي
خود را بشکند و در میان دره ها و در پشت درختها پنهان شوید و در کمین ایشان باشید و در اول صبح که هوا تاریک باشد بر
ایشان به یک دفعه حمله آورید و ایشان را در هم بشکنید، زیرا که محمد کسی را ندیده است که آداب جنگ را داند.
چون حضرت نماز صبح را ادا فرمود سوار شد و در وادي حنین سراشیب شد و آن وادیی بود که سراشیب بسیار داشت، و بنو
سلیم در مقدمه لشکر حضرت بودند پس به یک دفعه لشکرهاي هوازن از هر جانب بر مسلمانان حمله آوردند و بنو سلیم
گریختند و آنها که در عقب ایشان بودند همه رو به هزیمت آوردند و همه گریختند مگر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با
قلیلی از صحابه، و گریختگان از پیش حضرت می گریختند و ملتفت نمی شدند و عباس لجام استر رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم را داشت از جانب راست و ابو سفیان پسر حارث بن عبد المطلب از جانب چپ و حضرت ندا می کرد که: اي گروه
انصار! به کجا می روید؟ بسوي من آئید منم رسول خدا، و هیچ کس بر نمی گشت و نسیبه دختر کعب
ص: 1213
مازنیّه خاك بر روي گریختگان می پاشید و می گفت: از خدا و رسول به کجا می گریزید تا آنکه عمر از پیش نسیبه
گذشت، نسیبه گفت: این چه کار است که می کنی؟ گفت: امر خدا چنین است.
پس حضرت استر را به جانب امیر المؤمنین علیه
السّلام دوانید دید که حضرت شمشیر کشیده مشغول جنگ است و علم را در دست دارد، و چون عباس مرد بلندي بود و بلند
آواز بود حضرت او را امر کرد که: به این تل بالا رو و مردم را ندا کن که برگردند، پس عباس بالا رفت و به آواز بلند ندا
کرد که: اي اصحاب سوره بقره! و اي اصحاب شجره! به کجا می روید؟ رسول خدا اینجاست؛ و حضرت دست بسوي آسمان
پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول اللّه! دعائی « اللّهمّ لک الحمد و الیک المشتکی و انت المستعان » : برداشت و گفت
کردي که به این دعا دریا براي موسی شکافته شد و از فرعون نجات یافت، پس حضرت ابو سفیان را گفت که: مشتی از ریگ
پس سر « شاهت الوجوه » : به من ده، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ریگ را گرفت و بر روي مشرکان پاشید و فرمود
بسوي آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! اگر این گروه هلاك شوند کسی عبادت تو نخواهد کرد.
پس چون انصار صداي عباس را شنیدند برگشتند و غلاف شمشیرهاي خود را شکستند و لبیک گویان از حضرت گذشتند و
از خجلت به نزدیک حضرت نیامدند و به علم امیر المؤمنین علیه السّلام ملحق شدند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از
عباس پرسید که: آنها کیستند؟
عباس گفت: یا رسول اللّه! اینها انصارند، حضرت فرمود: اکنون تنور جنگ گرم شد؛ و ملائکه در آن وقت به نصرت
مسلمانان فرود آمدند و هوازن رو به هزیمت آوردند و به هر سو می گریختند و مردم صداي اسلحه ملائکه را از میان
هوا می شنیدند و کسی را نمی دیدند، پس حضرت بر مشرکان غالب شد و مالها و زنان و فرزندان ایشان را به غنیمت گرفت
چنانکه حق تعالی فرموده است لَقَدْ نَ َ ص رَکُمُ اللَّهُ فِی مَواطِنَ کَثِیرَهٍ وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضاقَتْ
بتحقیق که یاري داد شما را خدا در مواطن بسیار- و موافق حدیث هشتاد » : عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ یعنی
موطن
ص: 1214
و در روز حنین یاري داد شما را در وقتی که تعجب آورد شما را بسیاري لشکر، پس بسیاري لشکر هیچ فایده اي -«1» بود
ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَ کِینَتَهُ عَلی ،« نبخشید شما را و منهزم شدید و زمین گشاده بر شما تنگ شد پس پشت گردانیدید گریختگان
پس فرستاد خدا آرام خود را بر » «2» رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ
پیغمبرش و بر مؤمنان و فرستاد لشکرها- از ملائکه- که شما آنها را ندیدید و عذاب کرد آنها را که کافر بودند- به کشته
.«3» « شدن و اسیر شدن و غارت یافتن- و این است جزاي کافران
بادي است خوشبو و نیکو که از بهشت می وزد و « سکینه » : و در احادیث معتبره از امام رضا علیه السّلام منقول است که
.«4» صورتی دارد مانند صورت آدمی و با پیغمبران می باشد
و علی بن ابراهیم روایت کرده است: مردي از بنی نضر بن معاویه که او را شجره بن ربیعه می گفتند بعد از آنکه اسیر شد در
دست مسلمانان از ایشان می پرسید که: کجا رفتند آن اسبان ابلق و آن مردان سفیدپوش که بر آنها
سوار بودند؟ ما بدست آنها کشته شدیم و شما را در میان آنها مانند خالی می دیدیم از کمی، اکنون آنها را در میان شما نمی
بینیم؛ مسلمانان گفتند: آنها ملائکه بودند که خدا به یاري ما فرستاده بود. آنچه مذکور شد موافق روایت علی بن ابراهیم بود
.«5»
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون حضرت خواست که متوجه حنین شود عرض کردند که: صفوان بن امیّه صد زره
دارد، حضرت فرستاد و از او طلبید، او گفت: یا محمد! آیا به غصب می گیري زره هاي مرا؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم فرمود: نه بلکه به عاریه می گیرم به شرط آنکه اگر تلف شود من تاوان بدهم- و در احادیث واقع شده است که از آن
ص: 1215
پس او زره ها را داد و حضرت بر اصحاب خود قسمت -«1» روز مقرر شد که اگر شرط ضمان در عاریه بکنند لازم شود
.«2» فرمود و روانه شد با دو هزار نفر از لشکر مکه و ده هزار نفر از آنها که با خود آورده بود
.«3» و بیرون رفتن آن حضرت در آخر ماه رمضان یا اول ماه شوال سال هشتم هجرت بود
و شیخ مفید روایت کرده است که: حضرت متوجه جنگ حنین شد با ده هزار کس پس اکثر مسلمانان چنان گمان می بردند
که مغلوب نخواهند شد به سبب بسیاري لشکر مسلمانان و وفور تهیه و اسلحه ایشان، و ابو بکر در آن روز گفت: عجب
لشکري جمع شده اند امروز ما مغلوب نخواهیم شد، و چشم زد لشکر را- و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که:
چشم زدند
لشکر مرا، و یاوري که از او به مسلمانان رسید در آن روز این بود و حق تعالی خواست بر ایشان ظاهر کند که نصرت شما بر
بسیاري لشکر و اسلحه نیست بلکه به اعانت و یاري من است، و اعتماد بر غیر حق تعالی نباید کرد- پس چون در برابر لشکر
کفار آمدند با قبح وجوه گریختند و کسی بغیر از ده نفر در خدمت حضرت نماند که نه نفر ایشان از بنی هاشم و دهم ایشان
ایمن پسر امّ ایمن بود و او شهید شد، و آن نه نفر ثابت قدم ماندند تا آنکه گریختگان به تدریج برگشتند و ملحق شدند و حق
تعالی در باب چشم زدن ابو بکر فرستاد آن آیه را إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ ... و مؤمنانی که خدا با پیغمبر یاد کرد که سکینه خود
را بر ایشان فرستاد: امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام بود با هشت نفر دیگر از فرزندان هاشم که یکی عباس بود و
جانب راست حضرت را داشت، و فضل پسر عباس در جانب چپ حضرت بود، و ابو سفیان پسر حارث که پسر عم حضرت
بود نه پدر معاویه، او زین استر حضرت را داشت در هنگامی که استر رم کرده بود و قرار نمی گرفت، و حضرت امیر المؤمنین
علیه السّلام در پیش روي حضرت شمشیر می زد و کفار را از آن حضرت دفع
ص: 1216
و ربیعه پسر حارث بن عبد المطلب، و عبد اللّه پسر زبیر بن عبد المطلب، و عتبه و معتب پسران ابو لهب بر دور ،«1» می کرد
حضرت بودند، دیگر همه لشکر از مهاجران و
.«2» انصار گریختند
و شیخ طوسی به سند معتبر از نوفل پسر حارث بن عبد المطلب روایت کرده است که او گفت: در روز حنین همه صحابه
گریختند بغیر از هفت نفر از فرزندان عبد المطلب که آنها عباس و پسرش فضل و علی علیه السّلام و برادرش عقیل و ابو
سفیان و ربیعه و نوفل که پسران حارث بن عبد المطلب بودند، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شمشیر را از غلاف
کشیده بود و بر استر دلدل سوار بود و بر کافران حمله می کرد و رجزي می خواند به این مضمون: منم پیغمبر بی دروغ و
کذب و منم فرزند عبد المطلب.
حارث پسر نوفل گفت که: من از فضل پسر عباس شنیدم که گفت: چون پدرم عباس در آن روز دید که همه گریختند نظر
کرد و حضرت امیر المؤمنین را ندید گفت: در چنین وقتی فرزند ابو طالب پیغمبر را می گذارد و می گریزد با آن مردانگیها
که او در جنگهاي دیگر کرده است.
پس من گفتم: اي پدر! زبان خود را از پسر برادرت کوتاه دار.
گفت: مگر علی حاضر است؟
گفتم: نظر کن در پیش صف او در میان لشکر مخالف است و شمشیر می زند.
گفت: او را نشان من ده.
گفت: در میان آن غبار که بلند شده است نظر کن.
چون نظر کرد پرسید که: آن برق چیست که می بینم؟
گفت: برق شمشیر اوست که آتش در جان مشرکان افکنده و روح وخیم ایشان را به آتش جحیم می رساند و شجاعان معرکه
قتال را به سیلاب تیغ بی دریغ خود به گودال زوال
ص: 1217
می فرستد و آن حیدر کرار است که به صولت ذو
الفقار آتش بار باد نخوت از سرهاي اشرار بیرون کرده ایشان را بر خاك هلاك می افکند.
چون پدرم نیک نظر کرد و ضربت حیدري را دید گفت: نیکوکار است و فرزند نیکو کردار است عم و خال او فداي او
گردند.
فضل گفت که: در آن روز حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چهل نفر از دلیران و شجاعان را افکند که هر یک را به دونیم
درست کرده بود حتی بینی و ذکر که نصف بینی و نصف ذکر ایشان در یک نیم بدن ایشان بود و نصف دیگر در نیم دیگر؛
.«1» و فضل گفت: ضربت آن حضرت همیشه بکر بود یعنی به ضربت اول به دونیم می کرد و احتیاج به ضربت دوم نداشت
و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در روز حنین
.«2» چهل نفر از مشرکان را بدست حق پرست خود به جهنم فرستاد
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون در روز حنین مسلمانان گریختند و نه نفر از فرزندان عبد المطلب دور استر حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را داشتند مالک بن عوف پیش تاخت و می گفت: محمد را به من بنمائید، چون حضرت را
دید بر حضرت حمله کرد و ایمن بن امّ ایمن سر راه بر او گرفت و او ایمن را شهید کرد و هر چند خواست که اسبش را به
جانب حضرت براند اسبش اطاعت او نکرد، و در آن وقت کلده برادر صفوان بن امیه فریاد کرد که: امروز سحر محمد باطل
شد، و صفوان هنوز مسلمان نشده بود به برادر خود
گفت که: ساکت شو خدا دهنت را بشکند بخدا سوگند که اگر مردي از قریش پادشاه ما باشد بهتر است از آنکه مردي از
.«3» هوازن پادشاه ما باشد
و شیخ مفید روایت کرده است که: چون لشکر حضرت گریختند شب تاري بود
ص: 1218
و مشرکان از درها و بیغوله ها بیرون آمدند با شمشیرها و نیزه ها و تیرها، پس حضرت روي انور خود را به جانب گریختگان
برگردانید و مانند ماه شب چهارده روشنی داد که همه حضرت را دیدند و ندا کرد مسلمانان را که: چه شد آن پیمانها که با
خدا کردید؟
و حق تعالی صداي آن حضرت را به همه رسانید و هر که صداي آن حضرت را شنید برگشت و رو به لشکر مشرکان روانه
شد، و در آن وقت مردي از هوازن که علم سیاهی بر سر نیزه بلندي بسته بود در پیش لشکر کفار می آمد و بر شتر سرخی
سوار بود، و چون ظفر می یافت بر مسلمانی او را می کشت و چون فارغ می شد علم را بلند می کرد که کفار می دیدند و از
پی او می آمدند و رجزي می خواند و به جرأت تمام می آمد و نام او ابو جرول بود، پس حضرت امیر علیه السّلام متوجه او
شد و اول ضربتی بر شتر ابو جرول زد که شترش افتاد و بعد از آن ضربتی بر آن ملعون زد و او را به دونیم کرد.
و چون ابو جرول کشته شد کفار رو به هزیمت آوردند و مسلمانان در عقب ایشان تاختند و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم دعا کرد که: خداوندا! چنانکه اول قریش را زهر
عذاب و وبال چشانیدي آخر ایشان را شهد عطا و نوال بچشان.
پس مسلمانان ظفر یافتند و شمشیر بر کافران گذاشتند و اسیر می کردند و امیر المؤمنین علیه السّلام در پیش لشکر می رفت و
می زد و می انداخت تا چهل نفر ایشان را به قتل رسانید، و چون آفتاب بلند شد حضرت فرمود ندا کنند در میان مسلمانان که:
دست از کشتن مشرکان بازدارید و هر که اسیري در دست آورده باشد او را نکشد.
و در آن روز ابن الاکوع را اسیر کردند و او جاسوس قبیله هذیل بود در روز فتح مکه به جاسوسی از جانب ایشان به نزد
حضرت آمده بود، چون عمر او را اسیر دید و چنانکه مکرر معلوم شد که عادت آن نامرد چنان بود که در وقت کارزار فرار را
بر قرار اختیار کند و چون اسیر را دست بسته ببیند اظهار جرأت و جلادت و بی رحمی نماید به مردي از انصار گفت: این آن
دشمن خداست که به نزد ما به جاسوسی آمده بود و اکنون اسیر شده است او را بکش، آن انصاري فریب او را خورد و اسیر
را به قتل رسانید، چون آن خبر به حضرت رسید بسیار متألم گردید و فرمود: من نگفتم اسیران را مکشید؟ و بعد از آن جمیل
بن معمر
ص: 1219
را کشتند در وقتی که اسیر شده بود، پس حضرت بسیار در غضب شد و به نزد انصار فرستاد که: من مگر نگفتم که اسیران را
مکشید؟ ایشان گفتند: ما به گفته عمر کشتیم.
پس حضرت رو از ایشان گردانید و از ایشان در خشم شد تا آنکه عمیر بن وهب
در اول جنگ ابو بکر حضرت را رنجانید و در آخر ؛«1» آمد و از جانب انصار معذرت بسیار طلبید تا حضرت ایشان را بخشید
جنگ عمر آن جناب را ملول گردانید.
و شیخ طبرسی و قطب راوندي و دیگران روایت کرده اند از شیبه بن عثمان بن ابی طلحه عبدري که گفت: من کینه اي عظیم
از محمد در دل داشتم به سبب آنکه از قبیله بنی عبد الدار از خویشان من هشت نفر از علمداران نامدار در جنگ احد به
شمشیر حیدر کرار کشته شده بود، و پیوسته در کمین بودم که فرصتی بیابم و کینه خود را از او بکشم و در روز فتح مکه
ناامید شدم، و چون جنگ حنین پیش آمد به آن جنگ رفتم شاید فرصتی بیابم، در وقت گریختن مسلمانان فرصت را غنیمت
دانسته از جانب راست حضرت در آمدم عباس را دیدم گفتم: او عم اوست و ترك یاري او نخواهد کرد، پس از جانب چپ
در آمدم و ابو سفیان پسر حارث را دیدم گفتم: این پسر عم اوست و او را یاري خواهد کرد، چون از عقب حضرت آمدم و
کسی را نیافتم و شمشیر را کشیدم ناگاه شعله آتشی دیدم که میان من و آن حضرت حایل شد و نزدیک شد که مرا بسوزد
پس دست بر دیده خود گذاشتم و به عقب رفتم، پس حضرت رو به من آورد و فرمود که: اي شیبه! نزدیک من بیا، چون
نزدیک آن حضرت رفتم دست بر سینه من گذاشت و گفت: خداوندا! شیطان را از او دور گردان، چون چنین کرد و نظر بر او
افکندم او را
چنان دوست داشتم که از چشم و گوش خود دوست تر می داشتم، پس فرمود: اي شیبه! برو با کفار جنگ کن، رفتم و چنان
به اهتمام جنگ می کردم که اگر پدرم در برابر من می آمد او را می کشتم براي یاري آن حضرت، پس چون جنگ منقضی
شد و به خدمت آن حضرت رفتم فرمود که: آنچه خدا براي تو خواست بهتر بود از آنچه تو خود براي خود خواسته بودي؛ و
آنچه در خاطر
ص: 1220
.«1» من گذشته بود که بغیر از خدا کسی بر آنها اطلاع نداشت براي من نقل کرد و من به آن سبب مسلمان شدم
و ایضا شیخ طبرسی از سعید بن مسیب روایت کرده است که: مردي از مشرکان که در جنگ حنین حاضر بود براي من نقل
کرد که: چون ما با لشکر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ملاقات کردیم در آن جنگ به قدر دوشیدن گوسفندي
لشکر مسلمانان در برابر ما نایستادند که گریختند، چون ایشان را گریزاندیم ایشان را تعاقب کردیم تا رسیدیم به رسول خدا
که بر استر اشهبی سوار بود و ایستاده بود، چون به نزدیک آن حضرت رسیدیم مردان سفید روئی رو به ما آوردند و گفتند:
قبیح باد روهاي شما برگردید، پس ما برگشتیم و مسلمانان از پی ما برگشتند، و ما دانستیم که ایشان ملائکه « شاهت الوجوه »
.«2» بودند
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: در روز حنین چهار هزار اسیر و دوازده هزار شتر بدست
مسلمانان آمد بغیر آنچه از سایر اموال بدست ایشان آمد که عدد آنها را خدا می داند،
فرستاد با بدیل بن ورقا و خود با لشکر تعاقب کفار نمود؛ و گویند که صد نفر از « جعرانه » و حضرت اموال و سبایا را به
.«3» مشرکان در آن جنگ کشته شدند
و زهري روایت کرده است که: در آن جنگ شش هزار اسیر بدست مسلمانان آمد و حساب اموال و مواشی و انعام را خدا می
.«4» داند که چه مقدار بود
و شیخ مفید و شیخ طبرسی روایت کرده اند که: چون حق تعالی جمعیت مشرکان را در حنین به تفرق مبدل گردانید، بقیه
السیف ایشان دو طایفه شدند، پس اعراب و هر که تابع ایشان شد به اوطاس رفتند، و قبیله ثقیف و هر که تابع ایشان شد به
طایف رفتند و مالک بن عوف با ایشان رفت و در قلعه طایف متحصن شدند، پس حضرت ابو عامر اشعري را با
ص: 1221
ابو موسی اشعري و گروهی بسوي اوطاس فرستاد و ابو سفیان بن حرب ملعون را بسوي طایف فرستاد.
اما ابو عامر پس علم را گرفت و پیش رفت و جهاد کرد تا کشته شد، و مسلمانان ابو موسی را گفتند که: تو پسر عم امیري و او
کشته شد تو علم را بردار و جنگ کن، پس ابو موسی علم را گرفت و مسلمانان جنگ کردند تا فتح کردند؛ و اما ابو سفیان
پس ثقیف با او جنگ کردند و او گریخت و به خدمت حضرت آمد و گفت: مرا با جماعتی فرستادي که به استعانت ایشان
دلو آب از چاه نمی توان کشید از هذیل و اعراب و به این سبب من گریختم، حضرت متعرض جواب او نشد و خود با عسکر
نصرت اثر در ماه شوال به دولت و اقبال متوجه طایف شد و زیاده از ده روز ایشان را محاصره کرد و حضرت امیر المؤمنین
علیه السّلام را با گروهی فرستاد که هر چه را بیابند پامال کنند و هر بتی را بیابند بشکنند، چون حضرت متوجه شد لشکر
گرانی از قبیله خثعم به جنگ آن حضرت آمدند و در اول صبح که هوا تاریک بود و التقاء فریقین واقع شد و مردي از دلیران
ایشان که او را شهاب می گفتند از لشکر ایشان بیرون آمد و مبارز طلبید، حضرت امیر علیه السّلام فرمود: کیست که متعرض
مبارزه او شود؟ هیچ کس جواب نگفت، چون حضرت دید که کسی جرأت بر مبارزه او نمی کند خود برخاست که به جنگ
او رود، پس ابو العاص بن ربیع که شوهر زینب خاتون بود پیش آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من می روم و کفایت شر او می
کنم، حضرت فرمود که: نه من می روم و اگر کشته شوم تو امیر لشکر باش، و چون شهاب اللّه ثاقب به نزدیک آن شهاب
خایب رسید او را به یک ضربت به جهنم فرستاد و لشکر او را گریزاند و رفت و جمیع بتهاي ایشان را شکست و به خدمت
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراجعت نمود و هنوز حضرت مشغول محاصره اهل طایف بود، چون حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت را دید تکبیر فتح گفت و دست حضرت را گرفت و با او به خلوت به کناري رفت و
.«1» راز دور و درازي با آن حضرت گفت
ص:
1222
و خاصه و عامه به طرق بسیار از جابر بن عبد اللّه انصاري روایت کرده اند که: چون حضرت سید انبیاء با اشرف اوصیا خلوت
کرد و با او راز می گفت، رئیس اشقیا عمر بن الخطاب پیش رفت و گفت: به او راز می گوئی به خلوت و ما را دور می کنی؟
.«1» حضرت فرمود: اي عمر! من با او راز نگفتم بلکه خدا با او راز گفت
عمر از روي غضب برگشت و گفت: این هم مثل آن است که در روز حدیبیه به ما گفتی که داخل مسجد الحرام خواهید شد
و داخل نشدیم و برگشتیم.
حضرت از عقب او صدا زد که: من کی گفتم که در آن سال داخل خواهید شد؟ و آخر داخل شدید.
پس از قلعه طایف نافع بن غیلان با جماعتی از ثقیف بیرون آمدند و حضرت رسول حضرت امیر علیه السّلام را به جنگ ایشان
ایشان را ملاقات کرد و نافع را به قتل رسانید و مشرکان گریختند، و از کشته شدن نافع و گریختن آن « وج » فرستاد و در وادي
.«2» جماعت رعب عظیم در دل اهل قلعه افتاد و جمعی از ایشان از قلعه به زیر آمدند و مسلمان شدند
و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: در ایام محاصره طایف جماعتی از غلامان اهل قلعه به زیر آمدند و مسلمان
شدند، یکی از آنها ابو بکره بود که غلام حارث بن کلده بود، و دیگري منبعث که نام او مضطجع بود و حضرت او را منبعث
نام کرد، و دیگري وردان که غلام عبد اللّه بن ربیعه بود.
چون گروه طایف به خدمت آمدند و مسلمان شدند گفتند: یا رسول اللّه!
.«3» غلامان ما که به نزد تو آمده اند به ما پس ده، حضرت فرمود: نمی دهم، ایشان آزادکرده هاي خدایند
ص: 1223
و شیخ مفید از عبد الرحمن بن عوف روایت کرده است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهل طایف را
محاصره نمود، ده روز یا هفده روز قلعه مفتوح نشد، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوار شد در وقت گرمی هوا و
فرمود: أیها الناس! من شفیع شما و فرط شمایم و وعده گاه من و شما حوض کوثر است و شما را در باب عترت و اهل بیت
خود وصیت به خیر می کنم؛ پس فرمود: بحق آن خداوندي که جانم بدست قدرت اوست که البته برپا دارید نماز را و بدهید
زکات را یا می فرستم بسوي شما مردي را که از من باشد و بمنزله جان من باشد تا گردنهاي شما را بزند و فرزندان شما را
اسیر کند.
پس بعضی از مردم گمان کردند که آن مرد ابو بکر است و بعضی گمان کردند که عمر است، پس دست علی بن ابی طالب
.«1» علیه السّلام را گرفت و گفت: آن مرد این است
و ایضا شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که:
را چند روز « وج » چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از جنگ هوازن فارغ شد به نزد قلعه طایف رفت و اهل
محاصره کرد، پس ایشان التماس کردند که: از سر قلعه ما برخیز تا رسولان ما به نزد تو آیند و با تو شرطها بکنند، حضرت
چون به مکه آمد
رسولان ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: مسلمان می شویم اما قبول نماز و زکات نمی کنیم، حضرت فرمود:
خیري نیست در دینی که در آن رکوع و سجود نباشد، بحق آن خداوندي که جانم در قبضه قدرت اوست که البته برپا می
دارید نماز را و می دهید زکات را و اگر نه می فرستم بسوي شما مردي را که از من بمنزله جان من است تا بزند گردن مردان
شما را و اسیر کند فرزندان شما را؛ پس دست علی بن ابی طالب علیه السّلام را گرفت و بلند کرد و گفت: این است آنکه
گفتم.
چون آن جماعت برگشتند به طایف و خبر دادند ایشان را به آنچه از حضرت شنیده بودند ایشان اقرار کردند به نماز و اقرار
کردند به هر شرطی که حضرت بر ایشان گرفت، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: هیچ اهل مملکتی
و امتی بر من عاصی نمی شوند مگر
ص: 1224
آنکه بسوي ایشان می افکنم تیر خدا را، گفتند: یا رسول اللّه! تیر خدا کدام است؟ فرمود:
علی بن ابی طالب است نفرستاده ام او را در هیچ لشکري مگر آنکه دیدم که جبرئیل از جانب راست او می رفت و میکائیل از
جانب چپ او می رفت و ملکی از پیش او می رفت و ابري او را سایه می کرد تا حق تعالی آن حبیب و دوست مرا نصرت و
.«1» یاري می داد
و قطب راوندي روایت کرده است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم محاصره نمود اهل طایف را، عیینه بن
حصین گفت: مرا رخصت دهید تا به نزد اهل قلعه روم و با ایشان
سخن بگویم، چون حضرت او را رخصت داد و داخل قلعه شد گفت: مرا امان می دهید که به نزدیک شما آیم و سخنی چند
بگویم؟ گفتند: بلی، و ابو محجن او را شناخت پس گفت:
نزدیک بیا. چون داخل شد بر ایشان گفت: پدر و مادرم فداي شما باد مرا خوش حال کرد آنچه دیدم از شما، و در میان عرب
بغیر شما کسی نیست، بخدا سوگند که در میان اصحاب محمد مثل شمائی نیست و مقام ایشان اندکی واقع شد و طعام شما
بسیار است و آب شما وافر است، صبر کنید و قلعه را مدهید.
چون بیرون رفت قبیله ثقیف به ابو محجن گفتند: ما نخواستیم داخل شدن او را بر ما و می ترسیم که خبر دهد محمد را به
خللی که مشاهده کرده باشد در ما یا در قلعه ما، ابو محجن گفت که: من او را بهتر می شناسم از شما، در میان ما کسی نیست
که عداوتش نسبت به محمد مثل او باشد هر چند در میان لشکر اوست.
چون برگشت بسوي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: من به ایشان گفتم که داخل شوید در اسلام بخدا سوگند
که محمد از میان دیار شما بیرون نمی رود تا شما از قلعه بیرون آئید پس امانی از آن حضرت از براي خود بگیرید؛ و ایشان را
بسیار ترسانیدم.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: دروغ می گوئی، و چنین و چنان گفتی به ایشان- و آنچه گفته بود
حضرت به او نقل کرد- و گروهی از صحابه او را معاتبه کردند و او نادم
ص: 1225
و پشیمان
.«1» شد و گفت: استغفار می کنم از خدا و توبه می کنم و دیگر چنین نخواهم کرد
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در باب اهل قلعه طایف با اصحاب خود
مشورت فرمود، سلمان فارسی گفت: یا رسول اللّه! من چنان مصلحت می دانم که منجنیقی نصب کنید بر قلعه ایشان، پس
حضرت امر فرمود که منجنیقی ساختند و دو دبه بر آن نصب کردند، پس اهل قلعه آتشی انداختند و دبه ها را سوختند؛ پس
حضرت امر فرمود که درختان انگور ایشان را قطع کردند و سوزاندند، سفیان بن عبد اللّه ثقفی از بالاي قلعه ندا کرد که: چرا
مالهاي ما را قطع می کنی اگر تو بر ما غالب شوي مال تو خواهد بود و اگر تو غالب نشوي از براي خدا و رحم، مال ما را
.«2» واگذار؛ پس حضرت فرمود: وامی گذارم از براي خدا و رحم
و روایتی وارد شده است که: محاصره رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اهل طایف را سی شب شد یا نزدیک به آن، پس
.«3» برگشت و بعد از آن گروه اهل طایف آمدند و مسلمان شدند
شیخ طوسی به سند معتبر از ابو ذر روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وقتی که رسولان اهل
طایف به خدمت آن حضرت آمده بودند فرمود: بخدا سوگند که یا نماز را برپا می دارید و زکات را ادا می کنید یا می فرستم
بر شما مردي را که بمنزله جان من است و خدا و رسول را دوست می دارد و خدا و رسول او را دوست
می دارند تا شمشیر بر سر شما فرود آورد، پس گردن کشیدند براي این فضیلت اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم، پس حضرت دست علی بن ابی طالب را گرفت و بلند کرد و فرمود که: این است آن مرد؛ پس ابو بکر و عمر گفتند: ما
.«4» ندیده بودیم هرگز فضیلتی براي کسی مثل آنکه امروز از براي علی دیدیم
و در احادیث معتبره از طریق خاصه و عامه منقول است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام
ص: 1226
در روز شوري از جمله حجتهاي خود فرمود که: سوگند می دهم شما را بخدا که آیا در میان شما کسی هست که رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حق او گفته باشد که دست بازمی دارند بنو ولیعه از معارضه من یا می فرستم بسوي ایشان
مردي را که بمنزله جان من است و طاعت او طاعت من و معصیت او معصیت من است که ایشان را به شمشیر فروگیرد بغیر از
.«1» من؟ همه گفتند: نه
پس فرمود که: سوگند می دهم شما را بخدا که آیا در میان شما کسی هست که در روز طایف رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم با او راز گفته باشد پس ابو بکر و عمر گفته باشند که: با علی راز می گوئی و از ما پنهان می داري، حضرت در
.«2» جواب ایشان فرموده باشد که: من خود با او راز نگفتم بلکه خدا مرا امر کرد که با او راز بگویم بغیر از من؟ گفتند: نه
و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: چون حضرت از محاصره طایف برگشت، با اصحاب
آمد و در آنجا غنیمتهاي روز حنین را قسمت نمود در میان آن جماعتی که تألیف قلب ایشان می نمود از « جعرانه » خود بسوي
قریش و سایر عرب و به انصار قلیلی و کثیري از آن غنیمت نداد. و بعضی گفته اند که: به انصار اندکی داد و اکثر را به نو
مسلمان شدگان داد براي تألیف قلب ایشان.
و گفته اند که: ابو سفیان بن حرب را صد شتر داد، و معاویه پسر او را صد شتر داد، و حکیم بن حزام را که از قبیله بنی اسد
بود صد شتر داد، و نضر بن حارث را صد شتر داد، و علاء بن حارثه ثقفی را صد شتر داد، و حارث بن هشام را صد شتر داد،
و جبیر بن مطعم را صد شتر داد و مالک بن عوف را صد شتر داد.
و بعضی گفته اند که: علقمه بن علاثه، و اقرع بن حابس، و عیینه بن حصن هر یک را صد شتر داد، و عباس بن مرداس شاعر
را چهار شتر داد پس عباس در غضب شد و شعري چند گفت متضمن شکایت از آن حضرت، چون آن خبر به حضرت رسید
حضرت
ص: 1227
امیر المؤمنین را گفت: یا علی! عباس را ببر و زبانش را قطع کن، عباس گفت: چون علی دست مرا گرفت و برد گفتم: یا علی!
آیا زبان مرا خواهی برید؟ حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: آنچه پیغمبر فرموده است در باب تو به عمل خواهم آورد،
پس پاره اي دیگر که راه رفتیم بار دیگر گفتم: یا علی! زبان مرا خواهی برید؟ باز حضرت همان جواب داد. گفت:
تا آنکه مرا داخل حظیره اي
کرد از حظیرها که در آنها شتران بودند و فرمود که: از چهار شتر تا صد شتر هر قدر می خواهی از براي خود اختیار کن، من
گفتم: پدر و مادرم فداي شما باد چه بسیار کریم و بردبار و دانا و نیکوکردارید؛ پس علی فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم چهار شتر به تو داد و تو را با مهاجران قرار داد، اگر خواهی چهار شتر را بگیر و با مهاجران در فضیلت
شریک باش، و اگر خواهی صد شتر را بگیر و با آنها که صد شتر گرفته اند رفیق باش، من به علی گفتم که: آنچه تو می
فرمائی من اختیار می کنم، حضرت فرمود: مصلحت تو را در آن می بینم که چهار شتر بگیري و با مهاجران باشی. پس عباس
راضی شد و برگشت.
و گروهی از انصار از این قسمت برنجیدند و سخنان قبیح از ایشان صادر شد تا آنکه بعضی از ایشان گفتند که: در روز احتیاج
با ما بود امروز که خویشان و پسر عمان خود را دید ما را فراموش کرد، چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حال
را در انصار مشاهده کرد حکم فرمود که انصار در یک موضع بنشینند و کسی غیر ایشان با ایشان ننشیند. پس آن حضرت
غضبناك بسوي ایشان آمد و کسی بغیر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با آن حضرت نبود.
پس فرمود: آیا من نبودم که بسوي شما آمدم در هنگامی که همه در کنار گودال آتش جهنم بودید و حق تعالی به برکت من
شما را نجات داد؟ گفتند: بلی خدا و رسول را
بر ماست منت و نعمت و احسان.
و باز فرمود: آیا من نبودم که بسوي شما آمدم و همه دشمنان یکدیگر بودید و شمشیرها بر روي یکدیگر کشیده بودید و حق
تعالی به برکت من الفت در میان دلهاي شما افکند؟ همه گفتند: بلی یا رسول اللّه.
باز فرمود: آیا من نبودم که بسوي شما آمدم در وقتی که ذلیل و قلیل بودید و حق تعالی
ص: 1228
به برکت من شما را بسیار و عزیز گردانید؟
و از این باب نعمتهاي خود را بسیار بر ایشان شمرد و ساکت شد؛ پس فرمود: چرا جواب من نمی گوئید؟
ایشان گفتند: چه جواب گوئیم تو را یا رسول اللّه؟ پدران و مادران ما همه فداي تو باد، تو را است منت و فضل و احسان بر ما
و بر جمیع عالمیان.
حضرت فرمود که: اگر خواهید می توانید گفت که: قوم تو، تو را راندند و تکذیب تو کردند و ما تصدیق تو کردیم و تو را
جا دادیم، و ترسان بسوي ما آمدي و ما تو را ایمن گردانیدیم.
پس صداي همه به گریه بلند شد و پیران ایشان به خدمت حضرت برخاستند و دست و پا و زانوي مبارکش را بوسیدند و
گفتند: راضی شدیم از خدا و رسول خدا و اینک مالهاي ما همه از توست، اگر خواهی در میان قوم خود قسمت کن.
پس حضرت فرمود: اي گروه انصار! آیا دلگیر شدید از من براي آنکه قسمت کردم مالی را در میان گروهی که تازه به اسلام
آمده بودند به جهت آنکه دل ایشان را به اسلام مایل گردانم و اعتماد بر قوت ایمان شما کردم و شما را به
حسن اعتقاد شما گذاشتم؟ آیا راضی نیستید که دیگران گوسفند و شتر ببرند و رسول خدا سهم شما باشد و شما او را در سهم
خود ببرید؟
پس رسول خدا فرمود که: انصار مخصوصان منند و صندوق راز منند، اگر همه مردم به یک وادي بروند و انصار به راه دیگر
بروند، هرآینه من به راه انصار خواهم رفتن و از ایشان جدا نخواهم شدن، خداوندا! بیامرز انصار را و فرزندان انصار و فرزندان
.«1» فرزندان انصار را
کلینی و عیاشی به سند حسن از زراره روایت کرده اند که از حضرت امام محمد
ص: 1229
حضرت فرمود: ایشان گروهی بودند که خدا را به یگانگی پرستیدند و ترك کردند ،« مؤلفه قلوبهم » باقر علیه السّلام پرسید از
گفتند و با این حال شک داشتند به آنچه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله « لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه » عبادت بتها را و
و سلّم براي ایشان می آورد، پس حق تعالی امر کرد پیغمبرش را که الفت دهد دلهاي ایشان را به مال و نوال شاید اسلام
ایشان نیکو گردد و ثابت قدم گردند در دینی که داخل شده اند در آن و اقرار به آن کرده اند، و بدرستی که رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز حنین تألیف کرد دلهاي سرکرده هاي عرب را و اکابر قریش و مضر را مثل ابو سفیان بن
حرب و عیینه بن حصین و اشباه ایشان از مردمان؛ پس در غضب شدند انصار و جمع شدند بسوي سعد بن عباده، پس حضرت
ایشان را آورد بسوي جعرانه پس سعد بن عباده گفت: یا رسول اللّه! رخصت
می دهی مرا در سخن گفتن؟
فرمود: بلی.
سعد گفت: اگر این امري که از تو صادر شد که قسمت کردي مالها را در میان قوم خود امري است که خدا فرستاده است، ما
راضی شدیم؛ و اگر خدا نفرستاده است، ما راضی نیستیم.
پس حضرت رو کرد بسوي انصار و فرمود که: آیا همه چنین می گوئید که سید شما سعد بن عباده گفت؟ ایشان گفتند: سید
ما خدا و رسول خداست.
پس حضرت بار دیگر از ایشان پرسید تا آنکه در مرتبه سوم گفتند که: ما نیز آن را می گوئیم که سعد گفت.
پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: از آن روز که از انصار این سخن صادر شد نور ایمان ایشان پست شد، پس
.«1» مقرر فرمود « مؤلفه قلوبهم » حق تعالی سهمی در قرآن براي
و چون سال دیگر شد دو برابر آن غنیمت که در حنین گرفته بودند به برکت تألیف قلب آن جماعت بهم رسید و گروه بسیار
به اسلام در آمدند، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خطبه اي
ص: 1230
خواند و فرمود: اي گروه مردمان! آنچه من کردم بهتر بود یا آنچه شما می گفتید؟ اکنون چندین برابر آنچه به ایشان دادم در
روز حنین براي من آوردند و گروه بسیار به اسلام در آمدند، بحق آن خداوندي که جان محمد در دست قدرت اوست که
.«1» من دوست می دارم که نزد من آن قدر مال باشد که به هر کس دیه او را بدهم تا مسلمان شود
و عیاشی به سند دیگر روایت کرده است که: در روز قسمت حنین مردي از انصار گفت: این چه قسمت است که
پیغمبر می کند؟ خدا هرگز چنین قسمتی را نخواهد! پس یکی از صحابه به او گفت: اي دشمن خدا! آیا در حق رسول خدا
چنین سخن می گوئی؟
و به خدمت حضرت آمد و سخن آن انصاري را نقل کرد، پس حضرت فرمود: برادرم موسی علیه السّلام را قوم او زیاده از این
.«2» صد شتر داد « مؤلفه قلوبهم » آزار کردند و او از براي خدا صبر کرد؛ و حضرت در روز حنین به هر مردي از
و شیخ مفید و شیخ طبرسی و سایر محدثان خاصه و عامه روایت کرده اند از ابو سعید خدري و غیر او که: در روز حنین که
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قسمت غنیمتها می فرمود، مردي از بنی تمیم که او را ذو الخویصره می گفتند به خدمت
آن حضرت آمد و گفت: یا رسول اللّه! عدالت کن در قسمت کردن.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: واي بر تو! اگر من عدالت نکنم کی عدالت خواهد کرد؟
پس عمر بن خطاب گفت: یا رسول اللّه! مرا رخصت بده که او را گردن بزنم.
حضرت فرمود: بگذار او را که او اصحابی چند خواهد داشت که شما نمازهاي خود را در جنب نماز ایشان کم خواهید شمرد
و روزه خود را در جنب روزه ایشان حقیر خواهید دانست و پیوسته قرآن خواهند خواند و قرآن ایشان از گردن ایشان بالاتر
نخواهد رفت و از اسلام بیرون خواهند رفتن چنانکه تیر از نشانه بدر می رود، و علامت ایشان مرد سیاهی خواهد بود که بر
یکی از بازوهاي او گوشتی مانند پستان زنان آویخته باشد،
ص: 1231
و ایشان خروج
خواهند کرد بر بهترین گروهی از مردمان.
ابو سعید گفت: گواهی می دهم که این سخن را از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیدم و گواهی می دهم که در
خدمت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام بودم در جنگ خوارج و شنیدم که آن حضرت امر کرد که در میان جنگ
.«1» گاه گردیدند و آن مرد را پیدا کردند با آن علامتی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خبر داده بود
و ایضا شیخ طبرسی روایت کرده است که: در روز حنین که حضرت قسمت غنیمت می فرمود، چون غنیمت آخر شد حضرت
سوار شد و مردان از پیش می دویدند و می گفتند: یا رسول اللّه! قسمتی به ما بده، تا آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم را ملجأ کردند بسوي درختی و ردا از دوش مبارکش کشیدند، پس آن جناب فرمود که: أیها الناس! پس دهید رداي مرا،
بحق آن خداوندي که جانم بدست قدرت اوست که اگر به عدد درختان زمین نزد من شتر و گاو و گوسفند باشد هرآینه همه
را قسمت کنم میان شما و مرا بخیل و ترسان نخواهید یافت؛ پس حضرت موئی از کوهان شتري کند و فرمود: بخدا سوگند که
از غنیمت شما به قدر این مو متصرف نشدم بغیر از خمس و آن را نیز به شما می دهم، پس از غنیمت چیزي خیانت مکنید و
پس دهید آنچه برده اید اگر چه به قدر سوزن و ریسمان باشد، بدرستی که دزدي غنیمت موجب عیب و عار و باعث دخول
نار است.
پس مردي از انصار برخاست و قدري از رشته
تابیده آورد و گفت: یا رسول اللّه! این را برداشته بودم که جل شترم را با آن بدوزم.
فرمود: آنچه حقّ من بود از آن گذشتم.
آن مرد گفت: هرگاه کار چنین تنگ است مرا احتیاجی به این رشته نیست؛ و از دست خود انداخت.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ماه ذي قعده از جعرانه متوجه مکه معظمه گردید و احرام
ص: 1232
به عمره بست و بعد از فارغ شدن از عمره بسوي مدینه برگشت و معاذ بن جبل را امیر اهل مکه نمود؛ و به روایت دیگر عتاب
.«1» بن اسید را والی گردانید و معاذ بن جبل را با او گذاشت که مسائل دین را تعلیم اهل مکه نماید
و ابن بابویه به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: هیچ روز بر رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم دشوارتر از روز حنین نگذشت به سبب آنکه اکثر قبائل عرب در آن جنگ اتفاق بر عداوت آن حضرت
.«2» نموده بودند
و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: از جمله سبی ها که در حنین گرفته بودند دختر حلیمه دایه رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بود، چون او را در بالاي سر حضرت بازداشتند گفت:
من خواهر تو، دختر حلیمه ام که مرا اسیر کرده اند.
حضرت رداي مبارك خود را براي او پهن کرد و او را روي او نشاند و با او بسیار سخن گفت و احوال بسیار از او سؤال نمود
.«3»
و به روایت معتبر دیگر: چون برادرش را آوردند این قدر تعظیم نفرمود که آن دختر را فرمود،
.«4» از سبب آن پرسیدند، فرمود: آن دختر نسبت به پدر و مادر خود نیکوکارتر بود
پس شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون گروه هوازن در جعرانه به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
رسیدند و مسلمان شدند گفتند: یا رسول اللّه! ما را اصلی و عشیره اي هست و بر تو مخفی نیست بلا و شدتی که ما را دریافته
است پس منت گذار بر ما تا خدا منت گذارد بر تو، پس خطیب ایشان برخاست و او را زهیر بن صرد می گفتند و گفت: یا
رسول اللّه! اگر ما شیر داده بودیم حارث بن ابی شمر یا نعمان بن منذر را و بعد از آن بر ما دست می یافتند چنانکه تو بر ما
دست یافته اي هرآینه احسان بسیار به ما می کردند و تو از همه کس نیکوتري و در این حظیرها خاله هاي تو و دختران خاله
هاي تو و محافظت کنندگان تو
ص: 1233
و دختران محافظت کنندگان تو اسیر و در بندند و ما از تو مالی طلب نمی کنیم بلکه زنان و فرزندان خود را طلب می کنیم؛ و
پیش از آمدن ایشان حضرت بسیاري از اسیران را در میان صحابه قسمت کرده بود، چون خواهرش با او سخت گفت و
شفاعت ایشان کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: نصیب خود را و نصیب فرزندان عبد المطلب را به تو بخشیدم
اما آنچه از سایر مسلمانان است تو خود از آنها شفاعت کن به حق من بر ایشان شاید ببخشند.
چون آن حضرت نماز ظهر ادا فرمود دختر حلیمه برخاست و سخن گفت و همه از
براي رعایت حضرت اسیران ایشان را بخشیدند بغیر از اقرع بن حابس و عیینه بن حصن که ایشان ابا کردند از بخشیدن و
گفتند: یا رسول اللّه! این قوم از ما زنان بسیار اسیر کرده اند و ما زنان ایشان را پس نمی دهیم، پس حضرت فرمود براي حصه
ایشان در میان اسیران قرعه بیندازند؛ و فرمود: خداوندا! نصیب ایشان را پست گردان؛ پس نصیب یکی از ایشان خادمی افتاد از
بنی عقیل و نصیب دیگري خادمی افتاد از بنی نمیر، چون ایشان نصیب خود را چنین دیدند ایشان نیز بخشیدند.
و اما زنانی که پیشتر قسمت شده بودند، فرمود: هر که دست از نصیب خود بردارد اول غنیمتی که بهم رسد من شش فریضه به
او می دهم؛ پس همه مردان و زنان و فرزندان ایشان را پس دادند.
پس دختر حلیمه شفاعت کرد نزد آن حضرت در حق مالک بن عوف، و حضرت شفاعت او را قبول کرد و فرمود: اگر او به
نزد ما بیاید در امان است، پس او به خدمت حضرت آمد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مالش را به او رد کرد و صد
.«1» شتر نیز به او بخشید
و روایت کرده اند که: حضرت در روزي که سبی ها را در وادي اوطاس قسمت فرمود امر کرد که ندا کنند در میان مردم که
.«2» زنان حامله را جماع نکنند تا وضع حمل ایشان بشود و زنان غیر حامله را جماع نکنند تا یک حیض ببینند
ص: 1234
و در بعضی از کتب معتبره مذکور است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در سال هشتم
را تزویج نمود و پدر او در روز فتح مکه کشته شده بود، پس بعضی از زنان پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله « ملیکه کندیه » هجرت
و سلّم به او گفتند: تو شرم نمی کنی که زن یک شخصی می شوي که پدرت را کشته است؟ و آن بی سعادت به این سبب
.«1» اظهار کراهت از حضرت نمود و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مفارقت او را اختیار کرد
در این سال ابراهیم فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ماه ذیحجه از ماریه متولد شد و قابله او :«2» و گفته است
آزاد کرده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زوجه ابو رافع بود، پس قابله به نزد شوهر خود ابو رافع آمد و او را خبر داد
که براي حضرت پسري متولد شد، ابو رافع به خدمت حضرت آمد و این بشارت را به آن حضرت رسانید، حضرت غلامی به
او بخشید و آن فرزند را ابراهیم نام کرد و در روز هفتم براي او عقیقه کشت و سرش را تراشید و به وزن موي سرش نقره
تصدق نمود بر مساکین و مویش را فرمود در زمین دفن کردند و زنان انصار در شیر دادن او نزاع کردند، پس حضرت او را به
.«3» دختر منذر بن زید داد که او را شیر بدهد « امّ برده »
.«4» و گویند: در این سال زینب دختر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وفات یافت
.«5» شام فرستاد و او و اصحابش شهید شدند « ذات اطلاع » و در این سال کعب بن عمیر را بسوي
و در این
.«6» سال عیینه بن حصن را بسوي بنی العنبر فرستاد و بر ایشان غارت آوردند و زنان ایشان را اسیر کردند
باب چهل و پنجم در بیان غزوه تبوك و قصه عقبه و مسجد ضرار است
علی بن ابراهیم روایت کرده است که: قافله اي در تابستان از جانب شام به مدینه آمدند و فرشها و طعامها براي اهل مدینه
آوردند که بفروشند، و در مدینه شهرت دادند که لشکر روم جمعیت کرده اند و اراده دارند که به جنگ رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بیایند با لشکر عظیمی و هرقل پادشاه روم با لشکر خود متوجه شده است و قبائل غسان و حزام و فهر و عامله
را با خود متفق گردانیده است و لشکر او به بلقا رسیده اند و هرقل به حمص رسیده است. پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم امر فرمود اصحاب خود را که مهیاي جنگ تبوك شوند (تبوك از جمله بلاد بلقا بود) و فرستاد بسوي قبائلی که در
حوالی مدینه بودند و بسوي مکه و بسوي هر که مسلمان شده بود از قبائل خزاعه و مزینه و جهینه و ایشان را دعوت بسوي
خیمه زدند و امر فرمود مالداران را که اعانت کنند مردم « ثنیه الوداع » جهاد نمود، و لشکر خود را امر فرمود بیرون رفتند و در
پریشان را بر آن سفر، پس هر که چیزي داشت به نزد حضرت آورد که حضرت تهیه آن سفر بفرماید.
پس حضرت خطبه اي خواند و بعد از حمد و ثناي حق تعالی فرمود: أیها الناس! بدرستی که راست ترین سخن، کتاب
خداست؛ و بهترین گفتار، کلمه تقوي است؛ و بهترین ملتها، ملت ابراهیم است؛ و بهترین سنّتها، سنّت محمد است؛ و شریفترین
سخنان، ذکر خداست؛ و بهترین قصه ها، قرآن است؛ و بهترین امور، میانهاي آن است؛ و بدترین امور، بدعتهاست؛ و بهترین
هدایتها، هدایت پیغمبران است؛ و بهترین کشته شدنها، کشته شدن شهیدان است؛ و بدترین گمراهیها، گمراهی بعد از هدایت
است؛ و بهترین عملها، عملی است که در آخرت نفع بخشد؛ و بهترین هدایتها، چیزي است که متابعت او کرده شود؛ و بدترین
کوریها، کوري دل است؛ و دست بالا به از دست زیر است یعنی دست دهنده بهتر
ص: 1238
از دست گیرنده است؛ و مالی که کم باشد و کافی باشد بهتر از مالی است که بسیار باشد و آدمی را از یاد خدا غافل گرداند؛
و بدترین عذر خواستنها، عذر خواستن در وقت مرگ است؛ و بدترین پشیمانیها، روز قیامت است؛ و از مردمان جمعی هستند
که حاضر نمی شوند بسوي جمعه مگر اندکی و بعضی هستند که یاد خدا نمی کنند مگر گاهی؛ و بدترین خطاکاران، زبان
دروغ است؛ و بهترین بی نیازي، بی نیازي نفس است؛ و بهترین توشه ها، پرهیزکاري است از عذاب خدا؛ و سر حکمت،
ترسیدن از خداست؛ و بهترین چیزي که در دل آدمی افتد، یقین است؛ و شک در دین کردن، از کفر است؛ و دوري از حق
از عمل جاهلیت است؛ و دزدي از غنیمت، پاره اي از آتش جهنم است؛ و مستی، زبانه جهنم است؛ و شعر، از شیطان ،«1»
است؛ و شراب، جامع جمیع گناهان است؛ و زنان، دامهاي شیطانند؛ و جوانی، شعبه اي است از دیوانگی؛ و بدترین کسبها،
کسب ربا است؛ و بدترین خوردنها، خوردن مال یتیم است؛ و سعادتمند کسی است که از احوال دیگران پند
گیرد؛ و بدبخت، کسی است که خدا او را در شکم مادر بدبخت داند؛ و هر که از شما هست آخر به موضعی می رود که
چهار ذرع است؛ و مدار عمل بر خاتمه آن است؛ و بدترین تفکرها، تفکر دروغ است؛ و هر چه آمدنی است، زود می رسد؛ و
عداوت مؤمنان، فسق است؛ و قتال کردن با ایشان، کفر است؛ و خوردن گوشت مؤمن به غیبت، معصیت خداست؛ و حرمت
مال مؤمن مثل حرمت خون اوست؛ و هر که توکل کند بر خدا، خدا کفایت امر او می کند؛ و هر که صبر کند، خدا او را ظفر
می دهد؛ و هر که عفو کند از بدیهاي مردم، خدا از بدیهاي او عفو می کند؛ و هر که خشم خود را فرو خورد، خدا او را مزد
عظیم می دهد؛ و هر که بر بلاها صبر کند، خدا او را عوض نیکو می بخشد؛ و هر که خواهد عمل نیک خود را به مردم
بشنواند، خدا او را نزد مردم رسوا می گرداند؛ و هر که روزه دارد، خدا ثواب او را مضاعف می گرداند؛ و هر که خدا را
معصیت کند خدا او را
ص: 1239
عذاب می کند.
پس مکرر فرمود: خداوندا! مرا و امت مرا بیامرز؛ و فرمود: طلب آمرزش می کنم از خدا از براي خود و از براي شما؛ پس
ایشان را ترغیب به جهاد فرمود.
و بعد از استماع این خطبه مردم بسیار راغب به جهاد گردیدند و قبایل عرب که ایشان را به جهاد طلبیده بود حاضر شدند و
گروهی از منافقان و غیر ایشان از آن جنگ بازماندند، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم جد بن قیس را که یکی از منافقان بود دید و فرمود:
آیا نمی آئی با ما به این جنگ که شاید اسیري از دختران روم بگیري؟ آن ملعون از روي استهزاء گفت: یا رسول اللّه! بخدا
سوگند که قوم من می دانند در میان ایشان کسی نیست که خواهش زنان بیش از من داشته باشد و من می ترسم که چون با تو
بیرون آیم و به لشکر روم برسم و دختران ایشان را ببینم ضبط خود نتوانم کرد پس مرا به فتنه مینداز و رخصت بده در مدینه
بمانم؛ پس به جماعتی از قوم خود گفت: بیرون مروید در این گرما که بغیر تعب چیزي نیست، پس پسرش به او گفت که: تو
به رسول خدا می رسی و چنان سخن می گوئی و با قوم خود چنین می گوئی، بخدا سوگند که در این زودي آیه اي چند در
کفر و نفاق تو نازل خواهد شد که تا روز قیامت مردم خوانند و تو را لعنت کنند؛ پس حق تعالی این آیه را فرستاد وَ مِنْهُمْ مَنْ
از ایشان کسی باشد که گوید: رخصت » : یعنی «1» یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لا تَفْتِنِّی أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَ قَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ
ده مرا در نیامدن به جنگ و مرا در فتنه مینداز بدرستی که ایشان در فتنه افتاده اند و مستحق عذاب خدا گردیده اند و بدرستی
.« که جهنم احاطه کننده است به کافران
پس جد بن قیس گفت: گمان می کند محمد که جنگ روم مثل جنگ دیگران است یکی از این گروه بر نخواهند گشت.
چون این آیات نازل شد جد بن قیس و اصحاب او رسوا شدند و عساکر منصوره حضرت از
جمع شدند و حضرت از آنجا بار کرد « ثنیه الوداع » اطراف و جوانب در
ص: 1240
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در مدینه گذاشت، پس مردمان اراجیف بسیار در باب علی در مدینه گفتند و از جمله
گفته هاي باطل ایشان آن بود که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را نگذاشت در مدینه مگر براي اینکه بردن
او را شوم دانست بر خود، چون این خبر به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید شمشیر و سلاح خود را برداشت و به جانب
به خدمت حضرت رسید، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! من تو را در « جرف » حضرت روانه شد و در
مدینه گذاشتم چرا آمدي؟
حضرت امیر علیه السّلام گفت: منافقان می گویند که تو به جهت شومی من مرا در مدینه گذاشتی.
حضرت فرمود: دروغ می گویند منافقان، یا علی! آیا راضی نیستی که تو برادر من باشی و من برادر تو باشم بمنزله هارون از
موسی مگر آنکه پیغمبري بعد از من نیست، و تو خلیفه منی در امت من و تو وزیر منی و برادر منی در دنیا و آخرت؟
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسوي مدینه برگشت.
و آمدند گریه کنندگان بسوي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ایشان هفت نفر بودند از بنی عمرو بن عوف، سالم
علیه بن زید، و او مردي بود ،«1» بن عمیر که در جنگ بدر حاضر شده بود؛ و از بنی واقف، مدعی بن عمیر؛ و از بنی حارثه
که تصدق به عرض خود کرده بود نزد رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم و سببش آن بود که روزي آن حضرت مردم را امر کرد به تصدق کردن و مردم تصدق می آوردند، پس
علیه به خدمت آن حضرت آمد و گفت: یا رسول اللّه! بخدا سوگند که چیزي ندارم تصدق کنم و عرض خود را در راه
رضاي تو حلال گردانیدم، حضرت فرمود: خدا تصدق تو را قبول کرد؛ و از بنی مازن، عبد الرحمن بن کعب که او را ابو لیلی
ناصر بن ساریه. این جماعت «3» بن غنمه؛ و از بنی زریق سلمه بن صخر؛ و از بنی الغر «2» می گفتند؛ و از بنی سلمه، عمر
آمدند بسوي رسول خدا با گریه و زاري پس
ص: 1241
گفتند: یا رسول اللّه! ما را قوّت آن نیست که با تو بیرون آئیم پس حق تعالی در شأن ایشان فرستاد لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَی
«1» الْمَرْضی وَ لا عَلَی الَّذِینَ لا یَجِ دُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَ َ ص حُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
نیست بر ناتوانان و عاجزان و نه بر بیماران و نه بر آنان که نیابند چیزي را که نفقه کنند بر خود گناهی اگر بازایستند از » : یعنی
« جنگ هرگاه نیک خواهی کنند مر خدا و رسول را نیست بر نیکوکاران هیچ راهی و ملامتی، و خدا آمرزنده و مهربان است
.«2»
پس علی بن ابراهیم روایت کرده است که: این گریه کنندگان نمی خواستند مگر نعلی که بر پا کشند و بروند، پس حق تعالی
نیست راه » : یعنی «3» فرمود إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَی الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ
عتاب و ملامت مگر بر آنان که از تو رخصت می جویند در نیامدن به جنگ و حال آنکه ایشان توانگرانند و زاد و توشه و
.«4» « مرکب ایشان آماده است، راضی شدند به آنکه باشند با زنان و کودکان
و علی بن ابراهیم روایت کرده است که: رخصت طلب کنندگان هشتاد نفر بودند از قبیله هاي مختلف. و تخلف ورزیدند از
رفتن با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گروهی چند که صاحبان نیتهاي درست و بینائی و دانائی بودند و ایشان را
شکی و ریبی عارض نشده بود و لیکن می گفتند که: ملحق خواهیم شد به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، یکی از
ایشان ابو خثیمه بود و او تنومند بود و دو زن داشت و دو باغ انگور داشت که موهاي آنها را داربست کرده بودند و زنانش زیر
داربستها را آب پاشیده بودند و آبها براي او سرد کرده بودند و طعام نیکو براي او مهیا کرده بودند، چون مشرف بر باغهاي
خود شد و این احوال را مشاهده نمود گفت: بخدا سوگند که این انصاف نیست که حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم که حق تعالی قلم عفو بر گناه گذشته و آینده او کشیده است در صحرا باشد و آفتاب بر بدنش تابد و باد بر وي
ص: 1242
وزد و سلاح بر خود درست کرده باشد و به جهاد رود در راه خدا و ابو خثیمه با نهایت قوت و تنومندي در زیر داربستهاي
خود با دو زوجه مقبول خود به عیش مشغول باشد، نه و اللّه این انصاف
نیست؛ پس ناقه خود را گرفت و جهاز بر پشت ناقه بست و سوار شد و بسرعت تمام شتافت تا به حضرت ملحق شد، پس مردم
نظر کردند سواره اي دیدند که از راه مدینه می آید، چون به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کردند
فرمود که: ابو خثیمه است، چون به خدمت حضرت رسید و خبر خود را عرض کرد حضرت او را دعاي خیر کرد.
و ابو ذر سه روز از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس مانده بود به سبب آنکه شتر او لاغر بود، پس بعد از سه روز
به آن حضرت ملحق شد و در میان راه شترش ایستاد، او شتر را گذاشت و جامه هاي خود را بر پشت خود بست و پیاده روانه
شد، چون روز بلند شد مسلمانان نظر کردند دیدند که شخصی از برابر می آید، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
فرمود: ابو ذر است که می آید، آبی به او برسانید که بسیار تشنه است، چون آب به او رسانیدند بیاشامید و چون به خدمت
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید مطهره آبی در دست داشت حضرت فرمود: اي ابو ذر! تو آب داشتی و تشنه
بودي؟ عرض کرد: بلی یا رسول اللّه پدر و مادرم فداي تو باد، در اثناي راه به سنگی رسیدم که آب باران در میان آن جمع
شده بود چون از آن آب چشیدم بسیار شیرین و سرد بود، با خود گفتم: نمی آشامم این آب را تا حبیب من رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم
از آن بیاشامد، پس حضرت فرمود: اي ابو ذر! خدا تو را رحمت کند، تنها زندگانی خواهی کرد و تنها خواهی مرد و تنها
مبعوث خواهی شد در قیامت و داخل بهشت خواهی شد تنها، و سعادتمند خواهند شد به تو گروهی از اهل عراق که مرتکب
.«1» غسل و کفن و دفن تو خواهند شد
مؤلف گوید: تتمه این روایت در احوال ابو ذر مذکور خواهد شد ان شاء اللّه.
پس علی بن ابراهیم روایت کرده است که: با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جنگ تبوك مردي
ص: 1243
می گفتند به سبب بسیاري ضربتها که به او رسیده بود در جنگ بدر و احد، حضرت او را فرمود: بشمار « مضرب » بود که او را
براي من این لشکر را؛ چون مضرب عسکر ظفر اثر آن حضرت را شمرد بیست و پنج هزار نفر بودند بغیر از غلامان و نوکران،
پس فرمود: مؤمنان این لشکر را بشمار؛ چون شمرد گفت: بیست و پنج مردند.
و در آن جنگ تخلف کرده بودند از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گروهی از منافقان و گروهی از مؤمنان که بینایان
بن ربیع و هلال «1» بودند در امر دین و علامت نفاقی از ایشان ظاهر نشده بود، از جمله آنها کعب بن مالک شاعر بود و مراره
بن امیه؛ چون حق تعالی توبه ایشان را قبول کرد کعب گفت: هرگز من قوي تر نبودم از وقتی که حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم بسوي تبوك رفت و هرگز دو چهار پاي سواري از براي من مهیا نشده بود مگر در
آن روز، پس می گفتم:
فردا بیرون خواهم رفت و پس فردا بیرون خواهم رفت و سستی کردم و از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چند روز ماندم و
هر چند داخل بازار می شدم هیچ حاجت من برآورده نمی شد، پس هلال بن امیه و مراره بن ربیع را دیدم که ایشان نیز تخلف
کرده بودند پس با هم وعده کردیم که بامداد به بازار رویم و کارسازي خود را بکنیم، بازرفتیم و حاجت ما برآورده نشد.
و پیوسته فردا و پس فردا می گفتیم تا خبر رسید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مراجعت فرمود و از این جهت
بسیار نادم شدیم، چون حضرت نزدیک مدینه رسید به استقبال بیرون رفتیم که آن جناب را تهنیت سلامتی سفر بگوئیم، چون
بر حضرت سلام کردیم جواب سلام ما نفرمود و روي مبارك از ما گردانید، پس سلام بر برادران مؤمن خود کردیم و ایشان
نیز جواب سلام ما نگفتند، و چون این خبر به اهل و عیال ما رسید آنها نیز قطع سخن از ما کردند و با ما متکلم نمی شدند، و
چون به مسجد حاضر می شدیم هیچ کس بر ما سلام نمی کرد و با ما سخن نمی گفت، پس زنان ما به خدمت رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفتند و گفتند: به ما رسیده است که تو غضب کرده اي بر شوهران ما، اگر می فرمائی ما از ایشان
جدا شویم، فرمود: جدا مشوید از ایشان و لیکن مگذارید با شما نزدیکی کنند.
ص: 1244
چون کعب بن مالک و رفیقانش این حالت را مشاهده کردند کعب گفت: چرا در مدینه
باشیم ما و حال آنکه با ما سخن نمی گوید رسول خدا و نه برادران ما و نه زنان و فرزندان ما، پس بیائید بیرون رویم بسوي
می «1» « ذباب » این کوه تا آنکه خدا توبه ما را قبول کند یا در آنجا بمیریم. پس بیرون رفتند بسوي کوهی در مدینه که آن را
گفتند پس روزها روزه می داشتند و اهل ایشان براي ایشان طعام می بردند و در کناري می گذاشتند و برمی گشتند و با ایشان
سخن نمی گفتند، پس ایام بسیار بر این حال ماندند که در شب و روز می گریستند و تضرع و استغاثه می کردند که حق
تعالی ایشان را بیامرزد، چون مدت سخط ایشان بسیار به طول انجامید کعب گفت: اي قوم! بر ما غضب کردند خدا و رسول
خدا و برادران ما و زنان و فرزندان و خویشان ما و هیچ یک از ایشان با ما سخن نمی گویند، چرا ماها بر یکدیگر غضب
نکنیم؟ پس در آن شب از هم جدا شدند و سوگند یاد کردند که هیچ یک از ایشان با دیگري سخن نگوید تا بمیرد یا توبه
اش قبول شود، پس بر این حال سه روز ماندند که هیچ یک از ایشان با دیگري سخن نگفتند و هر یک در ناحیه اي از کوه
بودند که دیگران را نمی دیدند.
لَقَدْ » چون شب سوم شد و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خانه امّ سلمه بود توبه ایشان نازل شد چنانکه حق تعالی فرمود
حق تعالی توبه داد به برکت پیغمبر بر مهاجران » : یعنی « تابَ اللَّهُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَهِ الْعُسْرَهِ
و انصار که متابعت آن حضرت کردند در ساعت عسرت
و حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چنین نازل شده است آیه نه آن روش که مردم می خوانند که لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَی ،« و تنگی
و حضرت فرمود: این جماعت که در این آیه خدا توبه ایشان را قبول کرد ابو ذر است و ابو خثیمه و «2» النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ
عمرو بن وهب که از حضرت پس ماندند و آخر ملحق شدند.
پس حق تعالی در حق این سه کس یعنی کعب و رفیقانش این آیه را فرستاد وَ عَلَی الثَّلاثَهِ
ص: 1245
قبول کرد » : یعنی « و علی الثّلاثه الّذین خالفوا » حضرت فرمود: این آیه چنان نازل نشده بلکه چنین نازل شده «1» الَّذِینَ خُلِّفُوا
حَتَّی إِذا ضاقَتْ ،« توبه آن سه نفر را که مخالفت کردند با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و به جنگ بیرون نرفتند
حضرت فرمود: این اشاره است به آنکه سخن « تا وقتی که تنگ شد بر ایشان زمین با گشادکی آن » عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ
نگفتند با ایشان رسول خدا علیه السّلام و برادران و اهالی ایشان، پس بر ایشان تنگ شد مدینه تا از مدینه بیرون رفتند، وَ
حضرت فرمود که: اشاره است به آنکه سوگند یاد کردند « تنگ شد بر ایشان جانهاي ایشان » : یعنی «2» ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ
که با یکدیگر سخن نگویند و پراکنده شدند، پس حق تعالی توبه ایشان را قبول کرد به سبب آنکه می دانست راستی نیّتهاي
.«3» ایشان را
و باز علی بن ابراهیم روایت کرده است که: گروهی از منافقان که با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جنگ
تبوك بیرون رفته بودند در راه با
یکدیگر سخن می گفتند که: آیا محمد گمان می کند که جنگ روم مثل جنگ دیگران است؟ یکی از ایشان بر نخواهند
گشت از این جنگ؛ پس بعضی از ایشان از روي استهزاء گفتند: چه بسیار سزاوار است که خدا خبر دهد محمد را به آنچه
میان ما و شما می گذرد و به آنچه در دلهاي ماست و آیه اي چند در این باب بر او فرستد که همیشه مردم می خوانده باشند!
و این سخنان را همه از روي استهزاء می گفتند.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عمار را فرمود: ملحق شو به این جماعت که ایشان سخنی چند می گویند که
نزدیک است بسوزند، پس عمار به آنها ملحق شد و گفت: چه ناسزا گفته اید که حق تعالی به پیغمبرش خبر داده از سخنان
شما؟ گفتند: ما سخن بدي نگفتیم و اگر سخنی گفته ایم بر سبیل بازي و مزاح گفته ایم؛ پس حق تعالی این آیات را فرستاد
یَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَهٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِی قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ
ص: 1246
حذر می کنند » : یعنی «1» ما تَحْ ذَرُونَ. وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّما کُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ
منافقان از آنکه نازل شود بر مؤمنان سوره اي از قرآن که خبردار گرداند مؤمنان را به آنچه در دلهاي منافقان است، بگو- اي
محمد- که: استهزاء کنید بدرستی که خدا ظاهرکننده است آنچه را حذر می کنید از اظهار آن، و اگر بپرسی- اي محمد- از
منافقان که چه می گفتند هرآینه گویند نبود جز آنکه مانند مسافران انواع سخنان می گفتیم و بازي می کردیم، بگو- اي
محمد- به ایشان
لا تَعْتَذِرُوا قَدْ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَهٍ مِنْکُمْ ،«؟ که: آیا به خدا و آیات خدا و رسول خدا استهزاء می نمائید
عذر مگوئید که عذر شما محض دروغ است، بدرستی که اظهار کفر کردید بعد » : یعنی «2» نُعَذِّبْ طائِفَهً بِأَنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ
از آنکه اظهار ایمان کرده بودید- یا آنکه کافر شدید بعد از آنکه ایمان آورده بودید- اگر عفو کنیم از گروهی از شما که
.« توبه کنند عذاب خواهیم کرد طایفه دیگر را به سبب آنکه ایشان هستند گناهکاران و اصرار کنندگان بر نفاق
علی بن ابراهیم از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام در تفسیر این آیه روایت کرده است:
این جماعت گروهی بودند که از روي صدق ایمان آورده بودند پس شک کردند و منافق شدند بعد از ایمان خود و ایشان
چهار نفر بودند، و آن که خدا وعده عفو او فرمود یکی بود از آن چهار نفر که او را مختبر بن الحمیر می گفتند پس اعتراف
به گناه خود کرد و توبه نمود و گفت: یا رسول اللّه! این نام مرا هلاك گردانید، پس حضرت او را عبد اللّه بن عبد الرحمن نام
کرد؛ پس او گفت: پروردگارا! مرا در جائی شهید گردان که کسی نداند من در کجایم؛ پس دعاي او مستجاب شد و در
.«3» جنگ مسیلمه شهید شد و کسی ندانست در کجا کشته شد؛ پس اوست که خدا از او عفو فرمود و توبه اش را قبول کرد
و عیاشی به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: این آیات در شأن
ص: 1247
ابو بکر و عمر و ده نفر از
بنی امیه نازل شد که این دوازده نفر جمع شدند در عقبه تبوك که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هلاك کنند و
گفتند: اگر ما را ببینند، خواهیم گفت که بازي می کردیم؛ و اگر نبینند، محمد را هلاك می کنیم؛ پس حق تعالی این آیات
فرستاد و عفو کردن از طایفه اي مراد آن است که امیر المؤمنین علیه السّلام در دنیا عفو کرد براي مصلحت از ابو بکر و عمر به
.«1» امر الهی و ایشان را بر منبر لعنت نفرمود و ده نفر دیگر را بر منبر لعنت کرد
و چون حضرت از جنگ تبوك برگشت مؤمنان صحابه متعرض منافقان می شدند و ایشان را آزار می کردند و ایشان در
جواب سوگند یاد می کردند که ما بر دین حق ثابتیم و منافق نیستیم، شاید مؤمنان دست از آنها بردارند و از آنها راضی شوند،
پس حق تعالی در بیان کذب ایشان این آیات فرستاد سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ
رِجْسٌ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ. یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضی عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ
زود باشد که سوگند خوردند بخدا از براي شما چون بازگردید از سفر بسوي ایشان تا رو بگردانید از عتاب و » : یعنی «2»
سرزنش ایشان و اعراض کنید از ایشان و بگذارید ایشان را، بدرستی که ایشان نجس و پلیدند و جاي ایشان جهنم است براي
پاداش آنچه کسب کرده اند، سوگند می خورند منافقان براي شما تا راضی شوید از ایشان، پس اگر راضی شوید شما اي
مؤمنان از منافقان پس بدرستی که خدا خشنود نمی شود
.« از گروه فاسقان
در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: قصد کردند گروهی از منافقان که در جنگ تبوك با حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم همراه بودند که آن جناب را به قتل رسانند و گروهی از ایشان که در مدینه بودند قصد
کردند که علی بن ابی طالب علیه السّلام را به قتل رسانند- به سبب حسدي که بر ایشان غالب شده بود از برگزیدن رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علیه السّلام را بر ایشان- زیرا که چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
از مدینه بیرون آمد
ص: 1248
و حضرت امیر المؤمنین را خلیفه خود گردانید در مدینه و فرمود که: جبرئیل به نزد من آمد و گفت: یا محمد! خداوند علیّ
اعلا تو را سلام می رساند و می فرماید که: یا محمد! می باید یا تو بیرون روي و علی در مدینه باشد یا تو در مدینه بمانی و
علی بیرون رود، و چاره اي از یکی از این دو چیز نیست زیرا که من علی را برگزیده ام براي یکی از این دو چیز که احدي از
خلایق نمی داند کنه جلالت و بزرگی کسی را که اطاعت می کند در این دو امر و ثواب عظیم آن را کسی بغیر از من نمی
داند.
پس چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را خلیفه گردانید در مدینه و خود متوجه جنگ شد، منافقان در این باب سخنان
بسیار گفتند و می گفتند که: محمد را از علی ملالی رو داده و از صحبت او کراهتی بهم رسانیده و به این سبب او را
در این سفر با خود همراه نبرد، پس سخنان آن منافقان موجب ملال امیر المؤمنین گردید و از پی حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم رفت تا آنکه در حوالی مدینه به آن حضرت ملحق شد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! به
چه سبب از جاي خود حرکت کردي؟
گفت: یا رسول اللّه! سخنی چند از مردم شنیدم که تاب آنها نیاوردم.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! آیا راضی نیستی که تو از من بمنزله هارون باشی از موسی مگر آنکه
پیغمبري بعد از من نیست؟
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به مدینه برگشت.
پس منافقان تدبیر کردند که در راه آن حضرت را به قتل رسانند و حفیره طولانی در راه کندند به قدر پنجاه ذراع و روي آن
حفیره را به حصیرها پوشاندند و اندك خاکی بر روي حصیرها ریختند که روي حصیرها پوشیده شد، و حفیره را در مکانی
کنده بودند که البته مرور آن حضرت بر آن مکان واقع می شد، و آن حفیره را بسیار عمیق کرده بودند چون آن حضرت با
اسب خود در آن حفیره افتد البته هلاك شود، و آن را در زمینی حفر کرده بودند که در اطرافش سنگ بسیاري بود که چون
آن حضرت در آن گودال در افتد آن سنگها را بر او بیندازند و جسد مبارکش را در زیر سنگ پنهان کنند.
چون حضرت به نزدیک آن مکان رسید اسب حضرت گردن خود را گردانید و بلند کرد
ص: 1249
به حدي که دهانش نزدیک گوش مبارك آن حضرت رسید
و به امر الهی به سخن آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! منافقان در اینجا گودالی کنده اند و تدبیر قتل تو نموده اند و تو بهتر می
دانی، از اینجا عبور مکن.
حضرت فرمود: خدا تو را جزاي خیر دهد که خیر خواهی من می کنی و براي من تدبیر می نمائی، خدا تو را از لطف جمیل
خود خالی نخواهد گذاشت؛ پس حضرت اسب را راند تا به دم گودال رسید و اسب از ترس گودال ایستاد، حضرت فرمود:
برو به اذن خدا که به سلامت خواهی گذشت و امر عجیبی حق تعالی در باب تو ظاهر خواهد کرد، پس اسب آن حضرت بر
روي آن حصیرها دوید و حق تعالی به قدرت خود چنان محکم گردانیده بود آنها را که از سائر زمینها محکم تر شده بود،
چون اسب از آن موضع خطیر گذشت دهان خود را به نزدیک گوش حضرت بلند کرد و گفت: چه بسیار گرامی هستی تو
نزد پروردگار عالمیان که تو را از این مکان تهی به این آسانی گذرانید.
حضرت فرمود: خدا تو را جزا داد به سبب آن خیر خواهی که نسبت به من کردي؛ پس حضرت روي اسب را به عقب گردانید
و منافقان را که آن تدبیر کرده بودند حکم فرمود:
بگشائید این مکان را، چون گشودند ظاهر شد که زیرش خالی بوده و هر که پا بر آن موضع می گذاشت در آن گودال می
افتاد، پس آن منافقان اظهار ترس و تعجب کردند از آنچه دیدند، حضرت از ایشان پرسید که: می دانید این عمل کیست؟
گفتند: نمی دانیم.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: و لیکن اسب من می داند که این از تدبیر شوم کیست؛ پس به
اسب خود خطاب نمود که: این چگونه است و کی تدبیر کرده است این را؟ پس اسب به قدرت حق تعالی به سخن آمد و
گفت: یا امیر المؤمنین! هرگاه حق تعالی محکم گرداند امري را که جاهلان خلق خواهند بر هم زنند و بر هم زند امري را که
نادانان خلق خواهند که محکم گردانند، پس خدا غالب است بر هر چه خواهد و خلایق همه مغلوب اویند، کرده است این را
یا امیر المؤمنین فلان و فلان و فلان تا آنکه ده کس را شمرد به نامهاي ایشان و این عمل را به توطئه بیست و چهار نفر کرده
اند که ایشان با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در راه
ص: 1250
رفیقند و آنها تدبیر کرده اند که حضرت را در عقبه به قتل رسانند و حق تعالی پیغمبرش را و ولیش را محافظت کننده است و
بر اراده خدا غالب نمی توانند شد کافران.
پس بعضی از اصحاب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت التماس کردند این خبر را به حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم بنویسد و به پیک مسرعی بدهد که بزودي به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برساند، جناب امیر المؤمنین
علیه السّلام فرمود: پیک خدا و نامه خدا به پیغمبرش زودتر از پیک و نامه من می رسد، شما غمگین مباشید.
چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نزدیک آن عقبه رسید که منافقان تدبیر قتل آن حضرت در آن عقبه کرده
بودند در پائین عقبه فرود آمد و آن منافقان را جمع کرد و به ایشان
گفت:
اینک روح الامین جبرئیل مرا خبر می دهد که جمعی از منافقان براي هلاك علی بن ابی طالب تدبیري در حوالی مدینه کرده
بودند و حق تعالی از عجایب الطافی که نسبت به آن حضرت دارد و غرایب معجزاتی که پیوسته از براي آن حضرت ظاهر می
گرداند زمین را در زیر سم اسب آن جناب و اصحاب او سخت گردانید تا از آن موضع عبور فرمود، پس برگشت و آن حفیره
را گشود و حق تعالی آن را نرم کرد چنانکه تدبیر کرده بودند منافقان و بر مؤمنان کید منافقان ظاهر شد؛ و بعضی از مؤمنان به
آن حضرت عرض کردند: این واقعه را به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنویس و آن حضرت در جواب
گفت: پیک و نامه خدا زودتر از پیک و نامه من به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رسد. و حضرت خبر نداد ایشان
را به آنچه امیر المؤمنین علیه السّلام خبر داده بود اصحاب خود را که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منافقی چند
هستند که اراده قتل آن حضرت دارند و حق تعالی دفع کید ایشان خواهد کرد.
چون آن بیست و چهار نفر که اصحاب عقبه بودند شنیدند آنچه آن حضرت در باب علی گفت با یکدیگر پنهان گفتند: چه
بسیار ماهر است محمد در کید و مکر، در این زودي پیک مسرعی یا کبوتر نامه بري از مدینه به او رسیده است چنانکه
اصحاب ما با ما توطئه کرده بودند، اکنون خبر را برگردانیده است و ضد آن را نقل می کند از براي مردم که
مبادا این خبر در میان مردم شهرت کند و این جماعت که با او هستند جرأت یابند بر هلاك او، هیهات نه چنین است، هیچ
سبب نداشت ماندن علی در مدینه و بیرون آمدن محمد از مدینه
ص: 1251
مگر آنکه اجل هر دو رسیده بود و او در آنجا هلاك شده و این را نیز بزودي در اینجا هلاك خواهیم کرد، اکنون بیائید به
نزد او برویم و اظهار شادي و خوش حالی کنیم براي سلامتی علی از تدبیري که دشمنان در حق او کرده بودند تا آنکه دل او
از مکر ما ایمن گردد و تدبیري که در خاطر داریم به آسانی توانیم کرد.
پس به خدمت حضرت آمدند و حضرت را تهنیت گفتند بر سلامتی علی از مکر دشمنان، پس گفتند: یا رسول اللّه! ما را خبر
ده که علی افضل است یا ملائکه مقربان؟
حضرت فرمود: شرف نیافته اند ملائکه مگر به محبت ایشان براي محمد و علی و قبول کردن ایشان ولایت محمد و علی را،
بدرستی که هیچ یک از دوستان علی نیست که دلش را از کثافت غش و دغل و کینه و نجاست گناهان پاك کرده باشد مگر
آنکه او پاك تر و نیکوتر است از ملائکه، و حق تعالی امر نکرد ملائکه را به سجود آدم مگر براي آنچه در نفوس ملائکه قرار
یافته بود که اگر حق تعالی ایشان را از زمین بردارد و دیگري را بدل ایشان در زمین بیافریند هرآینه ملائکه افضل از آنها
خواهند بود و داناتر از آنها خواهند بود به خدا و دین خدا، پس حق تعالی خواست به ایشان شناساند که در این گمانها
خطا کرده اند پس آدم را آفرید و همه نامها را تعلیم او کرد، پس عرض کرد صاحبان آن نامها را بر ملائکه و عاجز شدند
ملائکه از شناختن آنها پس امر کرد آدم را که بشناساند به ایشان نامها را و صاحبان آن نامها را و به این سبب شناساند ملائکه
را که حضرت آدم در علم فضیلت دارد بر ایشان. پس از صلب آدم علیه السّلام ذرّیّتی بیرون آورد که در میان آنها بودند
پیغمبران و رسولان و نیکان از بندگان خدا که افضل ایشان محمد است و بعد از او آل محمد، و از جمله نیکان و برگزیدگان
ایشان بودند اصحاب محمد و نیکان امت محمد، و به این سبب شناساند ملائکه را که ایشان بهترند از ملائکه هرگاه بار کنند
بر ملائکه آنچه بر ایشان بار کرده اند از تکالیف شاقه و مبتلا گردانند ملائکه را به آنچه مبتلا گردانیده اند ایشان را از معارضه
شیاطین و مجاهده نفس امّاره و متحمل شدن آزار اهل و عیال و سعی نمودن در طلب حلال و مشقتها که به ایشان می رسد از
خوف و بیم از انواع دشمنان از دزدان و پادشاهان و متقلّبان و جائران و دشواري امر بر ایشان در تنگناها و کوهها و قله ها
ص: 1252
و دریاها و صحراها از براي تحصیل قوت خود و عیال خود از مال حلال.
پس خدا ایشان را تنبیه کرد که نیکان مؤمنان متحمل این بلاها می شوند و طلب خلاصی از اینها می نمایند و با لشکرهاي
شیطان محاربه می کنند و ایشان را می گریزانند، و مجاهده با نفوس خود می کنند و ایشان را از شهوتها و خواهشهاي
خود منع می کنند و بر آنها غالب می شوند به آنچه خدا در ایشان ترکیب کرده است از شهوت جماع و محبت پوشیدن و
خوردن و خواهش عزت و ریاست و فخر و خیلا و تکبر و آنچه می کشند ایشان از عنا و بلا از شیطان و اعوان او و آنچه
شیاطین در خاطرهاي ایشان می افکنند و سعیهائی که در گمراهی ایشان می کنند و دفع مکرهائی که شیاطین براي ایشان بر
می انگیزند و المهائی که به ایشان می رسد از شنیدن طعنهاي دشمنان خدا و دشنام دادن دشمنان خدا دوستان خدا را و تعبها و
مشقتها که به ایشان می رسد در جنگ کردن با اعداي دین خود یا تقیه کردن از مخالفان خود.
پس حق تعالی به ایشان خطاب کرد: اي ملائکه من! شما از اینها همه برکنارید، نه شهوت جماعی شما را از جا بدر می آورد،
و نه خواهش طعامی شما را بی تاب می گرداند، و نه ترس از دشمنان دین و دنیا شما را مضطرب می سازد، و نه شیطان را در
ملکوت آسمان و زمین من راهی هست بسوي گمراه کردن ملائکه من که ایشان را به عصمت خود نگاهداشته ام از مخالفت
خود؛ اي ملائکه من! پس هر که مرا اطاعت کند از فرزندان آدم و دین خود را سالم دارد از این آفتها و بلاها پس متحمل
شده است در راه محبت من امري چند را که شما متحمل آنها نشده اید و کسب کرده است از قربهاي من چیزي چند را که
شما آنها را کسب نکرده اید.
پس چون حق تعالی به ملائکه خود شناساند فضیلت نیکان امت محمد را و شیعیان علی و خلفاي او را
و متحمل شدن ایشان در جنب محبت پروردگار خود آنچه متحمل نشدند ملائکه آن را، ظاهر گردانید فرزندان آدم را که
نیکان و متقیانند که افضل و بهترند از ایشان. پس فرمود: به این سبب سجده کنید آدم را زیرا که مشتمل است بر انوار این
خلایق که نیکوترین خلقند.
ص: 1253
و نبود سجده ایشان از براي آدم بلکه آدم قبله ایشان بود و به جانب او سجده از براي خدا می کردند، و این سجده تعظیم و
تجلی بود از براي آدم و سزاوار نیست احدي از مخلوقین را که سجده کند از براي احدي بغیر از خدا و خضوع کند از براي
احدي چنانکه خضوع می کند از براي حق تعالی به سجده کردن، و اگر امر می کردم احدي را که چنین سجده کند غیر خدا
را هرآینه امر می کردم ضعیفان شیعیان ما را و سایر مکلفان از شیعیان ما را که سجده کنند براي کسی که متوسط است در
علوم وصی رسول خدا، و خالص گردانیده است محبت بهترین خلق خدا را که آن علی بن ابی طالب است بعد از محمد
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و متحمل مکاره و بلاها شده باشد در تصریح کردن به اظهار حقوق خدا و منکر نشود
بر من حقی را که بر او ظاهر گردانیده باشم.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: ابلیس معصیت حق تعالی کرد و هلاك شد زیرا که معصیت او تکبر
بود بر حضرت آدم، و حضرت آدم معصیت حق تعالی کرد به خوردن میوه درخت و سالم ماند زیرا که
معصیت خود را مقرون نساخت به تکبر کردن بر محمد و آل طیبین او زیرا که حق تعالی به او وحی کرد: اي آدم! شیطان در
حق تو معصیت من کرد و تکبر بر تو کرد پس هلاك شد، و اگر تواضع می کرد از براي تو به امر من و تعظیم عزت و جلال و
بزرگواري من می کرد هرآینه رستگار می شد چنانکه تو رستگار شدي، و تو معصیت کردي مرا به خوردن میوه درخت، و به
سبب تواضع کردن و فروتنی نمودن براي محمد و آل محمد فلاح و رستگاري یافتی و از تو زایل شد عیب و عار آن ذلتی که
از تو صادر شد، پس بخوان مرا به حق محمد و آل طیبین او تا حاجت تو را برآورم؛ پس حضرت آدم شفیع گردانید محمد و
آل محمد را و به انوار ایشان متوسل شد و به نهایت مرتبه فلاح و رستگاري رسید به سبب متمسک شدن به عروه ولایت اهل
بیت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر کرد اصحاب خود را که در اول نصف آخر شب بار کردند و امر کرد
منادي را که ندا کرد در میان مسلمانان که کسی پیش از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عقبه بالا نرود تا
حضرت از عقبه بگذرد، پس امر کرد حذیفه را که در اصل
ص: 1254
عقبه بنشیند و نظر کند که کی از عقبه پیش از حضرت می گذرد و خبر دهد آن حضرت را، و امر کرد حذیفه را که در عقب
سنگی پنهان شود، پس حذیفه عرض کرد: یا رسول اللّه! من آثار شر و بدي در روهاي سرکرده هاي لشکر تو مشاهده می کنم
و می ترسم که اگر در اصل عقبه بنشینم و بیاید یکی از آنها که می خواهند بر تو تقدم جویند و تدبیر هلاك تو کنند مرا در
آنجا بیابد و به سبب خیر خواهی تو مرا هلاك گرداند.
پس حضرت فرمود: چون به اصل عقبه برسی سنگ بزرگی در یک جانب آن هست، به نزد آن سنگ برو و بگو: رسول خدا
تو را امر می کند که از براي من گشوده شوي تا آنکه من داخل جوف تو شوم پس امر می کند تو را که سوراخی در خود
بگذاري که من از آن سوراخ ببینم هر که از عقبه می گذرد و از این سوراخ بر من نسیمی داخل شود که هلاك نشوم، چون
این را می گوئی سنگ چنین خواهد شد به اذن پروردگار عالمیان.
پس حذیفه به نزد سنگ آمد و اداي رسالت آن حضرت نمود و آنچه حضرت فرموده بود همه بعمل آمد، پس آن بیست و
چهار نفر از منافقان آمدند بر شترهاي خود سواره و پیادگان ایشان در پیش روي ایشان بودند و بعضی از ایشان به بعضی می
گفتند: هر که را در اینجا ببینید بکشید تا خبر ندهد محمد را که ما را دیده است و باعث آن شود که محمد برگردد و از عقبه
بالا نیاید مگر در روز و تدبیر ما باطل شود.
پس حذیفه شنید و ایشان هر چند تفحص کردند کسی را نیافتند و حق تعالی حذیفه را در میان سنگ پنهان کرده بود، پس
متفرق شدند بعضی بر
کوه بالا رفتند و بعضی از راه متعارف گردیدند و بعضی در دامنه کوه از جانب راست و چپ ایستادند و با یکدیگر می گفتند:
نمی بینید اسباب مرگ محمد چگونه آماده شده است که خود سعی در آن می نماید و مردم را منع می کند که پیش از او به
عقبه بالا نروند که از براي ما خلوت باشد و تدبیر خود را به آسانی در او جاري توانیم کرد و تا رسیدن اصحاب به او ما تدبیر
خود را بعمل آورده باشیم؟!
و حق تعالی همه این صداها را از نزدیک و دور به گوش حذیفه می رسانید و حذیفه ضبط می کرد، پس چون آن گروه
متمکن شدند بر کوه در هر جائی که خواستند، سنگ به
ص: 1255
امر الهی با حذیفه به سخن آمد و گفت: برو الحال به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و او را خبر ده به آنچه دیدي
و شنیدي.
حذیفه گفت: چگونه بیرون روم از تو و حال آنکه اگر قوم مرا ببینند می کشند؟
سنگ در جواب گفت: آن خداوندي که تو را در میان من جا داد و از سوراخی که در من احداث کرده نسیم را به تو رسانید
او تو را به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواهد رسانید و از دشمنان خدا تو را نجات خواهد داد.
پس چون حذیفه اراده برخاستن کرد سنگ شکافته شد و حق تعالی او را مرغی کرده و در هوا پرواز کرد تا آنکه در پیش
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر زمین نشست و حق تعالی او را
به صورت اولش برگردانید، پس خبر داد حضرت را به آنچه دیده و شنیده بود.
حضرت فرمود که: آیا همه را شناختی به روهاي ایشان؟
گفت: یا رسول اللّه! ایشان نقاب بر رو داشتند و اکثر ایشان را می شناختم از شتران ایشان، پس چون تفتیش آن موضع کردند
و کسی را نیافتند نقابها از رو برداشتند و من روهاي ایشان را دیدم و همه را شناختم و نامهاي ایشان فلان و فلان و فلان است
تا آنکه آن بیست و چهار نفر را همه شمرد.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرگاه حق تعالی خواهد که محمد را ثابت بدارد اگر این جماعت با
جمیع خلق متفق شوند که او را از جاي خود حرکت دهند حق تعالی امر خود را در امر او جاري خواهد کرد هر چند نخواهند
کافران. پس فرمود: اي حذیفه! برخیز تو و سلمان و عمار و با من بیائید و توکل کنید بر خدا و چون از آن عقبه صعب بگذریم
رخصت دهید مردم را که از پی ما بیایند، پس حضرت بر عقبه بالا رفت و بر ناقه خود سوار بود و حذیفه و سلمان یکی مهار
ناقه حضرت را گرفته بود و می کشید و دیگري از عقب ناقه را می راند و عمار در پهلوي ناقه راه می رفت.
و آن منافقان ملعون بر شترهاي خود سوار بودند و پیادگان ایشان متفرق بودند در اطراف عقبه و آنهائی که بر بالاي عقبه
ایستاده بودند دبه ها پر از ریگ کرده بودند پس از بالاي عقبه رها کردند دبه ها را که رم دهند ناقه رسول خدا صلّی اللّه علیه
و
آله و سلّم را شاید که از عقبه به زیر
ص: 1256
افتد، چون دبه ها به نزدیک ناقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیدند به قدرت حق تعالی بسیار بلند شدند و از سر
ناقه بیرون رفتند و از جانب دیگر سرازیر شدند و هیچ ضرري به ناقه نرسانیدند و ناقه احساس آنها ننمود، پس حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عمار فرمود که: بالا رو به این کوه و عصاي خود را بر روي شتران ایشان بزن و شتران را از عقبه
به زیرانداز، پس عمار چنین کرد و شتران رم کردند و سواران را انداختند پس بعضی دستشان شکست و بعضی پایشان
شکست و بعضی پهلویشان شکست و دردهاي ایشان به آن سبب عظیم شد، و بعد از آنکه جراحتهاي ایشان مندمل شد آثار
شکستن بر ایشان باقی ماند تا مردند.
و به این سبب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمودند که:
حذیفه داناترین مردم است به منافقان زیرا که او در پائین کوه نشسته بود و مشاهده می نمود آنها را که پیش از حضرت
گذشتند.
و حق تعالی کفایت کرد از رسولش شر آن منافقان را و حضرت سلامت به مدینه مراجعت فرمود و حق تعالی جامه مذلت و
خواري و عیب و عار ابدي بر آنها پوشاند که همراه آن حضرت نرفتند به جنگ و بر آنها که تدبیر کشتن امیر المؤمنین علیه
.«1» السّلام کردند
و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: چون ناقه حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم را در عقبه رم دادند، ناقه به قدرت حق تعالی به سخن آمد و گفت: بخدا سوگند که قدم از قدم بر نمی دارم
.«2» هر چند مرا پاره پاره کنند
و ابن بابویه به سند معتبر از حذیفه بن الیمان روایت کرده است که: آنها که ناقه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را
رم دادند در هنگامی که از جنگ تبوك مراجعت می فرمود چهارده نفر بودند: ابو بکر و عمر و معاویه و ابو سفیان پدر معاویه
و طلحه و سعد بن ابی وقاص و ابو عبیده بن جراح و ابو الاعور و مغیره بن شعبه و سالم مولاي ابی حذیفه و خالد بن ولید و
عمرو بن عاص و ابو موسی اشعري و عبد الرحمن بن عوف، و اینهایند که حق تعالی در
ص: 1257
«2» .«1» شأن ایشان فرستاد وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا
و در حدیث معتبر وارد شده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ابو سفیان را در هفت موطن لعنت کرد: یکی
در وقتی که بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حمله کردند در عقبه و ایشان دوازده نفر بودند، هفت نفر از بنی امیه
و پنج نفر از سایر ناس، پس حضرت لعنت کرد آنها را که بر عقبه اند بغیر از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ناقه
.«3» آن حضرت و کشنده و راننده آن
و شیخ طبرسی روایت کرده است از طریق خاصه و عامه که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از
جنگ تبوك مراجعت نمود در اثناي راه دوازده نفر از منافقان در سر عقبه به کمین نشستند که آن حضرت را هلاك کنند،
پس جبرئیل نازل شد و خبر ایشان را به حضرت گفت و امر کرد آن حضرت را که بفرستد کسی را که بر روي شتران ایشان
بزنند و برگردانند، و در آن شب عمار سر شتر حضرت را می کشید و حذیفه از عقب می آمد، پس حضرت حذیفه را گفت
که: بزن روي شتران آنها را که بر عقبه ایستاده اند.
چون حذیفه آنها را دور کرد و به خدمت حضرت آمد حضرت از او پرسید که:
شناختی ایشان را؟ گفت: نه یا رسول اللّه.
حضرت فرمود: فلان و فلان و فلان بودند و اراده قتل من داشتند.
حذیفه گفت: چرا نمی فرستی که ایشان را به قتل آوري؟
.«4» فرمود: نمی خواهم که عرب بگویند که به یاري جماعتی ظفر یافت بر دشمنان و چون بر دشمنان غالب شد آنها را کشت
و قطب راوندي به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
در راه جنگ تبوك شبی بر ناقه خود سوار بود و می رفت و مردم در پیش روي حضرت می رفتند، پس چون به عقبه رسید
جبرئیل نازل شد و گفت: چهارده نفر از
ص: 1258
منافقان اصحاب تو که شش نفر ایشان از قریشند و هشت نفر از سایر مردم یا بر عکس- و نامهاي ایشان را برد- بر عقبه نشسته
اند که ناقه تو را رم دهند و تو را هلاك کنند، پس حضرت ایشان را ندا کرد به نامهاي ایشان که: اي فلان و
اي فلان! شما بر عقبه نشسته اید که ناقه مرا رم دهید؛ و در آن وقت حذیفه در عقب ناقه حضرت بود و صداي حضرت را می
شنید، پس حضرت حذیفه را ندا کرد و فرمود: اي حذیفه! شنیدي آنچه من گفتم؟
.«1» حذیفه گفت: بلی، حضرت فرمود: پنهان دار
و به سند دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: پیوسته منافقان سخن می گفتند و قرآن نازل می شد و ایشان را رسوا می
کرد تا آنکه ترك سخن گفتن کردند و به ابرو و چشم با یکدیگر اشاره می کردند، پس بعضی از ایشان گفتند که: ما ایمن
نیستیم از آنکه آیه اي چند نازل شود که ما رسوا شویم و این ننگ همیشه در فرزندان ما بماند، بیائید در این عقبه که در پیش
می « عقبه ذي فتق » داریم به کمین رسول خدا بنشینیم و او را از عقبه بیندازیم تا هلاك شود و از شرّ او ایمن گردیم و آن را
گفتند، پس بر سر عقبه نشستند و حذیفه ناقه آن حضرت را می راند، حذیفه گفت که: هرگاه آن جناب اراده خواب داشت
من شتر را می گذاشتم که هموار برود و نمی راندم، پس در این شب در خاطر من افتاد که شب تاري است باید که از شتر
حضرت جدا نشوم و در خدمت آن جناب بودم که جبرئیل نازل شد و گفت: فلان و فلان و فلان و تا جماعتی را شمرد بر
عقبه نشسته اند که شتر تو را رم دهند، پس حضرت نام برد این جماعت را که: اي فلان و اي فلان! اي دشمنان خدا! و نامهاي
همه را مذکور ساخت، پس نظر مبارکش به من افتاد
و فرمود: دیدي ایشان را؟
گفتم: بلی.
فرمود: شناختی ایشان را؟ گفتم: خود نقاب بسته بودند و لیکن شتران ایشان را شناختم.
ص: 1259
.«1» حضرت فرمود که: کسی را خبر مده؛ و حذیفه گفت که: ایشان از قریش بودند
و شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ماه رجب سال هشتم
هجرت متوجه جنگ تبوك گردید زیرا که حق تعالی به او وحی نمود که می باید خود بیرون روي و مردم را با خود بیرون
ببري و متوجه جنگ روم گردي، و آن حضرت را اعلام نمود که در این سفر تو را احتیاج به جنگ نخواهد شد و بی جهاد و
بی شمشیر کار تو صورت خواهد یافت. و غرض از این جنگ این بود که مؤمن و منافق اصحاب آن حضرت جدا شوند و
نفاقی که در سینه هاي جماعتی پنهان بود ظاهر گردد.
پس حضرت ایشان را طلب نمود براي جنگ بلاد روم و این در هنگامی بود که میوه هاي اهل مدینه رسیده بود و هوا در
غایت گرمی بود، پس این سفر بر ایشان دشوار نمود از جهات بسیار: از جهت دوري راه و گرمی هوا و قوّت دشمن و خوف
ضایع شدن میوه ها، و به این سبب اکثر صحابه تثاقل نمودند از بیرون رفتن و بعضی با نهایت دشواري حرکت کردند، پس
حضرت نامه ها نوشت به قبایل عرب که هر که در اسلام داخل شده است به این جنگ حاضر شود، و تأکید بسیار در باب
جهاد نمود؛ و چون مهیاي بیرون رفتن شد خطبه بلیغی اداء نمود و بعد از حمد
و ثناي الهی ترغیب نمود مردم را بر تقویت ضعیفان و متحمل شدن خرج فقیران و انفاق کردن مال در راه خدا، پس بسیاري از
منافقان از جهت نام و ننگ مالها آوردند و جمعی از مؤمنان خالص به قدر توانائی خود آنچه توانستند حاضر کردند، و از
جمله منافقان عثمان بن عفان چند اوقیه نقره به خدمت حضرت آورد و عبد الرحمن بن عوف و طلحه و زبیر و گروهی از
منافقان مالها از براي ریا و سمعه آوردند، پس حق تعالی آیه اي چند از قرآن فرستاد و نیّتهاي فاسد پنهان ایشان را ظاهر
گردانید، و عباس نیز در آن جنگ مال بسیار آورد. پس حضرت فرمود که خیمه ها را در ثنیه الوداع برپا کردند تا آنکه حاضر
شدند هر که قبول دعوت آن حضرت نموده بود از مهاجران و انصار و از قبایل عرب از بنی کنانه و مزینه و جهینه و طیّ و
تمیم و اهل مکه،
ص: 1260
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در مدینه والی گردانید که شهر مدینه را با فرزندان و زنان و اطفال و عیال حضرت و
سایر اهل مدینه محافظت نماید و نگذارد که فتنه در اطراف مدینه برپا شود، و فرمود: یا علی! مدینه صلاحیت نمی یابد مگر به
من یا به تو؛ زیرا که حضرت بدي نیّتهاي اعراب و اکثر اهل مکه و حوالی آن را می دانست زیرا که با همه ایشان جهاد کرده
بود و خون ایشان را ریخته بود و خائف بود از آنکه چون از مدینه دور شود و امیر المؤمنین در مدینه نباشد ایشان قصد مدینه
نمایند و
با منافقان مدینه متفق شده فتنه ها برپا کنند.
و حق تعالی می دانست که بغیر از آب شمشیر امیر المؤمنین علیه السّلام چیز دیگر آتش فتنه ایشان را فرو نمی نشاند، لهذا
وحی فرستاد که می باید علی را به جاي خود در مدینه بگذاري؛ و چون منافقان مدینه از خلافت علی علیه السّلام دل نگران
بودند و می دانستند که با حضور آن حضرت آن فتنه ها که در خاطر دارند متمشّی نمی شود، و می ترسیدند که اگر پیغمبر را
در آن سفر عارضه اي رو دهد خلافت امیر المؤمنین علیه السّلام قرار گیرد، لهذا براي ماندن آن جناب اراجیفها در مدینه
شهرت دادند و گفتند: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را براي اکرام و اجلال او در مدینه نگذاشت بلکه از صحبت او
به تنگ آمده بود و از رفاقت او کراهت داشت و به این سبب او را در مدینه گذاشت.
پس حضرت امیر علیه السّلام براي رسوائی ایشان و اظهار دروغ ایشان ملحق شد به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و
عرض کرد: یا رسول اللّه! منافقان گمان می کنند که تو از صحبت من کراهت داشته اي که مرا در مدینه گذاشته اي.
حضرت فرمود: برگرد اي برادر من به جاي خود که مدینه را صلاحیت ندارد مگر به بودن من یا تو، و تو خلیفه منی در اهل
بیت من و در دار هجرت من و در قوم من، آیا راضی نیستی که از من بمنزله هارون باشی از موسی مگر آنکه بعد از من
پیغمبري نیست که تو پیغمبر باشی بعد از من؟
پس در این سخن چون حضرت نص صریح بر خلافت امیر
المؤمنین نمود باعث زیادتی مذلت و خشم منافقان گردید؛ پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علم مهاجران را به زبیر
داد و طلحه را بر میمنه لشکر و عبد الرحمن بن عوف را بر میسره لشکر مقرر فرمود و رفتند تا
ص: 1261
فرود آمدند و از آنجا عبد اللّه بن ابیّ بی رخصت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با جمعی از منافقان « جرف » به
.« حسبی اللّه هو الّذي ایّدنی بنصره و بالمؤمنین و الّف بین قلوبهم » : برگشت و حضرت فرمود
رسیدند و بقیه ماه شعبان با چند روز از ماه « تبوك » پس از آنجا حضرت روانه شد تا آنکه در ماه شعبان در روز سه شنبه به
بود بی جنگ « ایله » که پادشاه «1» مبارك رمضان در آنجا توقف فرمود و در آنجا فتوحات رو نمود: یکی آنکه نحبه بن روبه
« اذرح » و « جربا » اطاعت نمود و قبول جزیه کرد و پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نامه امانی براي ایشان نوشت؛ و ایضا اهل
اطاعت کردند و حضرت نامه امان براي ایشان نوشت؛ و در مدتی که در تبوك بودند ابو عبیده بن جراح را با جمعی از لشکر
بر سر گروهی از قبیله جذام که امیر ایشان زنباع بن روح جذامی بود فرستاد و از ایشان غنیمتها و اسیران گرفتند، و سعد بن
عباده را بسوي جماعتی از قبیله بنی سلیم و گروهی چند از قبیله بلی فرستاد، و چون لشکر حضرت به نزدیک ایشان رسیدند
بود « دومه الجندل » ایشان گریختند، و خالد بن ولید را با جماعتی بر سر اکیدر فرستاد که پادشاه
و حضرت از باب اعجاز فرمود: شاید حق تعالی کفایت جنگ او از تو بکند به سبب شکار گاو کوهی و او را دستگیر کنی،
پس چون خالد به نزدیک قلعه اکیدر رسید در شب ماهی در حوالی قلعه او فرود آمد پس گاو کوهی چند آمدند و بر در قلعه
اکیدر شاخ زدند، و اکیدر با دو زن خود مشغول شراب خوردن و عیش بود، چون صداي شاخ گاوها را شنید برخاست و با
حسان برادر خود و جمعی از مخصوصان خود سوار شد و از قلعه بیرون آمد و متوجه شکار شد، و خالد با لشکرش پنهان شده
بودند، چون از قلعه دور شد از پی او رفتند و او را گرفتند و حسان برادر او را به قتل رسانیدند و سایر اصحابش گریختند و
داخل قلعه شدند و در قلعه را بستند، و حسان قبائی پوشیده بود مطرز به طلا که قباي او قیمت بسیار داشت قبایش را برداشتند
و اکیدر را به پاي قلعه آوردند و خالد از اهل قلعه سؤال کرد که در قلعه را بگشایند، ایشان قبول نکردند، اکیدر گفت: مرا رها
کنید تا بروم و در قلعه را براي شما
ص: 1262
بگشایم. پس خالد از او پیمانها گرفت و او را سوگندها داد و رها کرد تا داخل قلعه شد و در قلعه را گشود و خالد و لشکرش
داخل شدند، پس اکیدر هشتصد استر و دو هزار شتر و چهار صد زره و پانصد شمشیر به خالد داد و به خدمت پیغمبر فرستاد و
التماس صلح کرد و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
.«1» و سلّم قبول التماس او نمود و با او مصالحه کرد که هر سال جزیه بدهد و در امان باشد
و در بعضی کتب معتبره وارد شده است که: پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جنگ تبوك دو ماه ماند و معلوم شد که
خبري که به حضرت رسیده بود که پادشاه روم اراده جنگ آن حضرت کرده غلط بوده است، و چون خبر قدوم حضرت به
هرقل رسید مردي از قبیله غسان را به خدمت آن جناب فرستاد که مشاهده نماید آثاري که در کتب سابقه خوانده است براي
پیغمبر آخر الزمان در آن جناب هست یا نه؟ چون آن شخص به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید و شمایل و
اوصاف و اخلاق آن جناب را مشاهده نمود و بسوي هرقل برگشت و آنچه دیده بود ذکر کرد، هرقل قوم خود را طلبید و
گفت: اوصافی که ما در کتب خوانده ایم در این مرد هست بیائید تا به او ایمان آوریم، قوم او امتناع بسیار کردند و او بر
پادشاهی خود ترسید و در باطن ایمان آورد و به قوم خود اظهار اسلام نکرد و به جنگ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
.«2» هم نیامد و آن حضرت نیز از جانب حق تعالی رخصت جنگ نیافت و بسوي مدینه معاودت فرمود
و در آن سفر معجزات بسیار از سید انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به ظهور آمد:
اول- در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مروي است از علی بن الحسین علیه السّلام که: چون حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و
آله و سلّم متوجه غزوه تبوك شد و امیر المؤمنین علیه السّلام را در مدینه خلیفه فرمود، منافقان توطئه کردند رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم را در راه و علی علیه السّلام را در مدینه به قتل رسانند و جمیع مسجدهاي خدا را که به نور این دو چراغ
شاهراه هدایت معمور بود خراب
ص: 1263
گردانند، پس حق تعالی در آن سفر معجزه اي چند از جناب مقدس نبوي به ظهور رسانید که موجب مزید بصیرت مؤمنان و
قطع عذرهاي منافقان گردید، و از جمله آنها آن بود که چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متوجه تبوك شد و علی
بن ابی طالب علیه السّلام را به امر الهی در مدینه گذاشت، حضرت امیر علیه السّلام گفت: یا رسول اللّه! من نمی خواستم که
در هیچ امر از تو تخلف نمایم و در هیچ حال از مشاهده جمال تو و ملاحظه سیر حمیده و اخلاق پسندیده تو محروم باشم.
حضرت فرمود: یا علی! آیا نمی خواهی که نسبت تو به من نسبت هارون باشد به موسی در همه چیز بغیر از پیغمبري، و
بدرستی که تو را در این ماندن مثل ثواب تو هست اگر بیرون می آمدي و مثل ثواب جمیع آنها که از روي صدق و اخلاص
بیرون آمده اند، و چون تو دوست می داري که سیرت و طریقه و اطوار و آثار مرا در همه احوال مشاهده نمائی حق تعالی در
جمیع این سفر ما جبرئیل را امر خواهد کرد که براي تو بلند کند آن زمینها را که ما بر آنها راه می رویم و آن زمینی را
که تو بر روي آن هستی، و دیده تو را قوّتی عطا خواهد فرمود که در همه احوال مرا و اصحاب مرا مشاهده نمائی، و از تو
فوت نشود آن انسی که با من و نیکان اصحاب من داشتی و تو را احتیاج به مکاتبه و مراسله با من نباشد.
پس مردي از اهل مجلس حضرت امام زین العابدین علیه السّلام برخاست و گفت: چون تواند بود که براي علی علیه السّلام
میسّر شود چنین امري که غیر پیغمبران را میسّر نمی شود؟
حضرت امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: این از معجزات پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که خدا به دعاي آن
حضرت زمینها را براي علی علیه السّلام بلند کرد و نور و ضیاي دیده آن جناب را زیاده گردانید تا آنکه دید آنچه دید.
پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود: بسیار ستم می کنند بسیاري از این امت در حق علی بن ابی طالب علیه السّلام
و چه بسیار کم انصافند در آنچه به او تعلق دارد، آیا امري چند را که در حق سایر صحابه قائل می شوند در حق او مضایقه می
کنند و حال آنکه همه قائلند که او افضل صحابه است؟
ص: 1264
گفتند: چگونه است این یا بن رسول اللّه؟
فرمود: شما موالات می کنید با دوستان أبو بکر و تبري می نمائید از دشمنان او هر که باشد، و همچنین دوستی می نمائید با
دوستان عمر و عثمان و بیزاري می جوئید از دشمنان ایشان هر که باشد، و چون به علی بن ابی طالب رسیدید می گوئید
دوستانش را دوست می داریم و بیزاري از دشمنان او نمی جوئیم! و چگونه جائز است
ایشان را این امر و حال آنکه شنیده اند که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حق علی بن ابی طالب علیه السّلام
پس چرا دشمنی نمی کنند با دشمنان او و « اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله » : فرمود
وانمی گذارند واگذارندگان او را؟ این از انصاف دور است.
و یک ناانصافی دیگر آنکه هرگاه براي ایشان ذکر کنند کرامتی را که حق تعالی به دعاي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم براي علی ثابت گردانیده است انکار می کنند، و آنچه از براي غیر او از صحابه ذکر کنند باور می کنند، چنانکه نقل می
و صحابه از این سخن « اي جانب کوه » : کنند که عمر بن الخطاب در مدینه مشغول خطبه بود و در اثناي خطبه ندا کرد که
متعجب شدند! چون از نماز فارغ شدند گفتند: آن چه سخن بود که در اثناي خطبه گفتی؟
گفت: در اثناي خطبه نظر من افتاد بر آن لشکري که با سعد بن ابی وقاص به نهاوند فرستاده ام به جنگ کافران و حق تعالی
پرده ها و حجابها را از پیش دیده من برداشت و دیده مرا قوّت داد تا آنکه آنها را دیدم که در پیش کوه نهاوند صف کشیده
بودند و بعضی از کفار از پشت کوه می خواستند که از عقب ایشان درآیند پس کوه را ندا کردم که دور شود تا کافران
نتوانند از عقب مسلمانان درآیند و حق تعالی ظفر داد مسلمانان را بر کافران! و گفت: حساب را نگاه دارید که چون خبر
ایشان به شما برسد بر شما معلوم خواهد شد که
در این وقت جنگ واقع شده و چنان بوده که من گفتم. و میان مدینه و نهاوند زیاده از پنجاه روز راه است! و چون این را نقل
می کنند از عمر که خبر از دبر خود نداشت، قبول می کنند.
و چون معجزه اي از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که مظهر عجایب اولین و آخرین و مخزن اسرار آسمان و زمین است
می شنوند، انکار می کنند.
پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام برگشت به نقل قصه تبوك از زین العابدین علیه السّلام
ص: 1265
فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هرگاه اراده جنگی می نمود اظهار نمی کرد که به کجا می روم بلکه براي
مصلحت توریه به جاي دیگر می فرمود، بغیر از جنگ تبوك که به صحابه اظهار نمود که به جانب تبوك می روم زیرا که
سفر طولانی بود و مردم به تهیه محتاج بودند، پس امر فرمود ایشان را که توشه بسیار بردارند و ایشان آرد بسیار برداشتند که
در راه نان بپزند و گوشت نمک سود و عسل و خرما با خود برداشتند، و چون چند روز راه رفتند و طعامهاي آنها کهنه و متغیر
گردید و خوردن آنها بر ایشان دشوار بود خواهش طعام تازه کردند و گروهی از ایشان گفتند: یا رسول اللّه! این طعامها که با
خود داریم خشک و متغیر و بدبو شده است و کراهت بهم رسانیده ایم از خوردن آنها.
حضرت فرمود: چه چیز با خود دارید؟
گفتند: نان و گوشت نمک سود و عسل و خرما.
حضرت فرمود: در این وقت شبیه است حال شما به حال قوم موسی که می گفتند به آن حضرت که: ما صبر نمی توانیم کرد
بر
یک طعام و طعامهاي مختلف می خواهیم؛ اکنون بگوئید که چه چیز می خواهید؟
گفتند: گوشت تازه از مرغان از کباب بریان، و از حلواهاي ساخته می خواهیم.
حضرت فرمود: در نوع طعام با بنی اسرائیل مخالفت کردید، ایشان سبزیها و خیار و گندم و عدس و پیاز طلبیدند و آنچه زبون
تر بود بدل نیکوتر اختیار کردند، و شما نیکوتر را به عوض زبون تر می طلبید و بزودي سؤال می کنم از براي شما از
پروردگار خود که به شما عطا کند.
گفتند: یا رسول اللّه! در میان ما جمعی هستند که آنچه بنی اسرائیل طلبیدند می طلبند.
حضرت فرمود: حق تعالی به دعاي رسولش همه را به شما عطا خواهد فرمود. پس فرمود: اي بندگان خدا! چون قوم عیسی از
او خواستند که مائده از آسمان براي ایشان به زیر آورد، پس حق تعالی فرمود: من می فرستم مائده را بر شما پس هر که کافر
شود از شما بعد از نازل شدن مائده البته او را عذابی می کنم که احدي از عالمیان را چنان عذابی نکرده باشم، پس حق تعالی
مائده را بر ایشان فرستاد و آنها که کافر شدند بعد از آمدن مائده مسخ
ص: 1266
کرد ایشان را، پاره اي به صورت خوك و پاره اي به صورت میمون، و بعضی به صورت خرس و گروهی به صورت گربه، و
به صورت سایر طیور و حیواناتی که در دریا و صحرا می باشند، تا آنکه به صورت چهار صد نوع از حیوانات مسخ شدند؛ و
محمد رسول خدا مائده شما را از آسمان نمی طلبد که مبادا کافر شوید و مانند قوم عیسی مسخ شوید، و محمد پیغمبر شما
مهربانتر است نسبت به شما از
آنکه شما را در معرض عقاب الهی در آورد.
پس ناگاه مرغی در هوا پیدا شد و حضرت بعضی از اصحاب خود را فرمود: این مرغ را خطاب کن که: رسول خدا تو را امر
می کند که بر زمین بیفتی، چون آن مرد آن خطاب نمود به مرغ، در ساعت آن مرغ بر زمین افتاد؛ پس حضرت فرمود: اي
مرغ! به امر حق تعالی بزرگ شو؛ پس به قدرت الهی مرغ چندان بزرگ شد و مانند تل عظیمی شد، پس حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم اصحاب خود را فرمود: بر دور آن مرغ برآئید و آن مرغ چندان بزرگ شده بود که ده هزار نفر اصحاب
حضرت بر دور آن برآمدند و گنجایش همه را داشت. پس حضرت فرمود: اي مرغ! حق تعالی تو را امر می فرماید که از بالها
و پرهاي خود جدا شوي، پس به امر الهی در ساعت آن مرغ از بال و پر خود عریان شد، پس حضرت فرمود که به امر الهی از
استخوان و پا و منقار خود جدا شود، در ساعت گوشت از اینها جدا شد، پس حضرت به استخوانهاي آن مرغ خطاب کرد تا
خیار شدند، و بالها و پرهاي درشت و ریزه آن را امر فرمود که انواع سبزیها شده اند، پس حضرت فرمود که: اي بندگان خدا!
دستهاي خود را بسوي اینها دراز کنید و به آنچه خواهید به دستها و کاردهاي خود جدا کنید و تناول کنید، چون به خوردن
شروع کردند یکی از منافقان در اثناي خوردن گفت که: محمد دعوي می کند که در بهشت مرغی چند هستند که اهل بهشت
از یک جانب آن کباب می خورند و از جناب دیگر بریان می خورند چرا نظیر آن را در دنیا به ما نمی نماید؟
چون حضرت به اعجاز نبوت سخن آن منافقان را دانست فرمود: اي بندگان خدا! هر که از شما لقمه اي بر می دارد که در
پس لقمه را در دهان گذارد، چون چنین « بسم اللّه الرحمن الرحیم و صلی اللّه علی محمد و آله الطیبین » دهان گذارد بگوید
کند مزه هر طعام که
ص: 1267
می خواهد می یابد خواه کباب و خواه بریان و خواه ترید و سایر آنچه خواهد از الوان طعامهاي پخته شده و انواع حلواها؛
چون چنین کردند لذت آنچه خواستند یافتند و خوردند تا سیر شدند.
پس گفتند: یا رسول اللّه! سیر شدیم و اکنون محتاجیم به آبی که بر بالاي آن بخوریم.
حضرت فرمود: آیا شیر و سایر شربتها بغیر از آب نمی خواهید؟
گفتند: بلی یا رسول اللّه در میان ما گروهی هستند که از آنها می خواهند.
حضرت فرمود: هر که خواهد لقمه اي بردارد و بر دهان بگذارد و آنچه گفتم بگوید که به امر الهی آن لقمه مستحیل می شود
به شیر و آنچه خواهند از انواع شربتهاي نیکو؛ چون چنین کردند آنچه حضرت فرموده بود یافتند.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي مرغ! حق تعالی تو را امر می کند که برگردي چنانکه بودي و امر می
کند آن بالها و منقارها و پرها را که برگردند به حالتی که اول بودند و به تو متصل گردند.
پس فرمود: اي مرغ! خدا امر می فرماید جانی را که از تو بیرون رفته است برگردد بسوي بدن تو چنانکه بود.
پس فرمود: اي مرغ! خدا تو
را امر می فرماید برخیزي و پرواز کنی چنانکه می کردي.
.«1» پس دیدند مرغ برخاست و پرواز کرد و هیچ در زمین نماند از آن سبزیها و خیار و عدس و سیر و پیاز که می دیدند
دوم- قطب راوندي روایت کرده است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در تبوك نزول اجلال فرمود
رسولان میان آن حضرت و پادشاه روم بسیار آمدند و رفتند و توقف ایشان در آن محل به طول انجامید و توشه ها که در
لشکر حضرت بود آخر شد و از کمی توشه به آن حضرت شکایت کردند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر
که آردي یا خرمائی داشته باشد بیاورد، پس یکی از صحابه اندکی آرد آورد و دیگري کفی از خرما آورد و دیگري کفی از
ص: 1268
سویق آورد، پس حضرت رداي مبارك خود را پهن کرد و اینها را بر روي ردا ریخت و دست با برکت خود را بر روي آنها
گذاشت پس فرمود: ندا کنید در میان مردم که هر که توشه می خواهد بیاید، پس مردم هجوم آوردند و آن قدر از آرد و
خرما و سویق گرفتند که جمیع ظرفها که با خود داشته پر کردند، و آنچه پیشتر بود نه چیزي کم شده بود و نه زیاد شده. و
چون مراجعت فرمود به رودخانه اي رسیدند که پیشتر آب در آن دیده بودند و در آن وقت آن را خشک یافتند که قطره اي
خود بیرون آورد و به مردي از صحابه داد و فرمود: برو و «1» از آب در آن نبود، پس حضرت تیري از کنانه
بر بالاي رودخانه نصب کن این را، چون نصب کرد از اطراف تیر دوازده چشمه جاري شد که رودخانه پر شد و همه سیراب
.«2» شدند و مشکهاي خود را پر کردند
سوم- قطب راوندي روایت کرده که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متوجه تبوك شد ناقه عضباي آن
حضرت ناپیدا شد، پس عماره بن حزم که یکی از منافقان بود بر سبیل استهزا گفت: محمد ما را از آسمان و زمین خبر می
دهد و نمی داند که ناقه اش در کجاست، چون حضرت به وحی الهی بر قول آن منافق اطلاع یافت فرمود: من نمی دانم مگر
چیزي را که خدا تعلیم من نماید و اکنون خدا مرا خبر داد که ناقه من در فلان دره است و مهارش بر درختی پیچیده است،
.«3» چون به آن دره رفتند ناقه را چنان یافتند که حضرت فرموده بود
چهارم- باز قطب راوندي روایت کرده است که: در جنگ تبوك بیست و پنج هزار نفر از صحابه در خدمت آن حضرت
بودند بغیر از خدمتکاران ایشان، پس در عرض راه به کوهی رسیدند که قطره هاي آب از بالاي کوه تا پائین کوه می ریخت و
آبی جاري نبود، صحابه گفتند: یا رسول اللّه! چه بسیار عجب است ترشح این کوه! رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
فرمود: این کوه گریه می کند، صحابه از این سخن تعجب کردند، حضرت فرمود:
ص: 1269
می خواهید بدانید که چنین است؟ گفتند: بلی، حضرت فرمود: اي کوه! سبب گریه تو چیست؟ پس کوه به امر الهی به سخن
آمد و به زبان فصیح با حضرت خطاب کرد: یا
رسول اللّه! روزي حضرت عیسی بن مریم بر من گذشت و آیه اي از انجیل تلاوت کرد که در قیامت آتشی هست که آتش
افروز آن مرد مانند و سنگ، و من از آن روز تا حال می گریم از خوف آنکه مبادا از آن سنگ باشم، حضرت فرمود: ساکن
باش که تو از آن سنگ نیستی، آن سنگ، سنگ کبریت است، پس آن کوه خشک شد و بعد از آن کسی ترشح از آن کوه
.«1» ندید
« وادي القري » پنجم- در بعضی از کتب معتبره روایت کرده اند که: چون حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
رسید و شب در پهلوي حجر فرود آمدند حضرت فرمود: امشب باد بسیار تندي خواهد وزید کسی از شما تنها برنخیزد مگر با
رفیقش و هر که شتري داشته باشد پاي آن را محکم ببندد، پس باد بسیار تندي وزید که مردم بسیار ترسیدند و هیچ کس در
آن شب برنخاست مگر با رفیق خود مگر دو مرد از بنی ساعده که یکی به قضاي حاجت رفت و دیگري به طلب شتر خود، آن
که به قضاي حاجت رفته بود از شدت باد هلاك شد، و آن که به طلب شتر رفته بود باد او را برداشت و در میان کوهستان
قبیله بنی طیّ انداخت، پس حضرت براي آن اول دعا کرد و زنده شد و برگشت، و آن مرد دیگر را چون رسول خدا صلّی اللّه
.«2» علیه و آله و سلّم به مدینه آمد قبیله طیّ او را براي حضرت آوردند
ششم- روایت کرده اند که: چون حضرت از حجر بار کرد و به منزل دیگر فرود آمد
هیچ یک از صحابه آب نداشتند و در آن منزل آب نبود و از تشنگی به آن حضرت شکایت کردند، پس حضرت رو به قبله
آورد و مشغول دعا شد و در هوا هیچ ابر پیدا نبود، در اثناي دعاي حضرت ابرها پیدا شد و آن قدر باران بارید که ایشان
سیراب شدند و مشکهاي خود
ص: 1270
.«1» را پر کردند و در ساعت ابر بر طرف شد
و شیخ طبرسی از ابو حمزه ثمالی روایت کرده است که: سه نفر از انصار: ابو لبابه بن عبد المنذر، و ثعلبه بن ودیعه، و اوس بن
حذام در جنگ تبوك تخلف نمودند از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و در مدینه ماندند، و چون به ایشان خبر
رسید که آیات نازل شده است در مذمت آنها که از آن جنگ تخلف نموده اند یقین کردند به هلاك خود و خود را بر
ستونهاي مسجد بستند، و چنین بودند تا حضرت از جنگ مراجعت فرمود، و چون از حال ایشان سؤال نمود گفتند: ایشان
سوگند یاد کرده اند که خود را از ستونها نگشایند تا حضرت ایشان را بگشاید، پس حضرت فرمود: من نیز سوگند یاد می
کنم که ایشان را نگشایم تا حق تعالی مرا در باب ایشان به امري مأمور گرداند، پس این آیه نازل شد عَسَ ی اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ
ایشان را گشود و به امر حق تعالی توبه ایشان را قبول فرمود، پس رفتند و «3» و حضرت به نزد ایشان آمد و رسنهاي «2» عَلَیْهِمْ
مالهاي خود را به خدمت حضرت آوردند و گفتند: این است مالهاي ما که سبب حرمان ما
از سعادت ملازمت تو گردیده بود آورده ایم به خدمت تو که اینها را تصدق نمائی، حضرت فرمود: در این باب از خدا امري
«4» به من نرسیده است پس حق تعالی فرستاد خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ
بگیر از مالهاي ایشان تصدقی که پاك گردانی ایشان را به آن و اعمال ایشان را پاکیزه گردانی، و صلوات فرست بر » : یعنی
.«5» « ایشان بدرستی که صلوات و دعاي تو آرامی است براي ایشان
مؤلف گوید: قصه ابو لبابه در باب غزوه بنی قریظه گذشت، و آن معتبرتر است.
و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که: چون سعد بن معاذ انصاري شهید
ص: 1271
شد بعد از آنکه تشفّی خاطر خود از براي خدا از بنی قریظه نمود و حکم به قتل همه فرمود، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم فرمود: خدا رحمت کند تو را اي سعد، بدرستی که استخوانی بودي در گلوهاي کافران، و اگر می ماندي منع خواستی
کرد گوساله را که اراده نصب او خواهند نمود در بیضه اسلام- که مدینه است- مانند گوساله موسی.
صحابه گفتند: یا رسول اللّه! آیا اراده خواهند نمود در مدینه تو گوساله برپا کنند؟
حضرت فرمود: بلی و اللّه اراده خواهند کرد، و اگر سعد زنده می بود نمی گذاشت که ایشان بکنند و لیکن خواهند کرد و
حق تعالی نخواهد گذاشت که تدبیر ایشان مستمر شود و بزودي خدا تدبیر ایشان را باطل خواهد کرد.
صحابه گفتند: یا رسول اللّه! ما را خبر ده که تدبیر ایشان چگونه خواهد بود.
حضرت فرمود: بگذارید تا تدبیر حق تعالی
.«1» در این باب ظاهر گردد
پس حضرت امام حسن عسکري علیه السّلام روایت کرده از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام که:
منافقان بعد از فوت سعد و متوجه شدن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به جانب تبوك ابو عامر راهب را رئیس و امیر
خود گردانیدند و با او بیعت کردند و توطئه کردند که مدینه را غارت کنند و زنان و فرزندان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم و سایر اهل بیت آن حضرت و زنان و فرزندان صحابه آن حضرت که با آن حضرت بیرون رفته بودند اسیر کنند، و
تدبیر کردند که شبیخون آورند بر آن حضرت در راه تبوك و آن حضرت را به قتل رسانند، پس حق تعالی دفع ضرر ایشان از
آن حضرت کرد و منافقان را رسوا گردانید زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود به اصحاب خود که: خواهید
رفتن شما به راه آن جماعتی که پیش از شما بوده اند مانند دو کفش که با هم موافقند و مانند پرهاي تیر که با هم مساویند
حتی آنکه اگر احدي از ایشان داخل سوراخ سوسماري شده باشد شما نیز داخل آن خواهید شد.
گفتند: یا بن رسول اللّه! آن گوساله که فرمودي چه بود و تدبیر آن منافقان چگونه بود؟
به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم « دومه الجندل » حضرت فرمود که: بدانید که خبرها از جانب
ص: 1272
می رسید و پادشاه آن نواحی مملکت عظیمی داشت نزدیک به شام و تهدید می نمود آن حضرت را که قصد او خواهم کرد
و اصحاب او را
به قتل خواهم رسانید و بنیاد ایشان را بر هم خواهم انداخت. و اصحاب حضرت بسیار ترسان و هراسان بودند از جانب او حتی
آنکه هر روز بیست نفر از ایشان به نوبت حراست آن حضرت می نمودند و هر صدائی که بر می آمد در بیم می شدند که
مبادا اوایل لشکر او داخل مدینه شده باشند، و منافقان در این باب اراجیف و اکاذیب بسیار می گفتند و اصحاب حضرت را
وسوسه می کردند که اکیدر پادشاه دومه الجندل از لشکر این قدر و از اسبان این قدر و از مال این قدر مهیا کرده است براي
جنگ شما و ندا کرده است در قبایلی که بر دور او هستند که: من مباح می گردانم از براي شما نهب و غارت مدینه را که هر
چه بدست شما آید از شما باشد؛ و ضعیفان مسلمانان را می ترسانیدند که اصحاب محمد کی از عهده اصحاب اکیدر بدر می
آیند و بزودي اکیدر قصد مدینه خواهد کرد و مردان شما را خواهد کشت و زنان و فرزندان شما را اسیر خواهد کرد تا آنکه
دلهاي مؤمنان از سخنان منافقان بسیار به درد آمد و این حال را شکایت کردند به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
پس منافقان اتفاق کردند و با ابو عامر راهب که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را فاسق نامیده بود بیعت کردند
و او را امیر خود گردانیدند و بر خود اطاعت او را لازم ساختند، پس ابو عامر به ایشان گفت: رأي من آن است که من از
مدینه پنهان شوم تا آنکه تدبیر من با شما ظاهر نشود.
و نامه اي نوشتند به اکیدر و بسوي دومه الجندل فرستادند که: تو بیا به سر محمد و ما تو را یاري می کنیم و او را از میان برمی
داریم.
و حق تعالی وحی فرستاد بسوي محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تدبیر ایشان را به آن حضرت خبر داد و امر نمود آن
حضرت را که متوجه تبوك شود؛ و آن حضرت هرگاه اراده جنگی می کرد اراده خود را اظهار نمی نمود و مردم نمی
دانستند که حضرت اراده کدام جانب دارد بغیر از جنگ تبوك که در آنجا اظهار اراده خود نمود و امر نمود اصحاب خود را
که توشه اي از براي جنگ تبوك بردارند، و آن جنگی بود که حق تعالی در آن جنگ منافقان را رسوا گردانید و مذمتها کرد
ایشان را در قرآن به سبب تخلف نمودن از جهاد، و حضرت اظهار
ص: 1273
نمود که: حق تعالی بسوي من وحی فرستاده است که من بر اکیدر ظفر خواهم یافت و با او صلح خواهم کرد که هر سال هزار
اوقیه طلا با دویست حله در ماه صفر و هزار اوقیه طلا با دویست حله در ماه رجب به جزیه بدهد و بعد از هشتاد روز به
سلامت به مدینه بر خواهند گردید.
پس حضرت به اصحاب خود فرمود: حضرت موسی چون از میان قوم خود بیرون رفت و به جانب طور ایشان را چهل شب
وعده داد، من شما را هشتاد شب وعده می دهم و بعد از هشتاد شب به سلامت و غنیمت یافته و ظفر یافته بی جنگی و بی
آنکه آزاري به احدي از اصحاب من رسیده باشد بسوي مدینه بر
خواهم گردید.
چون منافقان این سخن را شنیدند گفتند: بخدا سوگند که نه چنین است و لیکن این آخر شکستهاي اوست که بعد از این به
اصلاح نخواهد آمد، بدرستی که بعضی از اصحاب او در این راه از گرما و بادهاي سموم و آبهاي ناگوار خواهند مرد و هر
که از اصحاب او از این بلاها نجات بیابد در دست لشکر اکیدر کشته و مجروح و اسیر خواهد گردید.
و منافقان آمدند به خدمت آن حضرت و عذرها اظهار می کردند در نرفتن به آن جنگ، پس بعضی اظهار بیماري خود می
کردند، و بعضی اظهار بیماري عیال خود می نمودند، و بعضی شدت گرما را عذر خود می ساختند، و به این عذرها از
حضرت رخصت می طلبیدند و حضرت ایشان را مرخص می فرمود. پس چون عزم آن حضرت بر رفتن بسوي تبوك به حد
جزم رسید منافقان در مدینه مسجدي بنا کردند براي آنکه در آن مسجد جمع شوند براي تدبیرات باطل خود و چنان بنمایند به
مردم که ما از براي نماز در اینجا جمع می شویم، پس جماعتی از ایشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! خانه
هاي ما از مسجد تو دور است و ما کراهت داریم از آنکه نماز را بغیر از جماعت ادا کنیم و بر ما دشوار است حاضر شدن به
مسجد تو، و به این سبب مسجدي از براي خود بنا کرده ایم، اگر مصلحت دانی بیا و در مسجد ما نماز کن تا مسجد ما میمنت
و برکت بهم رساند و چون ما در آن مسجد نماز کنیم از برکت تو محروم نباشیم.
پس حضرت به ایشان اظهار نفرمود آنچه خدا او
را خبر داده بود از کفر و نفاق
ص: 1274
و تدبیرهاي باطل ایشان، و فرمود که: درازگوش مرا بیاورید تا سوار شوم، پس یعفور را آوردند و حضرت سوار شد و هر چند
او را زجر می نمود که به جانب مسجد ایشان روان شود نمی رفت، و چون به جانب دیگر آن را می گردانید تند و رهوار می
رفت.
پس منافقان گفتند: شاید یعفور در این راه چیزي دیده باشد که رم کرده باشد و اکنون نخواهد به این راه برود، پس حضرت
فرمود: اسب مرا بیاورید، چون اسب را آوردند و حضرت سوار شد هر چند او را زجر می کردند که به جانب مسجد رود ابا
می نمود، و چون روي آن را به جانب دیگر می گردانیدند تند می رفت.
بازگفتند منافقان که: شاید این اسب از چیزي رم کرده باشد که نخواهد از این راه برود.
حضرت فرمود: بیائید پیاده رویم، چون اراده حرکت کردند آن حضرت و اصحاب آن حضرت هیچ یک نتوانستند قدم
بردارند، و چون به جانب دیگر متوجه می شدند حرکت بر ایشان آسان می شد؛ حضرت فرمود: معلوم شد که حق تعالی از
این امر کراهت دارد و اکنون ما بر جناح سفریم، باشد تا ما از این سفر برگردیم و آنچه موافق رضاي الهی باشد به عمل
آوریم.
و حضرت اهتمام فرمود در بیرون رفتن، و منافقان عازم شدند که بعد از بیرون رفتن حضرت بازماندگان حضرت و مؤمنان را
مستأصل گردانند، پس حق تعالی وحی فرستاد که: اي محمد! خداوند علیّ اعلا تو را سلام می رساند و می فرماید که: می
باید یا تو به این سفر بروي و علی در مدینه بماند و یا علی به
این سفر برود و تو در مدینه بمانی، چون حضرت وحی الهی را به علی علیه السّلام نقل کرد حضرت امیر فرمود: هر چه خدا
فرموده اطاعت می کنم و به جان قبول می نمایم هر چند بر من دشوار است که در حالی از احوال از خدمت تو دور باشم و از
مشاهده تو محروم مانم.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: یا علی! آیا راضی نیستی که از من بمنزله هارون باشی از موسی در همه
باب بغیر آنکه بعد از من پیغمبري نیست؟
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: راضی شدم یا رسول اللّه.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: تو را در آن ماندن ثواب بیرون آمدن است و خدا تو را در
ص: 1275
این حال امّت تنها گردانید که به تنهائی با جمیع کافران و منافقان معارضه نمائی و مهابت تو مانع شود ایشان را از آنکه
احداث فتنه بکنند چنانکه حق تعالی ابراهیم را امّت تنها گردانید و به تنهائی او را تکلیف معارضه مشرکان آن زمان فرمود.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مدینه بیرون رفت و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آن حضرت را
مشایعت نمود، و منافقان براي ایذاي آن حضرت گفتند: حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را براي آن در
مدینه گذاشت که از صحبت او ملال بهم رسانیده بود و خواست که منافقان بر او شبیخون آورند و او را هلاك گردانند و از
مصاحبت او خلاص شود.
چون این خبر به حضرت رسید حضرت امیر علیه السّلام گفت: یا
رسول اللّه! می شنوي که منافقان چه می گویند؟
حضرت فرمود: یا علی! آیا تو را کافی نیست که بمنزله مردمک دیده منی و بمنزله روحی در بدن من؟
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روانه شد و حضرت امیر علیه السّلام بسوي مدینه مراجعت نمود، و هر تدبیر که
منافقان در حقّ مسلمانان اندیشه می کردند از بیم صولت و سطوت اسد اللّه الغالب به تعویق می انداختند و می گفتند: این سفر
آخر محمد باشد تا خبر هلاك او برسد و بعد از آن آنچه خواهیم بکنیم.
پس چون میان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اکیدر یک منزل راه ماند زبیر و سماك بن خرشه را با بیست نفر
از مسلمانان فرستاد بسوي قلعه اکیدر و فرمود که: او را بگیرید و از براي من بیاورید.
زبیر گفت: یا رسول اللّه! ما چگونه او را بگیریم و از براي تو بیاوریم با آن لشکر فراوان و خدم و حشم بی پایان که او دارد و
قلعه او در نهایت حصانت است؟
حضرت فرمود که: به حیله و تدبیر او را بگیرید.
زبیر گفت: یا رسول اللّه! چه حیله توانیم کرد در این شب ماهتاب که به مثابه روز روشن است و راه ما تا قلعه او همه جا
صحراي هموار است و ایشان از قلعه خود از دور ما را می توانند دید؟
ص: 1276
حضرت فرمود: آیا می خواهید که حق تعالی شما را از دیده ایشان مستور گرداند و سایه شما را برطرف کند که سایه شما را
نبینند و شما را نوري مانند نور ماه کرامت کند که در ماهتاب شما را احساس نکنند؟
گفتند:
بلی یا رسول اللّه.
حضرت فرمود: صلوات فرستید بر محمد و آل طیبین او و اعتقاد کنید که بهترین آل محمد، علی بن ابی طالب است؛ و تو اي
زبیر به خصوص باید که اعتقاد کنی که علی در میان هر گروه باشد او سزاوارتر است به ولایت بر ایشان از دیگران و دیگري
را نیست که بر او تقدم جوید. چون چنین کنید از نظر ایشان پنهان می شوید تا به سایه قصر ایشان برسید پس حق تعالی آهوها
و بزهاي کوهی و گاوهاي صحرائی را خواهد فرستاد که شاخهاي خود را بر دروازه قلعه او بمالند، چون او صداي وحشیان را
خواهد شنید خواهد گفت: کیست که برود و سوار شود و اینها را براي ما شکار کند؟ پس زن او خواهد گفت:
زنهار که اراده بیرون رفتن نکنی که محمد نزدیک قلعه تو فرود آمده است و من ایمن نیستم از آنکه جمعی را فرستاده باشد
که تو را غافل کنند و بگیرند، او در جواب خواهد گفت: که جرأت می کند در این ماهتاب از لشکر محمد جدا شود و بسوي
قلعه ما بیاید و حال آنکه می دانند که جاسوسان و دیده بانان ما در کمین ایشانند و اگر کسی در حوالی قصر می بود این
حیوانات وحشی به نزدیک قصر نمی آمدند، پس به زیر خواهد آمد از قصر خود و سوار خواهد شد که آنها را شکار کند و
آنها خواهند گریخت و او از عقب آنها خواهد تاخت، پس شما او را تعاقب کنید و بگیرید و به نزد من آورید.
چون ایشان متوجه قصر او شدند و به پاي قصر او رسیدند آنچه حضرت فرموده
بود واقع شد، و چون گرفتند او را گفت: من حاجتی دارم بسوي شما.
گفتند: بگو حاجت خود را که هر حاجت که داري روا می کنیم بغیر آنکه سؤال کنی که تو را رها کنیم.
گفت: حاجت من آن است که جامه هاي مرا بکنید و شمشیر و کمربند مرا بگیرید و مرا با پیراهن تنها بسوي محمد ببرید شاید
چون مرا بر این حال ببیند بر من ترحم کند. پس
ص: 1277
چنان کردند و چون او را به خدمت حضرت آوردند فقراي مسلمانان آن جامه ها و حلیهاي طلا را که دیدند می گفتند: آیا
اینها از بهشت است؟ حضرت فرمود: اینها جامه هاي اکیدر است و یک دستمال زبیر و سماك در بهشت بهتر است از این
جامه ها اگر بمانند بر آن عهدي که با من کرده اند تا در حوض کوثر مرا ملاقات کنند.
چون مسلمانان از این سخن تعجب کردند حضرت فرمود: یک تار دستمال که اهل بهشت در دست گیرند بهتر است از آنکه
ما بین آسمان و زمین را پر از طلا کنند.
چون اکیدر را به خدمت حضرت آوردند او تضرع و استغاثه کرد و گفت: مرا رها کن تا دشمنان تو را که در عقب ملک منند
از تو دفع کنم.
حضرت فرمود: اگر وفا نکنی به گفته خود چون خواهد شد؟
گفت: اگر وفا نکنم، اگر پیغمبر خدائی پس تو را ظفر خواهد داد بر من آن خداوندي که نگذاشت در ماهتاب سایه اصحاب
تو در زمین پیدا شود و وحشیان صحرا را فرستاد که مرا از قصر بیرون آوردند و به بلا انداختند، و اگر پیغمبر نباشی آن دولت
و اقبال تو که مرا
به این سبب فریب و حیله عجیب در دام تو انداخت باز مرا مسخّر تو خواهد کرد.
پس حضرت با او مصالحه نمود که او را رها کند و او در هر سال در ماه رجب هزار اوقیه طلا و دویست حله و در ماه صفر نیز
هزار اوقیه طلا و دویست حله بدهد مشروط بر آنکه هر که از عساکر مسلمانان بر ایشان بگذرند سه روز ایشان را ضیافت کنند
و تا منزل دیگر توشه همراه ایشان بکنند، و اگر مخالفت یکی از این شرطها بکنند از امان خدا و رسول خدا بري باشند.
پس حضرت بسوي مدینه مراجعت نمود که کید منافقان را باطل گرداند در نصب کردن گوساله یعنی ابو عامر راهب که
حضرت او را فاسق نام کرده بود و به سلامت و عافیت و قرین ظفر و نصرت داخل مدینه شد و امر فرمود که مسجد ضرار را
که آن منافقان مکار بنا کرده بودند سوزاندند و حق تعالی ابو عامر را به قلنج و فالج و خوره و لقوه مبتلا گردانید، و چهل
صباح بر آن حال ماند و به عذاب ابدي واصل شد چنانکه حق تعالی به قصه ایشان در قرآن اشاره فرموده است وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا
مَسْجِداً ضِراراً وَ کُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ
ص: 1278
و آن » : یعنی «1» الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنی وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ
جماعتی که اخذ کردند مسجدي براي ضرر رسانیدن- به اهل مسجد قبا یا به سایر مسلمانان- و براي جدائی انداختن میان
مسلمانان و پراکنده کردن ایشان از حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انتظار بردن کسی که محاربه کرد با خدا و رسول پیشتر- یعنی ابو عامر راهب- و سوگند
« یاد می کنند به دروغ که ما اراده نکردیم به ساختن مسجد مگر امر نیکی را و خدا گواهی می دهد که ایشان دروغگویانند
.«2»
علی بن ابراهیم و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: چون قبیله بنی عمرو بن عوف مسجد قبا را ساختند و از حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم التماس کردند که در مسجد ایشان نماز کرد حسد بردند بر ایشان گروهی از بنی غنم بن
عوف و گفتند: مسجدي بنا می کنیم که در آن نماز کنیم و به نماز محمد حاضر نشویم؛ و ایشان دوازده نفر بودند؛ و بعضی
.«3» گفته اند پانزده نفر بودند
و به روایت علی بن ابراهیم: به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! رخصت می دهی ما را که مسجدي بنا کنیم
در قبیله بنی سالم از براي بیماران و پیران و شبهاي باران؟ حضرت ایشان را رخصت داد، و چون مسجد را ساختند به خدمت
آن حضرت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! می خواهیم که به مسجد ما بیائی و نمازگزاري تا موجب برکت گردد براي ما، و در
آن وقت حضرت متوجه غزوه تبوك بود؛ حضرت فرمود که: من بر جناح سفرم چون از این سفر برگردم ان شاء اللّه خواهم
آمد، پس چون حضرت از تبوك مراجعت نمود و ایشان بسوي آن اراده معاودت نمودند حق تعالی این آیات را در شأن
.«4» مسجد ایشان فرستاد و کفر ابو عامر راهب را ظاهر گردانید
حیاه القلوب،
ج 4، ص: 1279
و قصه ابو عامر چنان بود که او در جاهلیت رهبانیت اختیار کرده بود و پلاس پوشیده بود، چون حضرت بسوي مدینه هجرت
نمود آن ملعون تحریص کافران بر جنگ آن حضرت می نمود و انواع اذیتها به آن حضرت می رسانید؛ و بعد از فتح مکه که
اسلام قوت یافت او بسوي طایف گریخت، و چون اهل طایف مسلمان شدند از طایف گریخت و ملحق به شام شد و اختیار
دین نصرانیت کرد، و او پدر حنظله بود که در جنگ احد شهید شد و ملائکه او را غسل دادند، پس آن ملعون به نزد منافقان
مدینه فرستاد که: مستعد شوید و مسجدي بنا کنید که در آن مسجد جمعیت نمائید که من می روم به نزد قیصر پادشاه روم و
از او لشکري می گیرم و بسوي مدینه می آورم که محمد را از مدینه بیرون کنم.
پس منافقان مدینه منتظر آمدن آن ملعون بودند چنانکه حق تعالی اشاره فرمود، پس آن ملعون پیش از آنکه به پادشاه روم
برسد به جهنم واصل شد، پس حق تعالی نهی کرد حضرت رسول را از آنکه در مسجد ایشان نماز کند و فرمود لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً
لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوي مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ. أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ
عَلی تَقْوي مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَیْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْیانَهُ عَلی شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِی نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. لا
مایست براي نماز گزاردن » : یعنی «1» یَزالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
در آن مسجد هرگز، البته مسجدي که بنا شده است بر پرهیزکاري از روز اول- یعنی مسجد قبا- سزاوارتر است به آنکه قیام
نمائی در او، و در آن مسجد مردانی چند هستند دوست می دارند که خود را پاکیزه گردانند و خدا دوست می دارد آنان را
که خود را پاك و پاکیزه می دارند، آیا کسی که بنا کند بنیان امور دین خود را بر پرهیزکاري از خدا و طلب خشنودي او بهتر
است یا آن کس که بنا نهد بنیان امور دین خود را بر کنار رودي که زیرش به مرور سیل تهی شده باشد و مشرف بر فرود
آمدن شده باشد، پس آن زمین سست فرو ریزد با آن بنائی که بر آن ساخته شده در آتش جهنم و خدا هدایت نمی نماید
گروه
ص: 1280
ستمکاران را بسوي مقاصد فاسده ایشان، پیوسته بناي ایشان که بنا می کنند به سبب نفاق و شکی است که در دلهاي ایشان
.«1» « است مگر آنکه پاره پاره شود دلهاي ایشان و خدا داناست به مکرهاي ایشان و حکیم است در گفتار و کردار خود
و کلینی و ابن بابویه و شیخ طوسی و عیاشی به سندهاي معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده
و به ؛«2» اند که: مسجدي که حق تعالی فرموده که بناي آن در روز اول بر تقوي شده مسجد قبا است که در مدینه واقع است
.«3» این سبب حق تعالی مدح فرمود ایشان را بر پاکیزگی که استنجاي از غایط به آب می کردند
علی بن ابراهیم روایت کرده است از امام محمد باقر علیه السّلام که: آن بنائی که
حق تعالی فرموده که در کنار جهنم است، مسجد ضرار است که آن منافقان براي مکر بنا کرده بودند.
خزاعی و عامر بن عدي که از قبیله «4» پس چون این آیات نازل شد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مالک بن دخشم
بنی عمرو بن عوف بود فرستاد که آن مسجد را خراب کنند و بسوزانند؛ چون به نزدیک آن مسجد رسیدند مالک به عامر
گفت: صبر کن تا من از خانه خود آتشی بیاورم، پس داخل خانه خود شد و آتشی آورد و در آن مسجد افروختند که آتش
.«5» در سقف و ستونهاي آن مسجد افتاد و آن منافقان گریختند، پس دیوارهایش را خراب کردند و برگشتند
و به روایت دیگر: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عمار بن یاسر و وحشی را فرستاد که آن مسجد را خراب کردند
.«6»
ص: 1281
باب چهل و ششم در بیان نزول سوره براءه است
شیخ مفید و شیخ طبرسی و سایر مفسران و محدثان خاصه و عامه به طرق متواتره روایت کرده اند که: چون حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با مشرکان عهدها و پیمانها بسته بود و مشرکان خیانتها در عهدهاي حضرت کرده بودند و پیمانها را
شکسته بودند، آیات اول سوره براءه نازل شد و آن حضرت مأمور شد که عهدها و پیمانهاي خود را با ایشان بر هم زند و
اظهار بیزاري از آنها نماید چنانکه خدا فرموده است بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ
این بیزاري است از » : یعنی «1» أَرْبَعَهَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْکافِرِینَ
خدا و رسول او بسوي آنان که پیمان بسته اید با ایشان از مشرکان، پس بگو به ایشان که: سیر کنید در زمین چهار ماه که در
این چهار ماه ایمنید از آنکه متعرض شما شوند مسلمانان و بدانید که نیستید شما عاجز کنندگان خدا را در آنچه اراده کند
.«2» « نسبت به شما از عقوبت در دنیا و آخرت و بدرستی که خدا خوارکننده و رسواکننده است کافران را
بدان که در این چهار ماه که مشرکان را مهلت داده اند خلاف است: بعضی گفته اند ابتداي آن روز نحر بود تا دهم ماه ربیع
و بعضی گفته اند ابتداي آن از اول ؛«3» الآخر، و بر آن قول احادیث معتبره از حضرت صادق علیه السّلام وارد شده است
و بعضی ؛«4» شوال بود
ص: 1284
گفته اند از دهم ماه ذي القعده بود زیرا که در آن سال کافران حج را در ماه ذي القعده بجا آورده بودند، و این یکی از
.«1» بدعتهاي آنها بود که حج را از ماه به ماه می گردانیدند
وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَ جِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ
و اعلامی است و آگاه ساختنی است از جانب خدا و » : یعنی «2» فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ
رسول او بسوي مردم در روز حج بزرگ که خدا بیزار است از مشرکان و عهدهاي ایشان و پیغمبر او بیزار است، پس اگر توبه
کنید از کفر و مکر پس آن بهتر است از براي شما، و اگر قبول نکنید پس بدانید که شما
عاجز کنندگان نیستید خدا را از آنچه نسبت به شما خواهد که واقع سازد، و بشارت ده آنان را که کافر شدند به عذابی
.« دردناك
بدان که در معنی روز حج اکبر خلاف است میان مفسران:
.«4» و به روایتی از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چنین وارد شده است ،«3» بعضی گفته اند که روز عرفه است
و احادیث معتبره بسیار در کلینی و تهذیب و غیر آنها از کتب معتبره حدیث از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السّلام
.«5» وارد شده است که: روز حج اکبر، روز نحر است
و در معنی حج اکبر نیز خلاف است:
بعضی گفته اند: موافق آنچه در احادیث معتبره شیعه وارد شده است که حج اکبر در برابر عمره است و عمره حج اصغر است
پس هر حج را حج اکبر می گویند. ،«6»
ص: 1285
بعضی گفته اند: خصوص حج آن سال را حج اکبر گفتند براي آنکه در آن سال مسلمانان و مشرکان همه به حج آمدند و بعد
.«1» از آن مشرکان را منع کردند از حج کردن و حج مخصوص مسلمانان شد
پس حق تعالی فرمود إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئاً وَ لَمْ یُظاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلی
مگر آنان که عهد کردید با ایشان پس ایشان نشکستند چیزي از عهدهاي شما را و » : یعنی «2» مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ
یاري ندادند بر شما احدي از دشمنان شما را، پس تمام کنید بسوي ایشان عهد ایشان را تا مدتی که مقرر شده میان شما و
.« ایشان بدرستی که خدا دوست می دارد پرهیزکاران را
بعضی گفته اند: مراد از این گروه، قومی از بنی کنانه
و بنی ضمره بودند که از مدت ایشان نه ماه مانده بود حق تعالی امر فرمود که مدتشان را تمام کنند زیرا از ایشان چیزي صادر
.«3» نشده بود که موجب نقض عهد باشد
و بعضی گفته اند که: این عام است در باب هر گروه که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عهدي با ایشان کرده بود و آنها
.«4» عهد را نشکسته بودند
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُ رُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا
پس چون بگذرد ماههاي حرام- که ماه ذي القعده، ذیحجه، » : یعنی «5» الصَّلاهَ وَ آتَوُا الزَّکاهَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ
پس بکشید مشرکان را هر جا که -«6» محرم، رجب است؛ و بعضی گفته اند که مراد آن چهار ماهی است که پیش گذشت
بیابید ایشان را و بگیرید و منع کنید آنها را از داخل شدن مکه
ص: 1286
و بنشینید براي ایشان در هر کمینگاهی، پس اگر بازگردند از شرك و توبه کنند و برپا دارند نماز را و بدهند زکات را پس
.« رها کنید ایشان را بدرستی که خدا آمرزنده و مهربان است
روایت کرده اند: چون این آیه و چند آیه بعد از این تا ده آیه نازل شد در سال نهم هجرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم این آیات را به أبو بکر داد و بسوي مکه فرستاد که در موسم حج بر مشرکان بخواند، چون ابو بکر پاره اي راه رفت
جبرئیل بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل شد و گفت: حق تعالی تو را سلام
-«2» و به روایت دیگر: مگر تو، یا علی -«1» می رساند و می فرماید: ادا نمی کند رسالت مرا مگر تو یا کسی که از تو باشد
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و فرمود: بر ناقه عضباء من سوار شو
و خود را به أبو بکر برسان و سوره براءه را از دست او بگیر و برو بسوي مکه و بر اهل مکه بخوان و عهد و پیمانهاي مشرکان
پس -«4» به روایت دیگر: مخیّر گردان أبو بکر را میان آنکه با تو بیاید یا برگردد -«3» را بر هم بزن و أبو بکر را برگردان
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بر ناقه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سوار شد و به تعجیل رفت تا آنکه در ذي
به أبو بکر رسید، و چون أبو بکر آن حضرت را دید بسیار ترسید و به استقبال آن -«6» و به روایت دیگر در روحا -«5» الحلیفه
حضرت آمد و گفت: اي ابو الحسن! براي چه کار آمده اي؟
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا فرستاده است که سوره براءه را از تو بگیرم و من به
مکه ببرم و بر اهل مکه بخوانم.
پس أبو بکر برگشت بسوي مدینه و به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول اللّه! مرا سزاوار امري گردانیدي که مردم
گردنها بسوي آن کشیدند و بسیار خواهش آن نمودند،
ص: 1287
و چون متوجه آن امر شدم مرا معزول کردي و برگردانیدي، آیا در این باب آیه اي در باب من
نازل شده؟
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: جبرئیل امین از جانب خداوند عالمیان نازل شد بسوي من و گفت: ادا نمی کند
.«1» از تو مگر تو یا مردي که از تو باشد، و علی از من است و اداي رسالت نمی کند از جانب من مگر علی
.«2» و این مضمون را عیاشی و دیگران به طرق متعدده روایت کرده اند
و در کتب عامه به سندهاي بسیار منقول است و در احادیث معتبره از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که: آن حضرت
آیات را برد و در روز عرفه در عرفات و در شب عید در مشعر الحرام و روز عید نزد جمره ها و در تمام ایام تشریق در منی ده
آیه اول براءه را به آواز بلند بر مشرکان می خواند و شمشیر خود را از غلاف کشیده بود و ندا می کرد که:
طواف نکند دور خانه کعبه عریانی، و حجّ خانه کعبه نکند مشرکی، و هر کس که امان و پیمان او مدتی داشته باشد پس امان
.«3» او باقی است تا مدت او منقضی شود، هر که را مدتی نباشد پس مدت او چهار ماه است
و در روایت دیگر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منقول است که آن حضرت فرمود:
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا براي چهار چیز به مکه فرستاد: اول آنکه داخل کعبه نشود مگر مؤمنی؛ دوم آنکه
طواف خانه کعبه نکند عریانی؛ سوم آنکه جمع نشوند مؤمنان و کافران در مسجد الحرام بعد از این سال؛ چهارم آنکه هر که
میان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و میان او عهدي
بوده باشد پس عهد او باقی باشد تا آخر مدت، و هر که عهدي نداشته باشد مدت
ص: 1288
.«1» امان او چهار ماه است
است که فرموده « اذان » در احادیث بسیار از طرق خاصه و عامه منقول است که: یک نام امیر المؤمنین علیه السّلام در قرآن
.«2» است وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ زیرا که آن حضرت اعلام کننده بود از جانب خدا و رسول این احکام را بسوي اهل مکه
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: در روز اول ماه ذیحجه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبو بکر را با سوره براءه
بسوي مکه فرستاد، پس جبرئیل نازل شد بر آن حضرت که ادا نمی کند از تو مگر تو یا مردي از تو، پس حضرت امیر
در روز سوم به او رسید و سوره را از او گرفت و در « روحا » المؤمنین علیه السّلام را طلبید و فرستاد از عقب أبو بکر تا در منزل
.«3» روز عرفه و نحر بر مردم خواند
و سید ابن طاووس به سندهاي معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: چون رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم فتح مکه نمود خواست که بار دیگر تأکید حجت بر ایشان بکند و مرتبه دیگر ایشان را بسوي دین خدا
دعوت نماید، پس نامه اي بسوي ایشان نوشت و ایشان را از عذاب الهی ترسانید و از عقوبات دنیا و عقبی بر حذر فرمود و
وعده فرمود ایشان را به عفو و امیدوار مغفرت حق تعالی گردانید ایشان را، و آیات اول سوره براءه را نوشت که بر ایشان
بخوانند، پس
عرض کرد بر جمیع اصحاب خود که آن نامه را ببرند و بر ایشان بخوانند و همگی تثاقل ورزیدند و امتناع از آن نمودند پس
أبو بکر را طلبید که او را بفرستد، در آن حال جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! ادا نمی کند از جانب تو رسالت تو را مگر
مردي که از تو باشد.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: خبر داد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که حق تعالی چنین وحی فرستاده
و مرا با نامه و رسالت خود بسوي اهل مکه فرستاد و اهل مکه حال ایشان
ص: 1289
معلوم بود بر عداوت من، و اگر می توانستند هر عضو مرا بر سر کوهی می گذاشتند و راضی بودند در کشتن من جان و اهل و
فرزندان و مال خود را صرف نمایند، پس رسالت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به ایشان رساندم و نامه حضرت
را به ایشان خواندم و هر یک مرا ملاقات می کردند با تهدید و وعید و اظهار عداوت و دشمنی می کردند و از صورت مردان
و زنان ایشان آثار حقد و کینه من ظاهر می شد، و من هیچ پروا نکردم از اینها تا آنکه فرموده حضرت را بعمل آوردم و
.«1» رسالت حضرت را به همه ایشان رسانیدم
و طبري که از مورخان مشهور عامه است در حوادث سال ششم هجرت ذکر کرده است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم در عمره حدیبیه خواست که عمر را بسوي مکه بفرستد که رسالت آن حضرت را به اهل مکه برساند، عمر از
اهل مکه
ترسید و از فرموده آن حضرت ابا نمود و عذر خواست که: من از اهل مکه می ترسم؛ پس در سال نهم هجرت بعد از فتح مکه
حضرت، عمر را طلبید که رسالت آن حضرت را به اشراف قریش در مکه برساند، عمر گفت: یا رسول اللّه! من از قریش بر
.«2» خود می ترسم
عمر که هیچ کس از قریش را نکشته بود و در باطن همیشه با ایشان موافق بود، ترسید و رسالت آن حضرت را نرسانید، و
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که هیچ کس در مکه نبود که ضربتی از امیر المؤمنین علیه السّلام بر جگر او نخورده باشد
پروا نکرد و تنها رفت در میان صد هزار مشرك و پیمان و امان ایشان را بر هم زد و دین و آئین ایشان را باطل کرد، بنگر
تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
و ایضا سید ابن طاووس به سند معتبر از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: چون حضرت
رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبو بکر را با آیات اول سوره براءه بسوي اهل مکه فرستاد جبرئیل نازل شد و گفت: یا
محمد! حق تعالی تو را امر می کند که أبو بکر
ص: 1290
را نفرستی و علی بن ابی طالب را بفرستی زیرا که رسالت تو را بغیر از او کسی ادا نمی تواند نمود، پس امر کرد رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امیر المؤمنین علیه السّلام را که ملحق شد به أبو بکر و نامه را از او گرفت و گفت: برگرد بسوي
پیغمبر.
أبو بکر گفت: آیا در
شأن من چیزي نازل شد؟
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تو را خبر خواهد داد به آنچه نازل شد.
چون أبو بکر به خدمت حضرت برگشت گفت: یا رسول اللّه! گمان کردي که من این رسالت را از جانب تو نمی توانم
رسانید؟
حضرت فرمود: خدا نخواست بغیر از علی بن ابی طالب کسی این رسالت را برساند.
چون ابی بکر در این باب بسیار سخن گفت، حضرت فرمود: چگونه تو می توانستی این رسالت را از جانب من به اهل مکه
برسانی و حال آنکه تو رفیق من بودي در غار- و جزع تو را مشاهده کردم با وجود پنهان بودن از کفار-؟
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به مکه رفت و در عرفات حاضر شد و از عرفات بسوي مشعر الحرام آمد و از آنجا به
بالا رفت و سه مرتبه ندا کرد « شعب » منی آمد و هدي خود را قربانی کرد و سر تراشید و بر کوه بلندي که معروف است به
مردم را که: بشنوید اي گروه مردمان! منم فرستاده رسول خدا، پس آیات اول سوره براءه را بر ایشان خواند مکرر و شمشیر
خود را برهنه کرده به جولان در آورده بود و نداي برائت و بیزاري که بوي خون از او می آمد در میان مردم در می داد، پس
مردم گفتند: کیست که چنین ندائی در چنین مجمعی با تن تنها می کند و پروا نمی کند؟ دیگران گفتند که: علی بن ابی
طالب است، هر که او را می شناخت گفت: این پسر عم محمد است و بغیر از عشیره محمد کسی چنین جرئتی نمی کند. پس
در تمام سه
روز ایام تشریق در بامداد و پسین این ندا را به آواز بلند در میان مردم می کرد، پس مشرکان ندا کردند آن حضرت را که: به
پسر عمت بگو که نیست از براي او نزد ما مگر ضربت شمشیر و طعنه نیزه.
پس امیر المؤمنین علیه السّلام به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگشت و به تأنّی تشریف می آورد، و وحی
مدتی در این باب بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل نشده بود و حضرت در امر علی
ص: 1291
بسیار غمگین بود تا آنکه آثار اندوه از روي مبارك آن حضرت ظاهر شد و از بسیاري اندوه به نزد زنان خود نمی رفت، پس
مردم را گمان شد که شاید حق تعالی خبر فوت خودش را به او رسانیده باشد یا مرضی آن حضرت را عارض شده باشد که
مردم بر آن اطلاع نداشته باشند، پس صحابه ابو ذر را گفتند: ما منزلت تو را نزد حضرت رسول می دانیم و آثار اندوه بسیار
در آن حضرت مشاهده می کنیم و سبب آن را نمی دانیم، می خواهیم که سبب آن را از آن حضرت سؤال نمائی.
پس ابو ذر به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و از سبب آن حال سؤال نمود و گفت که:
صحابه گمان می کنند که خبر وفات شما به شما رسیده است، یا آنکه خبر بدي براي این امّت جبرئیل آورده است، یا آنکه
مرضی و شدتی شما را عارض شده است.
حضرت فرمود: خبر وفات من به من نرسیده است و می دانم که مرا می باید مرد و از مردن پروا
ندارم و در امّت خود بغیر نیکی چیزي نمی یابم و در خود مرضی هم نمی یابم و لیکن شدت اندوه من براي علی بن ابی
طالب است که وحی در باب او به من نرسیده و نمی دانم چه بر سر او آمده است، و بدرستی که حق تعالی در باب علی نه
خصلت به من داده است: سه خصلت از براي دنیاي من، و سه خصلت براي آخرت من، و دو خصلت که از آنها ایمنم، و یک
خصلت که از آن ترسانم. اما سه خصلت دنیا: پس پوشاننده عورت من است بعد از من، و قائم به امر اهل من است، و وصی
من است در امّت من؛ و اما سه خصلت آخرت: پس چون در روز قیامت لواي حمد را به من دهند من به او تسلیم نمایم که از
او براي من بردارد، و اعتماد کنم بر او در مقام شفاعت، و یاري کند مرا در برداشتن کلیدهاي بهشت؛ و اما دو خصلت که
.«1» ایمنم از آنها: پس بعد از من گمراه نشود، و کافر نگردد؛ و اما آنچه بر او می ترسم: پس مکر قریش است بر او بعد از من
و عادت آن حضرت چنان بود که چون از نماز صبح فارغ می شد رو به قبله می داشت
ص: 1292
و مشغول تعقیب نماز بود تا آفتاب طالع می شد و ذکر حق تعالی می کرد، و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در عقب
حضرت رو می گردانید بسوي مردم و صحابه از آن حضرت مأذون می شدند و پی کارهاي خود می رفتند و حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن حضرت را
براي این کار تعیین فرموده بود، و چون حضرت امیر علیه السّلام را به مکه فرستاد کسی را براي این امر تعیین نفرمود و خود
بعد از نماز روي مبارك خود را بسوي مردم می گردانید و صحابه از آن حضرت مرخص می شدند براي حوائج خود و می
رفتند، پس روزي ابو ذر برخاست و گفت: یا رسول اللّه! مرا رخصت فرما که پی حاجتی بروم. چون از حضرت مرخص شد از
مدینه بیرون رفت و به استقبال حضرت امیر علیه السّلام روانه شد، چون پاره اي راه رفت به حضرت امیر علیه السّلام رسید که
بر ناقه خود سوار بود و به جانب مدینه می آمد پس حضرت را در برگرفت و روي انورش را بوسید و گفت: پدر و مادرم
فداي تو باد به تأنّی بیا تا من به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشتابم و بشارت قدوم بهجت لزوم تو را به
حضرت برسانم که براي تو بسیار غمگین است.
حضرت فرمود: چنین باشد.
پس ابو ذر به سرعت تمام روانه شد و خود را به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسانید و گفت: بشارت باد تو
را یا رسول اللّه.
حضرت فرمود: چه بشارت داري اي ابو ذر؟
گفت: علی بن ابی طالب به سلامت آمد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به عوض این بشارت، بهشت از براي توست.
پس حضرت سوار شدند و صحابه در خدمت آن حضرت سوار شدند و از مدینه بیرون رفتند، و چون حضرت امیر علیه السّلام
نظرش بر خورشید جمال حضرت رسالت پناه افتاد از ناقه به زیر آمد و
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیز از ناقه به زیر آمد و دست در گردن امیر المؤمنین علیه السّلام در آورد و روي
مبارکش را بر دوش حضرت امیر گذاشت و از شادي ملاقات وافر المسرات او بسیار گریست و حضرت امیر نیز بسیار
گریست، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: پدر و مادرم فداي تو باد چه کردي بگو که وحی در باب تو دیر
به من رسید، و چون
ص: 1293
حضرت امیر آنچه بعمل آورده بود همه را بیان کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خدا داناتر بود به تو از من
.«1» که مرا امر کرد که تو را بفرستم براي این کار
و سید گفته است که: ابن اشناس بزاز در کتاب خود از طریق اهل خلاف روایت کرده است که: چون حضرت امیر علیه السّلام
آیات براءه را به مکه برد خراش برادر عمرو بن عبد ود که حضرت امیر در روز خندق او را به قتل رسانیده بود و شعبه برادر
دیگر او به حضرت رسیدند در وقتی که آیات را در میان ایشان ندا می کرد، پس خراش به حضرت گفت: توئی که چهار ماه
ما را مهلت می دهی؟! ما بیزاریم از تو و پسر عم تو و از براي شما نیست نزد ما مگر طعنه نیزه و ضربت شمشیر، و شعبه نیز
چنین گفت و گفت: اگر می خواهی حالا به تو ابتدا می کنیم و تو را می کشیم. حضرت فرمود: اگر می خواهید بیائید و
.«2» ضربت مرا بار دیگر ببینید
و در روایت دیگر در
همان کتاب روایت کرده است که حضرت این نداها در میان ایشان در داد که: بعد از این داخل مکه نشود مشرکی، و طواف
کعبه نکند عریانی، و داخل بهشت نمی شود مگر نفس مسلمانی، و هر که میان او و رسول خدا عهدي بوده باشد پس عهد او
.«3» تا مدت اوست و دیگر عهدي و امانی نیست شرك آورنده را
و در حدیث دیگر روایت کرده است که: عادت عرب در جاهلیت چنان بود که عریان در دور کعبه طواف می کردند و می
گفتند: نمی خواهیم در هنگام طواف جامه حرام و جامه اي که در آن گناه کرده ایم با ما باشد و طواف می کنیم به نحوي که
.«4» از مادر متولد شده ایم
مؤلف گوید: بر هر عاقلی ظاهر است حکمت نصب کردن أبو بکر براي تبلیغ سوره براءه و عزل نمودن او و دادن به امیر
المؤمنین علیه السّلام که بغیر از آن نبود که بر مردم ظاهر شود
ص: 1294
هرگاه أبو بکر قابل تبلیغ رسالت چند آیه نباشد چگونه قابل ریاست عامه دین و دنیاي جمیع امّت خواهد بود؟ زیرا که خالی
از دو صورت نیست:
اول آنکه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم براي خود او را اختیار کرده بود، و این شق با وجود آنکه ظاهر است که
باطل است و کاري را بی وحی حق تعالی نمی کرد خصوصا این قسم امور عظیمه را، باز مطلب ثابت می شود و معلوم می
شود که نصب او موافق مصلحت واقع نبوده است.
دوم آنکه حضرت به امر الهی کرده باشد، و این حق است و حق تعالی را پشیمانی و اختلافی در رأي نمی باشد، پس معلوم
است
براي مصلحتی بوده است، و در این مقام مصلحت دیگر بغیر این متصور نیست « مأمور به » که نصب و عزل پیش از ایقاع
چنانکه احادیث صحیحه صریحه بر این ناطق است، و اکثر احادیث این باب در ابواب فضائل حضرت امیر علیه السّلام مذکور
خواهد شد در باب جداگانه اي ان شاء اللّه تعالی.
باب چهل و هفتم در بیان قصه مباهله است
بدان که قصه مباهله از جمله قصص متواتر است و خاصه و عامه در جمیع کتب تفاسیر و تواریخ و احادیث روایت کرده اند با
اندك اختلافی در خصوصیات آن.
شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: جمعی از اشراف نصاراي نجران به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم آمدند و سر کرده ایشان سه نفر بودند: یکی عاقب که امیر و صاحب رأي ایشان بود، دیگري عبد المسیح که در جمیع
مشکلات به او پناه می بردند، سوم ابو حارثه که عالم و پیشواي ایشان بود و پادشاهان روم براي او کلیساها ساخته بودند و
هدایا و تحفه ها براي او می فرستادند به سبب وفور علم او نزد ایشان.
پس چون ایشان متوجه خدمت حضرت شدند ابو حارثه بر استري سوار شد و کرز بن علقمه برادر او در پهلوي او می راند
ناگاه استر ابو حارثه از سر در آمد پس کرز ناسزائی به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت، ابو حارثه گفت: بر
تو باد آنچه گفتی، گفت: چرا اي برادر؟
ابو حارثه گفت: بخدا سوگند این همان پیغمبر است که ما انتظار او می کشیدیم. کرز گفت:
پس چرا متابعت او نمی کنی؟ گفت: مگر نمی دانی که این گروه نصاري چه کرده اند با ما؟
ما را بزرگ کردند و صاحب مال
کردند و گرامی داشتند و راضی نمی شوند به متابعت او، و اگر ما متابعت او کنیم اینها همه را از ما بازمی گیرند. پس کرز
این سخن در دلش جا کرد تا آنکه به خدمت آن حضرت رسید و مسلمان شد.
و ایشان در وقت نماز عصر وارد مدینه شدند با جامه هاي دیبا و حله هاي زیبا که هیچ یک از گروه عرب با این زینت نیامده
بودند، و چون به خدمت حضرت رسیدند سلام کردند، حضرت جواب سلام ایشان نفرمود و با ایشان سخن نگفت، پس رفتند
به نزد عثمان و عبد الرحمن بن عوف که با ایشان آشنائی داشتند و گفتند: پیغمبر شما نامه اي به ما
ص: 1298
نوشت و ما اجابت او نمودیم و آمدیم و اکنون جواب سلام ما نمی گوید و با ما به سخن نمی آید.
ایشان آنها را به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آوردند و در آن باب با علی علیه السّلام مصلحت کردند، حضرت
امیر علیه السّلام فرمود: این جامه هاي حریر و انگشترهاي طلا را از خود دور کنید و به خدمت آن جناب روید؛ چون چنین
کردند و به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفتند و سلام کردند، حضرت جواب سلام ایشان گفت و فرمود:
بحق آن خداوندي که مرا به راستی فرستاده است که در مرتبه اول که به نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من براي این
جواب سلام ایشان نگفتم، پس در تمام آن روز از حضرت سؤالها کردند و با حضرت مناظره نمودند؛ پس عالم ایشان گفت:
یا محمد! چه می گوئی در باب مسیح؟
حضرت فرمود: او بنده و
رسول خداست.
گفتند: هرگز دیده اي که فرزندي بی پدر بهم رسد؟
بدرستی که مثل عیسی نزد » «1» پس این آیه نازل شد إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
.« خدا مثل آدم است که خدا خلق کرد او را از خاك پس گفت مر او را: باش، پس بهم رسید
و چون مناظره به طول انجامید و ایشان لجاجت در خصومت می کردند حق تعالی فرستاد که فَمَنْ حَ اجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما
جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ
یعنی: «2»
پس هر که مجادله کند با تو در امر عیسی بعد از آنچه آمده است بسوي تو از علم و بیّنه و برهان، پس بگو- اي محمد:- »
بیائید بخوانیم پسران خود را و پسران شما را و زنان خود را و زنان شما را و جانهاي خود را و جانهاي شما را- یعنی آنها را که
بمنزله جان مایند
ص: 1299
و ،« و آنها که بمنزله جان شمایند- پس تضرع کنیم و دعا کنیم پس بگردانیم لعنت خدا را بر هر که دروغ گوید از ما و از شما
چون این آیه نازل شد قرار دادند که یک روز دیگر مباهله کنند و نصاري به جاهاي خود برگشتند، پس ابو حارثه به اصحاب
خود گفت: فردا نظر کنید اگر محمد با فرزندان و اهل بیت خود می آید پس بترسید از مباهله او و اگر با اصحاب و اتباع خود
می آید از مباهله او پروا مکنید.
پس بامداد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام آمد و دست حضرت امام حسن را گرفت و امام حسین را در بر گرفت و حضرت امیر
در پیش روي آن حضرت روان شد و حضرت فاطمه علیها السّلام در عقب آن حضرت، و از مدینه بیرون آمدند، چون ایشان
پیدا شدند ابو حارثه پرسید: اینها کیستند که با او همراهند؟ گفتند: آن که پیش می آید پسر عم اوست و شوهر دختر او و
محبوبترین خلق است نزد او، و آن دو طفل دو فرزندان اویند از دختر او، و آن زن دختر اوست فاطمه که عزیزترین خلق است
نزد او.
پس حضرت آمد و به دو زانو نشست براي مباهله.
ابو حارثه گفت: بخدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران می نشستند براي مباهله.
و برگشت و جرأت نکرد بر مباهله، سید گفت: به کجا می روي؟ گفت: اگر بر حق نمی بود چنین جرأت نمی کرد بر مباهله و
اگر با ما مباهله کند، پیش از آنکه سال بر ما بگردد یک نصرانی بر روي زمین نخواهد ماند.
به روایت دیگر گفت: من روهائی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوهی را از جاي خود بکند هرآینه خواهد کند، پس
.«1» مباهله مکنید که هلاك می شوید و یک نصرانی بر روي زمین نخواهد ماند
پس ابو حارثه به خدمت حضرت آمد و گفت: اي ابو القاسم! در گذر از مباهله ما و با ما مصالحه کن بر چیزي که قدرت بر
اداي آن داشته باشیم؛ پس حضرت با ایشان مصالحه نمود که هر سال دو هزار حله بدهند که قیمت هر حله چهل درهم باشد،
و بر آنکه اگر
ص: 1300
جنگی
رو دهد سی زره و سی نیزه و سی اسب به عاریه بدهند، و حضرت نامه صلح براي ایشان نوشت و برگشتند. پس حضرت
فرمود: سوگند یاد می کنم بآن خداوندي که جانم در قبضه قدرت اوست که هلاك نزدیک شده بود به اهل نجران، و اگر با
من مباهله می کردند هرآینه همه میمون و خوك می شدند و هرآینه تمام این وادي بر ایشان آتش می شد و می سوختند و
حق تعالی جمیع اهل نجران را مستأصل می کرد حتی آنکه مرغ بر سر درختان ایشان نمی ماند و همه نصاري پیش از هر سال
می مردند.
.«1» چون سید و عاقب برگشتند، بعد از اندك زمانی به خدمت حضرت معاودت نمودند و مسلمان شدند
و صاحب کشاف روایت کرده است که اسقف نجران گفت: اي گروه نصاري! من روي ها می بینم که اگر خدا خواهد کوهی
را از جاي خود به حرکت آورد، به این روها به حرکت می آورد، پس مباهله مکنید که هلاك می شوید؛ و چون از مباهله
اقاله کردند حضرت فرمود: پس مسلمان شوید؛ و چون از اسلام نیز امتناع کردند حضرت با ایشان مصالحه کرد که هر سال دو
.«2» هزار حله بدهند، هزار حله در ماه صفر و هزار حله در ماه رجب و سی زره قدیم
و ایضا صاحب کشاف و جمیع اهل سنت در صحاح خود نقل کرده اند از عایشه که:
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز مباهله بیرون آمد و عبائی پوشیده بود از موي سیاه، پس حضرت امام حسن
و امام حسین و فاطمه و علی بن ابی طالب علیه السّلام را در زیر عبا داخل کرد و این آیه خواند
«4» .«3» إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً
ص: 1301
و علی بن ابراهیم به سند حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که:
چون نصاراي نجران به خدمت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و سید ایشان اهتم و عاقب و سید بودند،
و وقت نماز ایشان شد ناقوس نواختند و نماز کردند.
پس صحابه گفتند: یا رسول اللّه! می گذاري در مسجد تو ناقوس بنوازند و به روش ترسایان نماز کنند؟!
حضرت فرمود: بگذارید ایشان را تا اطوار مرا ببینند و حجت الهی بر ایشان تمام شود.
و چون فارغ شدند به نزدیک حضرت آمدند و گفتند: ما را بسوي چه دعوت می کنی؟
حضرت فرمود: شما را دعوت می نمایم بسوي شهادت به وحدانیت خدا و رسالت خود و آنکه عیسی بنده آفریده خداست،
می خورد و می آشامد و حدث از او صادر می شد.
گفتند: پس پدر او کیست؟
پس وحی بر آن حضرت نازل شد که: بگو به ایشان چه می گوئید در حق آدم که بنده و مخلوق خدا بود و می خورد و می
آشامید و با زنان مجامعت می کرد؟
چون حضرت از ایشان پرسید، گفتند: چنین بود.
فرمود: پس پدر او کی بود؟
ایشان ساکت شدند.
پس حق تعالی فرستاد إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ تا آخر آیه مباهله.
و حضرت فرمود: بیائید مباهله کنیم، اگر من راستگو باشم لعنت بر شما نازل شود، و اگر دروغگو باشم بر من نازل شود.
گفتند: با ما انصاف آمدي؛ و به مباهله قرار کردند. و چون به جاي خود برگشتند سید و عاقب و اهتم
گفتند: اگر با قوم خود می آید با او مباهله می کنیم زیرا که معلوم می شود که پیغمبر نیست و اعتماد بر حقیّت خود ندارد که
با گروه و لشکر و جماعت کثیر می آید، و اگر
ص: 1302
با اهل بیت خود و مخصوصان خود می آید با او مباهله نمی کنیم زیرا که اگر او صادق نباشد اهل بیت و مخصوصان خود را
مخصوص به نفرین و لعنت نمی گرداند.
چون صبح شد و به نزد حضرت آمدند دیدند که آن حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهما السّلام را براي
مباهله حاضر گردانیده است، از صحابه پرسیدند که: اینها کیستند؟ گفتند: یکی پسر عم و وصی و حبیب اوست علی بن ابی
طالب و یکی دختر اوست فاطمه و دو فرزندان اویند حسن و حسین.
پس ترسیدند و گفتند: ما را معاف دار از مباهله و به هرچه فرمائی راضی می شویم.
.«1» پس به جزیه قرار دادند و برگشتند
و سید ابن طاووس ذکر کرده است که: محمد بن العباس بن ماهیار حدیث مباهله را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده
است از طریق خاصه و عامه و من از آنها یکی را ایراد می نمایم که جامعتر است و آن را از منکدر بن عبد اللّه روایت کرده
است که: چون سید و عاقب دو بزرگ ترسایان نجران با هفتاد سوار اکابر و اشراف ایشان متوجه شدند که به خدمت حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیایند من با ایشان در راه رفیق شدم پس روزي کرز که خرج ایشان با او بود استرش به سر
در آمد، پس گفت: هلاك شود آن
که ما به نزد او می رویم- و مراد او حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود-.
عاقب گفت: بلکه تو هلاك و سرنگون شوي.
کرز گفت: چرا؟
عاقب گفت: براي آنکه نفرین کردي احمد را که پیغمبر امّی است.
کرز گفت: چه می دانی که او پیغمبر است؟
عاقب گفت: مگر نخوانده اي مصباح چهارم انجیل را که حق تعالی وحی نمود بسوي مسیح که: بگو بنی اسرائیل را که: چه
بسیار جاهل و نادانید، خود را خوش بو می کنید در دنیا تا خوشبو باشید نزد اهل دنیا و اهل خود، و درونهاي شما نزد من از
بابت مردار گندیده
ص: 1303
است؛ اي بنی اسرائیل! ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امّی که در آخر الزمان خواهد آمد صاحب روي انور و جمل احمر
و جبین از هر صاحب خلق حسن و جامه هاي خشن و او بهترین گذشتگان و گرامیترین آیندگان است نزد من، و به سنتهاي
من عمل می نماید و از براي خوشنودي من در شدتها صبر می نماید و از براي من به دست خود با مشرکان جهاد می کند،
پس بشارت بده بنی اسرائیل را به آمدن او و امر کن ایشان را که او را تعظیم نمایند و یاري کنند.
پس عیسی گفت: اي مقدس! و اي منزه! کیست این بنده شایسته که دل من او را دوست داشت پیش از آنکه او را ببینم؟
حق تعالی فرمود: اي عیسی! او از توست و تو از اوئی، و مادر تو زن او خواهد بود در بهشت، و فرزند کم خواهد داشت و
زنان بسیار خواهد داشت، و مسکن او مکه خواهد بود که محل اساس خانه اي
است که ابراهیم علیه السّلام بنا کرده است، و نسل او از زن با برکتی خواهد بود که در بهشت هووي مادر تو خواهد بود، و
شأن آن پیغمبر بزرگ است، دیده اش به خواب می رود و دلش به خواب نمی رود، و هدیه را می خورد و صدقه را نمی
خورد، و در قیامت او را حوضی خواهد بود از کنار زمزم تا آنجا که آفتاب فرو می رود از زمین و در آن حوض دو آب
خواهد بود از رحیق و از تسنیم، و بر دور آن حوض کاسها خواهد بود به عدد ستاره هاي آسمان، کسی که از آن حوض
شربتی بخورد هرگز تشنه نمی شود، و این از جمله زیادتیهاست که او را بر پیغمبران دیگر داده ام، گفتار او موافق کردار
اوست و پنهان او مطابق آشکار اوست، پس خوشا حال او و خوشا حال آنان از امّت او که بر ملت او زندگانی کنند و بر سنّت
او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند، همیشه ایمن و مؤمن و مطمئن و مبارك خواهند بود، و آن پیغمبر در زمانی ظاهر
خواهد شد که قحط و خشکسالی عالم را فرو گرفته باشد پس مرا خواهد خواند و من بارانهاي رحمت براي او خواهم فرستاد
که اثر برکتهاي آن در اطراف زمین ظاهر شود و بر هر چیز که دست گذارد برکت در آن خواهم گذاشت.
عیسی گفت: خداوندا! نام او را براي من بیان کن.
ص: 1304
حق تعالی فرمود: یک نام او احمد است و یک نام او محمد است، و او فرستاده و رسول من است بسوي جمیع مخلوقات من، و
از همه خلق
منزلت او به من نزدیکتر است، و شفاعت او نزد من از همه کس مقبولتر است، امر نمی کند مردم را مگر به آنچه من دوست
می دارم و نهی نمی کند ایشان را مگر از آنچه من کراهت دارم.
چون عاقب از این سخنان فارغ شد کرز به او گفت: هرگاه این مرد چنین است که می گوئی پس چرا ما را بسوي او می بري
که با او معارضه کنیم؟
گفت: می رویم به نزد او که اقوال او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نمائیم، اگر آن باشد که ما وصفش را خوانده
ایم با او صلح می کنیم که دست از اهل دین ما بردارد به نحوي که نداند که ما او را شناخته ایم، و اگر دروغ گوید کفایت
شر او بکنیم.
کرز گفت: هرگاه بدانی که او بر حق است چرا ایمان به او نمی آوري و متابعت او نمی نمائی و با او صلح می کنی؟
عاقب گفت: مگر ندیده اي که این گروه نصاري با ما چها کرده اند! ما را گرامی داشتند و مال دار گردانیدند و کلیساهاي
رفیع براي ما بنا کردند و نام ما را بلند کردند، چگونه راضی می شود نفس ما به آنکه داخل شویم در دینی که وضیع و شریف
در آن دین مساویند؟!
پس به هیأتی داخل مدینه شدند از زینت و مال و جمال که هر که از صحابه ایشان را می دید می گفت: ما هیچ یک از وفود
عرب را به این نیکوئی ندیده بودیم، موهاي خوش آینده از سر آویخته بودند و حله هاي زیبا پوشیده بودند، و چون داخل
مسجد مدینه شدند حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مسجد حاضر نبود، چون وقت
نماز ایشان شد برخاستند و رو به مشرق متوجه نماز شدند پس بعضی از صحابه خواستند که ایشان را منع کنند، پس در این
حال حضرت داخل مسجد شد و فرمود: بگذارید که هر چه خواهند بکنند.
پس چون از نماز فارغ شدند به خدمت حضرت آمدند و مشغول مناظره شدند و گفتند:
اي ابو القاسم! چه می گوئی در باب عیسی؟
حضرت فرمود: بنده خدا و رسول او بود و کلمه خدا بود که القا کرد بسوي مریم،
ص: 1305
و روح مطهري که برگزیده او بود و به او داد و عیسی چنین مخلوق شد.
پس بعضی از ایشان گفتند: نه، بلکه عیسی پسر خداست و خداي دوم است؛ و بعضی گفتند: بلکه خداي سوم است، پدر و
فرزند و روح القدس. و در این باب سخنان واهی گفتند، پس حق تعالی آیات سوره آل عمران را در جواب ایشان فرستاد، و
چون بعد از ظهور حق و لزوم حجت باز مخاصمه و مجادله و معانده می کردند آیه مباهله نازل شد و ایشان قرار دادند که در
روز دیگر با حضرت مباهله کنند، و چون برگشتند گفتند: فردا نظر کنیم و ببینیم که با چه جماعت به مباهله می آید، آیا با
عامه ناس و اوباش خلق و جماعت بسیار می آید یا به روش پیغمبران با جماعت قلیلی از نیکان و برگزیدگان می آید.
چون روز دیگر بامداد شد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را به جانب راست خود
گرفت و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین علیهما السّلام از جانب چپ و حضرت فاطمه علیها السّلام را از عقب،
و همه حلّه هاي یمنی پوشیده بودند و بر دوش حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عباي تنگی بود، و چون از مدینه
بیرون رفت فرمود که میان دو درخت را جاروب کردند و عباي مبارك خود را بر روي آن دو درخت پهن کرد و آل عبا را
در زیر عبا داخل کرد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را در زیر عبا کرد و تکیه فرمود بر کمانی که در دست داشت
و دست راست خود را براي مباهله بسوي آسمان بلند کرد و مردم از دور نظر می کردند که چه خواهد کرد.
چون سید و عاقب این حال را مشاهده کردند رنگهاي ایشان زرد شد و پاهاي ایشان لرزید و نزدیک شد که مدهوش شوند،
پس یکی از ایشان به دیگري گفت: آیا با او مباهله می کنیم؟
دیگري گفت: مگر نمی دانی که هر گروه که با پیغمبر خود مباهله کردند البته صغیر و کبیر ایشان هلاك شدند؟! و لیکن
خود را به او چنان بنما که ما پروائی از مباهله تو نداریم، و هر چه خواهد از مال و سلاح قبول کن به او بدهی که چون مدار او
بر جنگ است احتیاج به سلاح و حربه دارد و بگو به او از روي تحقیر که: تو با این جماعت آمده اي که با
ص: 1306
ما مباهله نمائی؟ تا نداند او که ما پیشتر فضیلت او و اهل بیت او را دانسته ایم.
پس چون دیدند که حضرت دست بلند کرد به مباهله، یکی از ایشان به دیگري گفت که: رهبانیت برطرف شد، زود دریاب
این مرد را که اگر
لب او به یک کلمه نفرین بجنبد ما به اهل و مال خود برنخواهیم گشت.
پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند: تو با این جماعت آمده اي که با ما مباهله کنی؟
حضرت فرمود: بلی، اینها مقرب ترین خلقند نزد خدا بعد از من.
پس ایشان به لرزه آمدند و رعشه بر بدن ایشان مستولی شد و گفتند: اي ابو القاسم! می دهیم به تو هزار شمشیر و هزار زره و
هزار سپر و هزار اشرفی در هر سال به شرط آنکه شمشیرها و زره ها و سپرها نزد تو عاریه باشند تا آنکه آنها که از قوم تو را
ندیده اند، برویم نزد ایشان و اطوار و اخلاق تو را به ایشان نقل کنیم و به اتفاق ایشان یا مسلمان شویم یا به جزیه قرار کنیم که
هر سال آنچه خواهی بدهیم.
حضرت فرمود: قبول کردم از شما و بحق آن خداوندي که مرا با کرامت و بزرگواري فرستاده است سوگند یاد می کنم که
اگر مباهله می کردید با من و اینها که در زیر این عبایند هرآینه تمام این وادي بر شما آتش افروخته می شد و بقدر یک چشم
زدن آتش به قوم شما می رسید در هر جا که بودند و همه را هلاك می کرد.
پس جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! حق تعالی سلامت می رساند و می فرماید:
بعزت و جلال خود سوگند یاد می کنم که اگر مباهله کنی با اینها که در زیر عبا ایستاده اند با جمیع اهل آسمان و زمین
هرآینه آسمانها پاره پاره شوند و فرو ریزند و زمینها از هم بپاشند و پاره پاره بر روي آب جاري شوند و دیگر قرار نگیرند.
پس حضرت دستهاي مبارك خود را بسوي
آسمان بلند کرد به مرتبه اي که سفیدي زیر بغلهاي او نمودار شد و گفت: بر کسی که ستم کند بر شما و حقّ شما را از شما
بگیرد و مزد رسالت مرا که خدا براي شما مقرر کرده است که آن مودت شماست کم کند، لعنت
ص: 1307
.«1» و غضب خدا پیاپی نازل شود تا روز قیامت
و ایضا سید ابن طاووس گفته است: روایت به ما رسیده است به اسانید صحیحه که داریم بسوي کتاب ابو المفضل شیبانی که
در قصه مباهله نوشته است و کتاب ابن اشناس بزاز که در عمل ذیحجه نوشته است که ایشان به سندهاي معتبر روایت کرده اند
که: چون حضرت سید کاینات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتح مکه معظمه نمودند و همگی عرب مطیع و منقاد آن حضرت
شدند و آن حضرت رسل و رسایل به کافه عالمیان فرستادند خصوصا پادشاه عجم و قیصر روم و ایشان را دعوت به دین اسلام
نمودند، و در نامه درج ساختند که اسلام آورند یا قبول کنند که جزیه بدهند و ذلیل باشند و یا مهیاي حرب شوند.
چون این خبر به نصاراي نجران رسید و به جماعتی که در حوالی ایشان بودند از بنی عبد المدان و فرزندان حارث بن کعب و
به کسانی که به ایشان ملحق بودند از سایر مردمان با اختلاف مذاهب ایشان در دین نصرانیت از اروسیه و سالوسیه و اصحاب
دین الملک و مارونیه و عباد و نسطوریه همگی خائف و ترسان شدند و با نهایت کثرت و جمعیت، دلهاي ایشان پر از ترس و
رعب شد، و در این خوف بودند که
ناگاه فرستادگان حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نزد ایشان رسیدند با نامه آن حضرت، و رسولان آن
حضرت عتبه بن غزوان و عبد اللّه بن ابی امیه و هدیر بن عبد اللّه تیمی و صهیب بن سنان نمري بودند که از جهت دعوت
ایشان به اسلام آمدند.
و در نامه نامی آن حضرت نوشته بود که باید همگی مسلمان شوند، پس اگر اجابت نمایند همگی برادران مایند در دین، و
اگر ابا کنند و تکبر ورزند و مسلمان نشوند باید که مقرر سازند که از روي خواري ادا کنند جزیه را بدست خود، و اگر از این
نیز ابا کنند و عناد ورزند پس مهیاي حرب عظیم باشند. و در نامه ایشان این آیه مکتوب بود قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَهٍ
سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ
ص: 1308
بگو- یا محمد- که: اي اهل کتاب! بیائید به » : یعنی «1» بَعْضُ نا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ
کلمه اي که مساوي است میان ما و شما، و هر دو به عقل می دانیم که این کلمه حق است و آن این است که ما و شما بندگی
نکنیم غیر خداوند عالمیان را و هیچ چیز را در بندگی به او شریک نگردانیم، و ما و شما بعضی از خود را خداوند خود
نگردانیم از غیر حق سبحانه و تعالی، پس اگر روي از حق بگردانند پس شما به ایشان بگوئید: شما گواه باشید که ما مطیع و
.« منقادیم خداوند خود را
و راویان همه نقل
کردند که حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جنگ نمی کرد با هیچ کس تا ایشان را دعوت به اسلام نمی نمود،
پس چون رسولان آن حضرت به ایشان رسیدند و نامه را بر ایشان خواندند و اداي رسالت نمودند نفرت ایشان از حق زیاده
شد و به خود پرداختند و جمع شدند در کنیسه اعظم خود، و فرمودند تا زمین آن را فرشها انداختند و دیوارهاي آن را به حریر
و جامه هاي دیبا پوشانیدند و چلیپاي بزرگ را راست کردند و آن از طلا بود که مرصع کرده بودند به جواهر، و پادشاه اعظم
روم آن را براي ایشان فرستاده بود، و در آن مجلس حاضر شدند اولاد حارث بن کعب که همه شجاعان روزگار و شیران بیشه
کارزار بودند که در جاهلیت در میان همه عرب در قدیم الایام مشهور و معروف بودند، پس همگی بواسطه مشورت اجتماع
نمودند که نظر کنند و فکر کنند در کار خود.
و چون این خبر به قبایل عرب رسید از مذحج و عک و حمیر و انمار و کسانی که در نسب و خانه به ایشان نزدیک بودند از
قبایل قوم سبا، و همگی براي غضب قوم خود بینیهاي ایشان ورم کرد، و جمعی که از آن حوالی مسلمان شده بودند چون این
خبر شنیدند بواسطه تعصب جاهلیت مرتد شدند و کافر شدند، پس همگی گفتند که: ما با تمام قبایل به نزد رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم می رویم در مدینه که با آن حضرت جنگ کنیم.
چون ابو حامد حصین بن علقمه که اعلم علماي ایشان بود و استاد همه بود و
علامه
ص: 1309
ایشان بود و از قبیله بنی بکر بن وایل بود دید که همگی متوجه حربند عصابه خود را طلب نمود و بر سر بست که ابروهاي
خود را از چشمهاي خود دور کند زیرا که از غایت پیري ابروهاي او بر روي دیده هایش آویخته بود و از عمر او صد و بیست
سال گذشته بود، پس از میان آن قوم برپا خاست و تکیه بر عصاي خود کرد که خطبه بخواند و به خداوند عالمیان راهی
داشت و از بقیه علوم پیغمبران بهره مند بود و صاحب رأي و فکر بود و از جمله موحدان بود و ایمان به حضرت عیسی داشت
و ایمان به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده بود و از کافران قوم خود پنهان می داشت و از اصحاب خود
مخفی می کرد، پس شروع کرد به سخن که: آهسته باشید اي فرزندان آل عبد المدان، و نعمت و عافیت و سعادتی که حق
سبحانه و تعالی شما را عطا کرده است طلب کنید دوام آن را بر خود، که این دو نعمت پنهان است در صلح نه در جنگ،
حرکت را با فکر و تأنّی کنید و مانند مورچگان از پی یکدیگر مروید، و زنهار که تندي مکنید بی فکرانه بدرستی که بی
فکري عاقبتی ندارد، بخدا سوگند که آنچه نکرده اید آخر می توانید کرد و آنچه را کردید بر نمی توانید گردانید، بدرستی
که نجات مقرون است به تأنّی و تفکر، و بتحقیق که بسیار بازایستادنی است که بهتر است از اقدام نمودن، و بسیار گفتنی است
که بهتر است از حمله نمودن.
و چون خاموش شد روي به
او کرد کرز بن سبره حارثی و او در آن روز بزرگ بنی حارث بن کعب بود و از اشراف و بزرگان و امیر جنگهاي ایشان بود،
پس گفت: اي ابو حارثه! اندرونت باد کرد و دلت از جاي خود به در رفت که این خبر را شنیدي، و گردیدي مانند شخصی
که شیري دیده باشد و عقل از سر او رفته باشد، مثلهائی می زنی از براي ما و ما را از جنگ می ترسانی و هرآینه می دانی تو
بحق خداوند منان فضیلت حفظ و حمایت دین را بر اقدام بر حروب، و این بزرگ است، و مرتکب جنگ شدن از براي خدا
کمیاب است و موجب اصلاح فساد دین خداوند جبار است و ما همه ارکان ریاستیم و صاحبان نور دو پادشاهیم، پس
کدامیک از ایام حرب ما را انکار می توانی کرد که ما بر اعادي غلبه نکردیم؟ یا کجا بر ما عیب می توانی کرد؟
پس سخن او تمام نشده بود که پیکان تیري که در دست داشت از خشم و غضب به
ص: 1310
دست او نشست و او خبر نداشت. پس چون کرز بن سبره فرو گذاشت رو بسوي او کرد عاقب که اسم او عبد المسیح بن
شرحبیل بود و او در آن روز بزرگ قوم بود و امیر رأي و صاحب مشورت ایشان بود که بی رأي او کاري نمی کردند پس
عاقب روي به کرز کرده گفت: روي تو سفید باد و جاي تو مأنوس باد و پناه آورنده به تو عزیز باد و بر امان داده تو دست
تعدي مباد، یاد کردي بحق پیشانیهاي گردآلود حسبی محکم را و نسبی کریم را
و عزتی قدیم را، و لیکن اي ابو سبره هر جائی را گفتاري است و هر زمانی را مردانی است و هر کس به روز خود شبیه تر
است از روز پیشین؛ و این ایام حرب مختلف است، جمعی را هلاك می کند و گروهی را غلبه می دهد و عافیت بهترین جامه
هاست و آفات را سببهاست، پس اعظم اسباب آفات آن است که از راه آفت و بلا در آئی.
پس عاقب خاموش شد و سر به زیر افکند و سید روي به جانب او کرد و اسم او اهتم بن نعمان بود، و او در آن روز عالم
نجران بود و نظیر عاقب بود در بلندي مرتبه و او شخصی بود از قبیله عامله و ملحق شده بود به قبیله لخم، پس به او گفت که:
با سعادت باد سعی تو و بلند باد بخت تو اي ابا واثله، بدرستی که هر لامعه را روشنی هست و هر سخنی راست را نوري هست
و لیکن بحق خداوند بخشنده عقل که ادراك نمی کند آن نور را مگر کسی که بینا بوده باشد، بدرستی که شما هر سه در
مراتب سخن به هر راهی رفتید بعضی هموار و بعضی ناهموار، و هر یک از شما را به حسب مراتب عقل رأیی بود خوش آینده
و امري محکم هرگاه در محل خود گذاشته شود، پس بدرستی که بزرگوار قریش شما را از براي امري عظیم و کاري
بزرگوار خوانده است پس هر چه فکر شما به آن می رسد بگوئید و قرار دهید یا به اطاعت و اقرار یا مخالفت و انکار.
پس باز کرز بن سبره بر سر سخن خود رفت
و او بسیار لجوج و سرسخت بود و گفت:
آیا ما دین خود را که رگ و ریشه ما بر آن سخت شده است ترك خواهیم نمود و حال آنکه پدران ما همه بر آن دین بوده
اند و پادشاهان عالم ما را به این دین می شناسند و عزت می دارند؟ یا به خود قرار جزیه خواهیم داد از روي ذلت و خواري؟!
نه و اللّه هیچ یک از این دو کار نخواهیم کرد تا آنکه شمشیرهاي بران را از غلاف بیرون آوریم و تا زنان
ص: 1311
بسیاري را بی شوهر کنیم یا خون ما نزد محمد ریخته شود، و ما با او جنگ می کنیم تا حق سبحانه و تعالی به هر که خواهد
نصرت بدهد.
پس سید رو به او کرد که: اي ابو سبره! رحم کن بر خود و بر ما همه که هرگاه ما یک شمشیر از غلاف بیرون آوریم از آن
طرف شمشیرها کشیده خواهد شد، بدرستی که همه عرب مطیع و منقاد محمد شده اند و تمام قبایل زمام انقیاد خود بدست او
داده اند و حکم او جاري شده است بر اهل شهرها و صحراها، و پادشاه عجم و قیصر روم از او در حسابند، شما چه باشید که
معارض او شوید؟! عن قریب شما و هر که با شما به جنگ او روید تمام مستأصل خواهید شد که دیگر نام شما را کسی
نخواهد برد و مانند خاشاکی خواهید گردید که بر روي سیلاب باشد یا پارچه گوشتی که بر روي سنگ انداخته باشند.
و در میان ایشان مردي بود که او را جهیر بن سراقه بارقی می گفتند و از زنادقه نصاري بود و او را
نزد پادشاهان نصاري منزلت عظیم بود و در نجران ساکن می بود، پس سید به او گفت که: اي ابو سعاد! تو نیز در کار ما
سخنی بگو و رأي خود را به کار ما فرما که این مجلسی است که بر این مجلس وقایع عظیمه مترتب می شود.
پس او گفت: رأي من آن است که به نزد محمد بروید و اطاعت نمائید او را در بعضی از چیزهائی که از شما می خواهد، و
رسل و رسایل بفرستید به پادشاهان نصاري خصوصا به پادشاه عظیم تر قیصر روم و بسوي پادشاهان سیاهان پادشاه نوبه و
پادشاه حبشه و پادشاه علوه و پادشاه رعا و پادشاه راحات و مریس و قبط و همه اینها نصرانیند، و همچنین بفرستید بسوي شام و
نصاراي آن جانب از پادشاهان غسان و لخم و جذام و قضاعه و غیر ایشان که همه هم دین شمایند و خویشان و دوستان
شمایند، و همچنین بفرستید به جانب اهل حیره از عباد و غیر آن و جمعی که میل به دین ایشان کرده اند از قبایل تغلب بنت
وایل و غیر اینها از ربیعه بن نزار، پس باید که رسل و رسایل به این جوانب بفرستید و ایشان را به مدد دین خود طلب نمائید تا
از روم لشکر بیاید و از سپاهیان مانند اصحاب فیل متوجه شما شوند و نصرانیان عرب از ربیعه که در یمن ساکنند بسوي شما
آیند، پس چون از همه جانب مدد بسوي شما آیند در قبایل خود درآیید و با هر کس که معاونت و یاري شما کند
ص: 1312
جمیعا که تاب مقاومت داشته باشد متوجه شوید، پس لشکر
او تاب مقاومت لشکر شما نخواهد آورد و همگی مغلوب و مقهور خواهند شد و عن قریب او را مستأصل خواهید ساخت و
آتش فتنه او را فرو خواهد نشست و شما نزد عالمیان بزرگ خواهید شد مانند کعبه که در تهامه است که همه عالمیان به حج
آن می روند، رأي همین است، غنیمت دانید که رأي دیگر و فکر خوب نیست.
پس همگی را آن سخنان جهیر بن سراقه خوش آمد و متفق شدند که به آن عمل نمایند و نزدیک شد که از یکدیگر جدا
شوند که ناگاه در میان ایشان شخصی بود از قبیله ربیعه بن نزار از فرزندان قیس بن ثعلبه که نام او حارثه بن اثال بود و بر دین
حق حضرت عیسی علیه السّلام بود بپا برخاست و رو به جهیر کرد و شعري بر سبیل مثل خواند که مضمونش این بود که:
تا چند می خواهی که راه حق را به باطل مسدود گردانی و حال آنکه حق پوشیده نمی ماند، و اگر به حق خواهی کوهها را به
راه اندازي می توانی، هرگاه خانه را از راه در خانه نمی آئی گمراهی، و چون از در می آئی داخل خانه می توانی شد. پس
رو کرد به سید و عاقب و علما و عبّاد نصاري و همه نصاراي نجران که کسی دیگر از غیر ایشان در آنجا نبود و گفت: سخن
بشنوید و گوش دهید اي فرزندان علم و حکمت و اي باقی ماندگان بردارندگان حجت، و اللّه سعادتمند کسی است که
نصیحت گوش کند و رو از سخن حق نگرداند، بدرستی که من شما را از خدا می ترسانم و به یاد شما می آورم سخن
حضرت عیسی
علیه السّلام را؛ پس شرح کرد وصیت عیسی را و نص کردن او بر وصیّ خود شمعون بن یوحنا و بیان کردن او آنچه حادث
خواهد شد در امت او که به مذاهب باطل خواهند رفت.
پس گفت که: حق سبحانه و تعالی وحی نمود به عیسی که: اي پسر کنیز من! بگیر کتاب مرا به جهد و قوت تمام، پس تفسیر
کن آن را از براي اهل سوریا به زبان ایشان، و خبر ده ایشان را که منم خداوندي که بجز من خدائی نیست، منم زنده اي که
هرگز نمیرم، منم قائم به ذات خود، منم خداوندي که همه عالمیان را بعد از عدم ایجاد نموده ام بی اصلی و ماده اي، منم
دائمی که زوال ندارم و از حالی به حال دیگر منتقل نمی شوم، بدرستی که برانگیختم رسولان خود را و فرستادم کتابهاي خود
را بواسطه رحمت بر خلایق و هدایت
ص: 1313
ایشان و تا ایشان را حفظ نمایم از گمراهی، پس بدرستی که خواهم فرستاد برگزیده پیغمبران احمد را که او را اختیار کردم و
برگزیدم از جمله خلایق فارقلیطا که دوست من و بنده من است خواهم فرستاد در وقتی که زمانه خالی باشد از هادي، و او را
مبعوث خواهم کرد در محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه در مقام پدرش حضرت ابراهیم علیه السّلام، و خواهم فرستاد
نوري تازه که بگشایم به آن نور چشمهاي کور و گوشهاي کر را و دلهاي نادان را، خوشا حال کسی که دریابد زمان او را و
بشنود سخن او را و ایمان آورد به او و متابعت کند شریعت و کتاب او را،
پس اي عیسی! چون یاد کنی آن پیغمبر را صلوات فرست بر او که من و فرشتگان من همه صلوات بر وي می فرستیم.
راویان گویند: چون حارثه بن اثال سخن بدینجا رسانید جهان روشن بر سید و عاقب تاریک شد از ذکر این سخنان که راضی
نبودند که این خبر عیسی در این مجمع مذکور شود زیرا که این هر دو در دین عیسی بزرگی عظیم یافته بودند در نجران و در
نزد پادشاهان منزلت عظیم داشتند و تحف و هدایا به نزد ایشان می فرستادند و همچنین غیر پادشاهان را از رعایا، و ترسیدند
که این باعث شود مردمان روي از ایشان بگردانند و اطاعت ایشان نکنند، و اگر مسلمان شوند منزلت ایشان برطرف شود؛ پس
عاقب رو به حارثه کرد و گفت: اي حارثه! خود را نگاهدار که رد کننده این کلام بر تو بیشتر از قبول کننده این است و بسیار
سخنی که بلا باشد بر گوینده آن و دلها را نفرتهاست از ظاهر ساختن حکمتهاي پنهان، پس بترس از نفرت دلها که هر خبري
را اهلی است که نزد ایشان باید گفته شود، و هر سخنی را جائی است، و هر سخن را به همه کس نمی توان گفت و در هر جا
سخنی باید گفت که موجب نجات باشد و در گفتن آن ضرري به کسی عاید نگردد، پس بدرستی که آنچه شرط نصیحت
بود به تو گفتم، دیگر سخن مگو و خاموش شو.
پس سید خواست که همراهی کند با عاقب در سخن، پس روي به حارثه کرد که:
همیشه تو را بزرگ و فاضل می دانستم که عقول عقلا مایل به جانب تو بود،
زنهار که در مقام لجاج در میا و مردمان را به جاي آب بسوي سراب مبر، پس اگر کسی تو را در این گفتگو معذور داند تو
معذور نیستی، و اگر ابو واثله با تو سخن درست گفت قصور ندارد
ص: 1314
بدرستی که او همه کاره ماست و پیشواي ماست، اگر با تو عتابی کرد تو او را به نصیحت بردار، و بدان که پیشواي قریش-
یعنی محمد رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم- بقاي او اندکی خواهد بود و منقطع خواهد شد، و بعد از او قرنی خواهد
گذشت که مبعوث خواهد شد در آخر آن قرن پیغمبري با حکمت و بیان و با شمشیر و پادشاه، و مالک خواهد شد پادشاهی
عظیم را که فروگیرند امت او مشرق و مغرب را، و از ذریت او پادشاهی خواهد بود ظاهر که غالب شود بر همه پادشاهان، و
اهل همه دینها به دین وي درآیند، و پادشاهی او قرار گیرد هر چه را شب و روز قرار می گیرد. اي حارثه! این مدتی مدید
خواهد شد و حال وقت آن نیست، پس آنچه از دین خود می دانی آن را محکم نگاه دار و در میا به دین دیگر که زود منقطع
شود به انقضاي زمان یا به حادثی از حدثان، و آنچه خواهد آمدن به آن کار مدار که ما امروز مکلفیم به این دین، و فردا را
اهل فردا دانند.
پس حارثه بن اثال جواب داد که: ساکت باش اي ابو قره، کسی که فکر فردا نکند امروز به چه کار او می آید؟ از خدا بترس
تا خدا به فریاد رسد که پناهی نیست
عالمیان را بغیر از او، و این سخن را براي خاطر عاقب گفتی که او بزرگ و مطاع شماست و رجوع گروه نصاري بسوي او و
توست، اگر از سخن حق رو می گردانید بواسطه ضبط بزرگی خود امر از شماست، لیکن نصایح سخنان بکرند که به هدیه
فرستاده می شوند بسوي کسی که اهل آن سخنان باشد، و شما سزاوارترین مردم بودید به قبول این سخنان، بدرستی که دلهاي
ما همه مایل به جانب شماست و شما هر دو پیشوایان مائید در دین، پس باید که عقل را پیشوا کنید و هر چه عقل به آن امر
کند اي دو بزرگوار آن را قبول فرمائید، و آنچه پیش آمده است اطراف آن را فکر کنید و تأمل در عاقبت آن نمائید و تأخیر
را واگذارید و رضاي حق سبحانه و تعالی را اختیار کنید چنانکه حق سبحانه و تعالی هر روز فضل خود را بر شما زیاده می
کند، و فکر ننگ و عار را به خود راه مدهید که هر که عنان نفس را واگذارد او را به مهلکه می اندازد، و هر که عاقبت کار
خود را ملاحظه نماید از تلف شدن ایمن است، و هر که با عقل خود مشورت نماید عبرت می گیرد و محل عبرت دیگران
نمی شود، و هر که از براي خدا نصیحت کند و رضاي الهی را اختیار کند حق سبحانه
ص: 1315
و تعالی انس می دهد او را به عزت و بزرگی در حیات دنیا و می رسد به سعادت عقبی.
پس رو به عاقب کرد از روي عتاب و گفت: اي ابو واثله! گفتی که رد کننده سخن تو بیشتر از
قبول کننده آن است! بحقّ خدا قسم که تو سزاواري که کسی این سخن را از تو نقل نکند، بدرستی که تو می دانی و ما همه
اتباع انجیل می دانیم آنچه حضرت عیسی در میان حواریان گفت و هر که مؤمن است از قوم عیسی می داند، و آنچه تو گفتی
تقصیري بود که از تو واقع شد که دفع و تلافی آن نمی کند مگر توبه و اقرار کردن به آنچه انکار کردي.
پس چون سخن را به اینجا کشانید رو به جانب سید گردانید و گفت: هیچ شمشیري نیست که خطا نکند، و هیچ عالمی نیست
که لغزشی نداشته باشد، پس هر که از خطاي خود برگردد او سعادتمندي است که راه راست یافته است، و آفت در آن است
که بر خطاي خود مصر بمانند؛ بیان کردي که بعد از حضرت عیسی دو پیغمبر خواهند آمد، کجا در صحف الهی این سخن
واقع شده است؟ آیا نمی دانی به آنچه به آن خبر داد حضرت عیسی در میان بنی اسرائیل و گفت: چگونه خواهد بود حال شما
وقتی که بروم نزد پدرم و پدر شما و بعد از زمانی چند بیایند راستگوئی و دروغگوئی؟
گفتند: یا عیسی کیستند اینها؟ گفت: پیغمبري از ذریت حضرت اسماعیل علیه السّلام بیاید و دروغگوئی از بنی اسرائیل بیاید،
پس راستگو مبعوث باشد به رحمت و جنگ و او را پادشاهی و سلطنت بوده باشد تا دنیا بوده باشد، و اما دروغگو پس او را
لقبی است مسیح دجال، اندك زمانی ملک و پادشاهی او بوده باشد پس حق سبحانه و تعالی او را بکشد به دست من وقتی که
من باز به
دنیا آیم.
پس حارثه گفت: اي قوم! حذر می فرمایم شما را از افعال پیشینیان شما از یهود که ایشان را بیم کردند و گفتند: دو مسیح
خواهد آمد: یکی مسیح رحمت و هدایت و دیگري مسیح ضلالت، و بواسطه هر یک علامتی گفتند، پس یهودان انکار
نمودند مسیح هدایت را و تکذیب او نمودند و ایمان آوردند به مسیح ضلالت که دجال است و انتظار او می کشند، و چنین
فتنه اي برپا کردند و در سایر چیزها کتاب الهی را پس پشت خود انداختند و پیغمبران خدا را شهید کردند و کسانی را که به
امر الهی ایستاده بودند به عدالت، کشتند،
ص: 1316
پس حق تعالی بصیرت ایشان را کور کرد بعد از بینائی بواسطه اعمال قبیحه ایشان، و پادشاهی را از ایشان برداشت بواسطه ظلم
و فساد ایشان، و ملازم ایشان ساخت مذلت و خواري را و بازگشت ایشان را به آتش دوزخ کرد.
پس عاقب گفت: اي حارثه! تو چه می دانی که این پیغمبر مبعوث که مذکور است در کتب الهی این است که در مدینه
است؟ شاید پسر عم تو باشد مسیلمه صاحب یمامه زیرا او نیز دعوي پیغمبري می کند چنانکه محمد قرشی می کند، و هر دو
ایشان از ذریت حضرت اسماعیلند و هر یک را اتباع و اصحاب هستند که گواهی می دهند بر پیغمبري ایشان و اقرار دارند به
رسالت ایشان، آیا میان هر دو فرقی می یابی که بیان کنی؟
حارثه گفت: آري و اللّه فرق بیشتر از مابین آسمان و زمین و مابین سحاب و تراب است، و آن نشانه و دلیلی چند است که به
آن دلائل و امثال آنها ثابت
می شود حجتهاي الهی در دلهاي عبرت گیرندگان از بندگان خدا از جهت انبیاء و رسل الهی؛ و اما صاحب یمامه مسیلمه
کذاب، همین بس است شما را آنچه خبر دادند به شما سفیران شما و غیر شما و مسافرانی که به زمین او فرو رفته اند و از اهل
یمامه جمعی که به نزد شما آمدند، آیا خبر دادند شما را همه ایشان که جمعی را مسیلمه بسوي احمد به یثرب فرستاده بود که
تفحص احوال او کنند و یافته بودند در او آثار پیغمبران گذشته را و گفتند: احمد به یثرب آمد و چاهها همه خشک و کم
آب بود و آبهاي ما همه شور بود و پیش از آنکه او بیاید آب ما شیرین و گوارا نبود پس در بعضی چاهها آب دهان انداخت
و در بعضی آبی مضمضه کرد و در آن ریخت پس همه شیرین و پرآب شدند، و گفتند: جمعی که چشمشان درد می کرد
آب دهان در چشم آنها انداخت فی الحال شفا یافتند، و جماعتی جراحتها داشتند و آب دهان انداخت و فورا عافیت یافتند و
جراحتهاي ایشان مندمل شد با بسیاري از معجزات که از احمد خبر آوردند؛ و چون به نزد صاحب خود رفتند و گفتند: تو نیز
چنین کن که احمد کرد، پس از روي کراهت قبول نمود و با ایشان رفت به جانب یکی از چاههاي ایشان که آب شیرین
داشت، و چون آب مضمضه خود را در چاه ریخت شور شد! و یک چاهی که کم آب بود آب دهان در آن چاه انداخت و
خشک شد که یک قطره آب در آن
ص:
1317
نماند! و چشم شخصی درد می کرد چون به نزد او بردند تا آب دهان انداخت کور شد! و جراحت شخصی را آب دهان
انداخت آن شخص پیس شد.
پس چون این خرق عادات نقیض را مشاهده نمودند و طلب خرق عادت صحیح کردند گفت: شما بد امّتید نسبت به پیغمبر
خود و بد خویشانید نسبت به خویش خود و پسر عم خود، شما مبالغه نمودید و از من چیزها طلب کردید پیش از آنکه وحی
بسوي من آید! الحال مرا رخصت شده است در بدنهاي شما نه چاههاي شما، بیائید تا شفا دهم! پس هر که ایمان به من دارد
شفا می یابد و هر که شک دارد بدتر می شود! هر که خواهد بیاید تا آب دهان بر چشم او و بدن او اندازم تا شفا یابد. همه
گفتند: ما نمی خواهیم نسبت به ما کاري بکنی که اهل یثرب بر ما شماتت نمایند. پس رو از معجزات او گردانیدند بواسطه
نسبت خویشی و حمیت جاهلیت که عرب به ایشان شماتت ننمایند.
پس سید و عاقب به خنده در آمدند تا آنکه پاهاي خود را از بسیاري خنده بر زمین می سائیدند و می گفتند: چه نسبت نور را
به ظلمت، و حق را به باطل، و حق و باطل و نور و ظلمت آن قدر فرق میان ایشان نیست که میان این دو شخص در راستی و
بطلان.
راویان گفتند: چون عاقب دید که کار مسیلمه ضایع شد از این سخن خواست تدارك آن کند، گفت: اگر مسیلمه در این کار
بد می کند که دعوي می نماید که حق تعالی او را مبعوث گردانیده است اما خوب کرده است که قوم خود
را از بت پرستی بازداشته است و به ایمان آورده است به حق تعالی.
پس حارثه گفت: قسم می دهم تو را بحق آن خداوندي که زمین را پهن کرده است و به آفتاب و ماه روشن گردانیده است
که آیا در کتب سماویه منزله نیست که حق تعالی می فرماید: منم خداوندي که بغیر از من خداوندي نیست و من جزا دهنده
روز جزا فرستاده ام کتابهاي خود را و مبعوث گردانیده ام پیغمبران خود را تا آنکه بندگان خود را بواسطه ایشان از دامهاي
شیاطین خلاصی دهم و ایشان را در زمین میان خلایق مانند ستارگان روشن گردانیده ام در آسمانها که مردم را هدایت نمایند
به وحی من و امر من، هر که اطاعت ایشان کند اطاعت من کرده است و هر که مخالفت ایشان کند مخالفت من
ص: 1318
نموده است، بدرستی که من و فرشتگان زمین و همه خلایق لعنت کرده ایم هر که را انکار کند خداوندي مرا یا خلق مرا
شریک من گرداند یا تکذیب نماید احدي از پیغمبران و رسولان مرا یا بگوید که وحی به من آمده است و من وحی به او
نفرستاده باشم یا بپوشاند خداوندي مرا یا دعوي خداوندي کند یا گمراه کند بندگان مرا و کور کند ایشان را از راه حق،
بدرستی که کسی مرا می پرستد از خلق من که بداند من از بندگان خود چه می خواهم و به آن بندگی کند مرا، پس هر که
به آن راهی که واضح ساخته ام به زبان پیغمبران خود نرود و عبادت او مرا زیاده نمی کند او را از من مگر دوري؟
عاقب گفت: چنین است و گواهی می دهم که راست گفتی.
پس
حارثه گفت: بغیر از حق راهی نیست و بغیر راستی پناهی نیست بواسطه همین آنچه گفتنی بود گفتم.
پس سید چون در فن مجادله و مخاصمه بسیار ماهر بود گفت: این قرشی را اعتقاد ما آن است که پیغمبر است بر قوم خود که
فرزندان اسماعیلند و او دعوي می نماید که مبعوث است بر همه خلایق.
حارثه گفت: اي سید! آیا می دانی که محمد مبعوث است از جانب حق تعالی بر قوم خود؟
سید گفت: بلی.
حارثه گفت: آیا گواهی می دهی از جهت او به رسالت؟
سید گفت: کی می تواند انکار کند این دلائل واضحه را؛ بلی گواهی می دهم و شک در این ندارم و در جمیع کتب سماوي
هست و همه پیغمبران به بعثت او خبر داده اند.
پس حارثه سر به زیر افکند و خنده می کرد و انگشت بر زمین می کشید، سید گفت:
براي چه می خندي اي حارثه بن اثال؟
گفت: تعجب کردم و خندیدم.
سید گفت: مگر سخن من محل تعجب بود که خنده می کنی؟
گفت: بلی، آیا عجب نیست از شخصی که دعوي علم و حکمت کند آنکه گوید که حق
ص: 1319
سبحانه و تعالی برگزیده است از جهت نبوت و مخصوص گردانیده است به رسالت و مؤید ساخته است به روح و حکمت
خود شخصی را که کذاب و دروغگو است و می گوید وحی بسوي من آمده است و حال آنکه وحی بسوي او نیامده است و
مخلوط گرداند به یکدیگر راست و دروغ را مانند کاهنان که گاهی راست گویند و گاهی دروغ؟
پس سید منزجر و منفعل شد و دانست که غلط گفته است و ملزم شد.
راویان گویند که: حارثه از اهل نجران نبود و غریب بود و
در آنجا ساکن شده بود.
پس عاقب رو به او کرد و گفت: خاموش باش اي برادر بنی قیس بن ثعلبه و زبان درازي مکن و زبان خود را نگاه دار که بسا
کلمه اي که صاحب خود را در قعر چاه تاریک اندازد و بسیار سخنی که دشمنان را دوست گرداند، پس واگذار سخنانی که
دلها آن را قبول نمی کند هر چند عذر داشته باشی در گفتن آن، پس بدان که هر چیز را صورتی است و صورت آدمی، عقل
اوست؛ و صورت عقل، ادب است؛ و ادب بر دو قسم است:
ادب طبیعی و ادبی که تحصیل آن کرده باشند، پس بهترین آنها آدابی است که حق تعالی به آنها امر کرده است، و از جمله
آداب الهی آن است که ادب سلطان خود را نگهدارند زیرا که او را حقی است که هیچ یک از خلایق را آن حق نیست زیرا
که سلطان واسطه است میان خدا و بندگان او؛ و سلطان بر دو قسم است: یکی سلطان قهر و غلبه و دیگري سلطان حکمت و
شرع، و سلطان شرع و حکمت حقش عظیمتر است. و تو اي حارثه! می دانی که حق سبحانه و تعالی ما را زیادتی و حکومت
داده است بر پادشاهان ملت نصاري و بعد از آن بر کافه عالمیان، پس باید که حق هر کس را بدانی و همین مذمت تو را بس
که با سلاطین حکمت رعایت ادب نمی کنی. پس گفت: تو سخن برادر قریش را یاد کردي و آنکه آیات و معجزات آورده
است و بسیار گفتی و خوب گفتی، ما نیز می دانیم آنچه تو گفتی و به او و به
رسالت او یقین داریم و گواهی می دهیم که جمع شده است از جهت او معجزات و بینات پیشینیان و پسینیان مگر یک آیتی
که آن از همه عظیمتر و ظاهرتر است و آن مانند سر است، و این علامات مانند بدنند، پس چه حال باشد بدن بی سر را؟ صبر
کن تا ما تجسس نمائیم اخبار او را و فکر کنیم آثار او را، اگر آن علامت ظاهر شود که خاتمه
ص: 1320
همه علامات است ما پیشتر از تو به دین او در خواهیم آمد و پیش از تو اطاعت او خواهیم کرد.
حارثه گفت که: سخن فرمودي و شنوانیدي و حق را بیان کردي، می شنویم و اطاعت می کنیم، کدام است آن علامتی که
اگر آن نباشد اینها همه عبث است بعد از این ظهور؟
عاقب گفت: سید آن را بیان کرد و تو گوش نکردي و این همه گفتگو کردي به عبث.
حارثه گفت: الحال بیان فرما پدر و مادرم فداي تو باد.
عاقب گفت: رستگاري می یابد کسی که چون به حق رسد قبول کند و رو از آن نگرداند بعد از دانستن آن، بدرستی که ما و
تو می دانیم و غیر ما از علماي کتب الهی که در آنها هست از علوم گذشته و آنچه خواهد آمد، بدرستی که واضح شده است
به زبان هر امتی از ایشان در نهایت وضوح با بشارت و انذار که خبر داده اند که خواهد آمد احمد پیغمبري که خاتم پیغمبران
است و امت او فرو خواهند گرفت مشرق و مغرب را و پادشاهی خواهند کرد او و امت او زمانی بسیار، پس غصب خواهند
کرد پادشاهی را از گروهی که
نزدیکترین امتند از پیغمبر از جهت نسب و فضیلت و از اتباع ایشان و ترك خواهند کرد گفته پیغمبر خود را از روي ظلم و
عدوان، پس سالهاي بسیار خلافت مبدل می شود به پادشاهی و پادشاهی ایشان عظیم می شود تا آنکه نماند در جزیره عرب
خانه اي مگر آنکه بعضی رغبت نمایند به ایشان و بعضی ترسان باشند از ایشان، پس بعد از آن پراکنده خواهد شد پادشاهی
ایشان و به گروه دیگر منتقل خواهد شد، پس پادشاه خواهند شد بر ایشان بندگان و غلامان ایشان و سیرتهاي بد خواهند
گذاشت و پادشاهی ایشان به ظلم و غلبه خواهد بود، پس کم شود ملک ایشان از اطراف و کفار غلبه کنند بر ایشان و سخت
شود آفات ایشان و بلیات همه را فراگیرد تا آنکه مردن پیش ایشان بهتر از حیات بوده باشد از بسیاري ظلم و ستم، و بزرگان
ایشان جمعی باشند که سزاوار بزرگی نباشند پس دین از دست ایشان برود و نماند از دین مگر نام آن، و مؤمنان در آن زمان
غریب باشند و دین داران اندکی تا آنکه مأیوس شوند از فرج الهی مگر قلیلی، و جمعی گمان می کنند که حق سبحانه و
تعالی یاري نخواهد کرد دین خود را از بسیاري بلا و فتنه که ایشان را
ص: 1321
فراگیرد تا آنکه حق سبحانه و تعالی تلافی کند و دریابد ایشان را بعد از ناامیدي به شخصی از ذریه پیغمبر ایشان احمد، و
بیاورد او را از جائی که ایشان خبر نداشته باشند، و صلوات فرستند بر او آسمانها و فرشتگان و خوش حال شود از ظهور او
زمین و آنچه
در زمین است از چرندگان و مرغان و خلایق، و بدهد زمین برکت خود را و زینت و گنجهاي خود را به او تا آنکه زمین به
نحوي شود که در عهد آدم علیه السّلام بود، و برطرف شود از ایشان فقر و امراض در زمان او و بلاهائی که در امم سابقه بر
ایشان نازل می شد، و امنیت بهم رسد در جمیع شهرها و کنده شود زهر هر صاحب زهري و نیش هر صاحب نیشی و چنگال
هر صاحب چنگالی تا آنکه دختران خردسال با افعیهاي نر بازي کنند و هیچ ضرر به ایشان نرسانند، و شیران در میان گاوان
بمنزله شبانان باشند، و گرگ با گوسفندان گردد مانند حمایت کنندگان، و حق سبحانه و تعالی او را بر همه ادیان غالب
گرداند و بگیرد کلیدهاي همه اقالیم را تا منتهاي چین تا آنکه نماند کسی مگر آنکه بر دین حقی بوده باشد که حق تعالی آن
را می خواهد و به آن مبعوث شده اند پیغمبران از آدم تا خاتم.
پس چون عاقب سخن را به اینجا رسانید حارثه گفت که: گواهی می دهم بحق خداوندي که مبدع اشیاء است اي بزرگوار
عظیم و اي دانشمند بزرگ که حق ظاهر شد به گفته تو و عالم منور شد به سخن راست تو و آنچه گفتی موافق است به آنچه
خدا فرستاده است در کتابهاي خود که براي هدایت عباد و اهل بلاد فرستاده است و آنچه گفتی همه حق است و مخالف
نیست با کتب الهی یک حرف، اما چه شد آنچه می خواستی بیان کنی؟
عاقب گفت: آنچه تو درباره احمد قرشی اعتقاد داري محض غلط است.
حارثه گفت:
چرا؟ آیا نه معترفی که به نبوت و رسالت او معجزات گواهی داده اند؟
عاقب گفت: آري بحق خدا و لیکن میان عیسی و قیامت دو پیغمبرند که اسم یکی مشتق است از اسم دیگري، یکی محمد
است و دیگري احمد، بشارت داده است به اول ایشان موسی علیه السّلام و به دوم ایشان عیسی علیه السّلام، پس این قرشی
مبعوث است به قوم خود و از عقب او خواهد آمد پیغمبري که پادشاهی او عظیم بوده باشد و مدتش طویل، حق سبحانه و
تعالی او را می فرستد که ختم دین به او بشود و حجت بوده باشد بر همه خلایق، پس بعد
ص: 1322
از محمد فترتها خواهد شد که همه بناهاي دین از بیخ کنده شوند، پس حق سبحانه و تعالی او را خواهد فرستاد که اساس
قواعد دین را بار دیگر بنا کند و غالب خواهد کرد او را بر همه ادیان، پس مالک خواهند شد او و پادشاهان صالح بعد از او
هر چه را طالع شود بر آن شب و روز از زمین و کوه و بر و بحر، و به میراث خواهد برد زمین خدا را به پادشاهی چنانکه آدم و
نوح وارث زمین گردیدند و مالک شدند، و ایشان پادشاهان عظیم الشأن خواهند بود و در لباس درویشان با تواضع و فروتنی،
پس ایشانند گرامی ترین خلایقی که به اصلاح نخواهند آمد بندگان الهی و بلاد او مگر به ایشان، و بر ایشان نازل خواهد شد
عیسی علیه السّلام و بر آخر ایشان بعد از مکث طویل و ملک عظیم، و خیري نخواهد بود در زندگانی بعد از ایشان، و
بعد از ایشان خواهند بود جمعی چند بی عقل مانند گنجشک در عقول که بر این جماعت قیامت قائم خواهد شد، و قیامت
قائم نخواهد شد مگر بر بدترین خلایق، و این وعده رحمتی است که حق سبحانه و تعالی بر احمد خواهد فرستاد چنانکه بر
ابراهیم خلیلش فرستاد با معجزات بسیاري که احمد را خواهد بود که در کتابهاي الهی مسطور است.
پس حارثه گفت: این معنی نزد تو مقرر است اي عاقب که این دو اسم از براي دو شخص است در دو عصر مختلف؟
عاقب گفت: بلی.
حارثه گفت: آیا شکی یا گمانی بر خلاف این در خاطرت خطور می کند؟
عاقب گفت: نه، بحق معبود که این نزد من واضح تر از آفتاب است.
پس حارثه سر به زیر افکند و خط بر زمین می کشید از روي تعجب، پس گفت: اي بزرگ مطاع! آفت در آن است که مال را
شخصی داشته باشد و خرج نکند، یا شمشیر داشته باشد و آن را زینت خود گردانیده باشد و به آن جنگ نکند، و رأي و فکر
داشته باشد و به آن عمل ننماید.
عاقب گفت که: اي حارثه! سخنی گفتی و درشت گفتی، آن کدام است؟
گفت: قسم می خورم بحق خداوندي که آسمانها و زمینها به قدرت او برپاست
ص: 1323
و جباران مغلوب اویند به قدرت او که این دو اسم مشتق اند از براي یک کس و یک پیغمبر و یک رسول که انذار به او کرده
است موسی بن عمران و بشارت به او داده است عیسی بن مریم و پیش از ایشان خبر داده است حضرت ابراهیم به او در
صحف خود.
پس سید خود را به خنده
داشت که به حاضران ظاهر سازد که استهزا می کند به حارثه و تعجب نموده است از گفتار او.
پس عاقب به سخن در آمد و رو به حارثه کرد از روي سرزنش که: مبادا خیال کنی که سید عبث خندید بلکه بر سخنان تو
می خندد.
حارثه گفت: اگر خندید ننگی و بلائی بود که بر خود لازم ساخت یا قبیحی بود که به او راجع شد، آیا شما نخوانده اید در
حکمت موروث الهی که خدا از شما بازگرفته است که سزاوار نیست حکیم را که عبث رو ترش کند و یا بی تعجبی بخندد؟
آیا به شما نرسیده است از سید شما مسیح علیه السّلام که فرموده است: خنده عالم به عبث غفلتی است که از دل او ناشی شده
است یا مستی است که او را غافل ساخته است از فکر فرداي او؟
پس سید گفت که: اي حارثه! بدرستی که هیچ احدي به عقل خود مغرور نمی شود مگر آنکه گمانهاي بد به مردم می برد، و
من اگر در علم محتاج به روایت تو باشم عالم نخواهم بود، آیا نرسیده است به تو از سید ما مسیح که حق سبحانه و تعالی را
بندگان هست که می خندند آشکارا بواسطه رحمت الهی و گریه می کنند پنهان از ترس خداوندگار خود؟
گفت: هرگاه چنین باشد خوب است.
گفت: پس این چیست بغیر از این؟ پس باید که گمان بد نبري به بندگان خداوند خود، بیا بر سر سخن خود رویم که دراز
کشید منازعه و جدال میان ما و تو اي حارثه.
راویان روایت کرده اند که: این مجلس، مجلس سوم ایشان بود، در روز سوم اجتماع ایشان براي تفکر کردن در کار خویش.
پس
سید گفت: اي حارثه! آیا خبر نداد تو را ابو واثله به فصیح ترین لفظی که همه کس شنیدند و خبر نداد شما را مرتبه دیگر و
در تو و یاران تو اثر نکرد، اینک من از راه دیگر پیش می آیم پس تو را قسم می دهم بخدا و آنچه فرستاده به عیسی از کتاب
خود که آیا
ص: 1324
که نقل شده است از زبان سوریا به عربی یعنی صحیفه شمعون بن حمون الصفا که وصی حضرت « زاجره » می یابی در کتاب
عیسی علیه السّلام بود که به اهل نجران دست به دست رسیده است که در آن کتاب بعد از کلام بسیار این را گفته است:
چون مدتی بر آید که مردمان گمراه شوند و قطع رحمها و خویشیها بکنند و آثار انبیا محو گردد حق سبحانه و تعالی مبعوث
گرداند فارقلیطا را که جداکننده است میان حق و باطل و بفرستد او را به معدلت و رحمت بر خلایق.
پرسیدند از حضرت عیسی که: اي مسیح خدا! فارقلیطا کیست؟
گفت حضرت عیسی که: فارقلیطا حضرت احمد است که پیغمبر است و خاتم انبیا و وارث علوم انبیا و مرسلین است، آن
پیغمبري است که حق سبحانه و تعالی بر او رحمت می فرستد در حال حیات او و رحمت می کند بر وي بعد از وفات او به
سبب فرزند او که طاهر و مطهر است و عالم است به جمیع علوم پیغمبران، او را مبعوث خواهد کرد در آخر الزمان بعد از آنکه
رشته هاي دین همه گسسته شده باشد و خاموش شده باشد چراغهاي پیغمبران و فرو رفته باشد ستاره هاي ایشان، پس آن بنده
صالح در اندك
زمانی دین اسلام را بر پاي کند مثل اول و حق سبحانه و تعالی قرار دهد پادشاهی او را و دیگر صالحان را از عقب او تا ملک
او عالم را بگیرد.
پس حارثه گفت: هر چه گفتید راست است و در حق وحشتی نیست و دل به غیر حق قرار نمی گیرد، پس آنکه وصف او را
گفتی او کیست؟
پس سید گفت که: حق آن است که آن شخص نمی باید که بی نسل باشد.
پس حارثه گفت: چنین است و آن شخص محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است.
پس سید گفت: اي حارثه! مدار تو بر لجاجت است، آیا خبر ندادند ما را مسافران ما و اصحاب ما که به تجسس او فرستاده
بودیم و ایشان خبر آوردند که دو پسري که محمد داشت یکی از زن قرشی بود- یعنی قاسم که از خدیجه بود- و دیگري از
زن قبطیه بود- یعنی ابراهیم که از ماریه بود- هر دو فوت شدند و محمد بی فرزند شد مثل گوسفند شاخ شکسته که مشرف
است بر هلاك، پس اگر محمد را فرزندي می بود سخن شما صورتی
ص: 1325
می داشت چرا که در صحیفه شمعون است که فرزند او عالمگیر شود، و هرگاه او را فرزند نبوده باشد این محمد او نیست که
حضرت عیسی از او خبر داده است.
پس حارثه گفت: بخدا قسم که عبرت بسیار است و لیکن کسی که عبرت گیرد کیست، و دلایل واضح است اگر بصیرت بینا
باشد، و همچنان که چشمهاي رمد دیده نمی توانند که قرص آفتاب را مشاهده کنند بواسطه آفت، همچنین بصیرتهاي قاصر از
دیدن انوار حکمت عاجزند بواسطه ضعف از
ادراك آن.
پس حارثه رو به سید و عاقب کرد که: اگر چنین باشد که از محمد فرزند نباشد، شما متابعت او می کنید و قسم می خورم
بذات خدا که حجت بر شما تمام شده است به آنچه حق تعالی شما را عطا کرده است از علوم که به شما رسیده است و از
ودایع حجتهاي الهی که نزد شماست، و به آنکه حق تعالی به شما شرف و منزلت کرامت فرموده است در میان مردمان، و
پادشاهان و بزرگان همه را تابع شما گردانیده است که در امور دین رو به شما دارند و شما محتاج به ایشان نیستید و هر چه
شما امر می کنید ایشان بجا می آورند و هر کسی که حق تعالی او را شرفی و منزلتی کرامت کند می باید به شکرانه نعمت
الهی حق سبحانه و تعالی را تواضع کند چون او را بلند کرده است و ناصح و خیر خواه بندگان خدا باشد و در اوامر الهی
مداهنه نکند، و شما خود ذکر کردید محمد را و گواهیهاي راست که از جهت او در کتابهاي الهی واقع شده است نقل کردید
و مطلع شدید که او مبعوث شده است، و بازمی گوئید که او همین پیغمبر است بر قوم خود نه بر جمیع خلایق و می گوئید که
او محمدي نیست که خاتم جمیع پیغمبران است و حاشر است که حشر جمیع خلایق بر امت او خواهد شد و وارث جمیع انبیاء
است و از عقب همه آمده است زیرا که می گوئید محمد بی نسل است، آیا سخن شما همین نیست؟
پس سید و عاقب گفتند: بلی سخن این است.
پس حارثه گفت که: اگر ظاهر شود
که او را فرزند و عقب هست آیا شک دارید در اینکه او وارث جمیع پیغمبران است و دین او غالب بر جمیع ادیان است و او
خاتم انبیاء است و رسول است بر جمیع خلایق؟
ص: 1326
گفتند: نه.
پس حارثه گفت: شما با این منازعتها و خصومتها نیز بر این اعتقاد بودید؟
سید و عاقب گفتند: بلی.
پس حارثه گفت: اللّه اکبر.
ایشان گفتند: چه واقع شد که اللّه اکبر گفتی، مگر ما را الزام دادي؟
حارثه گفت که: حق ظاهر است و باطل مردود است و نفس در شنیدن آن مضطرب می شود، و بدرستی که آب دریاها را نقل
کردن و سنگها را شکافتن آسانتر است از میرانیدن آنچه را که حق تعالی احیا فرموده است یا احیا کردن آنچه را که حق تعالی
میرانیده است که آن باطل است، الحال بدانید که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بی نسل نیست و اوست خاتم پیغمبران و
وارث ایشان و آخر ایشان که حشر بر امت او خواهد شد و پیغمبري بعد از او نیست، و در زمان امت او قیامت برپا خواهد شد
و حق تعالی وارث خواهد بود زمین را و هر چه در آن است که همه خواهند مرد و خدا باقی خواهد بود، و از ذرّیّت اوست
آن پادشاه صالح که بیان کردید، و به شما خبر رسیده است که او مالک خواهد شد جمیع مشرق و مغرب را، و حق تعالی او را
غالب خواهد ساخت با دین حنیفیه و ابراهیمیه که نفی شرك است بر همه ادیان.
پس هر دو گفتند: اي حارثه! اگر چنین باشد که او را فرزندي
باشد و عقبی، حق با تو است و لیکن مدار تو بر روباه بازي است و تنگ نمی آئی از پرگوئی، بر این دعوي که می کنی برهان
بیاور تا ببینیم که چه برهان داري.
پس حارثه گفت: بتحقیق که من از جهت شما برهانی بیاورم که شما را از شبهه خلاصی دهم و شفاي سینه ها بوده باشد.
پس حارثه رو به ابو حارثه بن علقمه کرد که شیخ ایشان و عالم بزرگ ایشان بود و گفت: اي پدر بزرگوار! التماس دارم که
را در این مجلس حاضر سازي. « جامعه » دلهاي ما را انس دهی و سینه هاي ما را شاد گردانی به آنکه کتاب
راویان نقل کردند که: این سخن در مجلس چهارم ایشان بود در هنگامی که هوا گرم
ص: 1327
شده بود و قریب به ظهر بود و فصل تابستان بوده.
پس سید و عاقب رو به حارثه کردند که: این مجلس را به فردا انداز امروز از بس که سخن گفته ایم جان ما به لب رسیده
را و در آنها نظر کنند و بر « جامعه » و « زاجره » است. و از آن مجلس برخاستند و مقرر ساختند که روز دیگر حاضر سازد کتاب
وفق آنها عمل نمایند.
پس چون روز دیگر شد اهل نجران جمیع اهل معابد و علماي خود را جمع نمودند که حاضر باشند در مباحثه عاقب و سید با
حارثه و ظاهر شدن حق از کتابهاي جامعه؛ پس چون سید و عاقب دیدند که خلایق جمع شده اند براي شنیدن جامعه پشیمان
شدند چون می دانستند که حق با حارثه است و سعی نمودند که شاید در حضور خلایق این مباحثه واقع نشود، و این سید و
عاقب
از جمله شیاطین انس بودند در مکر و حیله.
پس سید رو به حارثه کرد که: بسیار گفتی و همه را به ملال آوردي از گفتگو و نمی گذاري حق ظاهر شود.
حارثه گفت: تو و عاقب نمی گذارید حق ظاهر شود، الحال هر چه می خواهید بگوئید.
عاقب گفت: آنچه گفتنی بود گفتیم، باز اعاده کنیم بدرستی که ما خبر می دهیم تو را و کتمان حجت الهی نمی نمائیم و
انکار آیات حق تعالی را نمی کنیم و افترا بر خداوند عالمیان نمی بندیم که شخصی را که حق تعالی به رسالت فرستاده باشد
بگوئیم که او رسول نیست، پس اي حارثه! بدان که ما اعتراف داریم که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاده حق تعالی
است به قوم خود از فرزندان حضرت اسماعیل و بر دیگران از عرب و عجم واجب نمی دانیم که اطاعت او نمایند و دین خود
را گذاشته به دین او درآیند مگر آنکه می باید اقرار کنند به آنکه او رسول است بر قوم خود.
حارثه گفت: این اعتراف به رسالت او از چه جهت و به چه سبب می کنید؟
گفتند: بواسطه آن اعتراف می کنیم که از انجیلها و سایر کتابهاي الهی شنیده ایم و بر ما ظاهر شده است.
حارثه گفت: از کتابهاي الهی هرگاه ظاهر شده است که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیغمبر است چه
ص: 1328
مجمل و چه مفصل، پس شما از کجا می گوئید که او پیغمبر وارث و حاشر نیست و بر کافه عالمیان مبعوث نیست؟
ایشان در جواب گفتند: تو خود می دانی و ما می دانیم و شک نداریم که حجت حق تعالی برطرف نمی شود، و این حکمی
است که حق
تعالی مقرر ساخته است که همیشه جاري باشد آن، و دنیا از حجت خالی نبوده باشد تا شب و روز باشد، و تا دو کس بمانند
می باید که یکی از ایشان حجت الهی بوده باشد بر دیگري، و ما نیز پیش از این گمان داشتیم که آن حجت محمد بوده باشد
و او این دین را برپا دارد، پس چون حق تعالی فرزندان نرینه او را برد و او را عقیم ساخت دانستیم که او نیست زیرا که محمد
بی نسل است و حجت الهی و پیغمبر و خاتم پیغمبران بی نسل نیست به گواهی حق تعالی که در کتب منزله فرستاده است،
پس دانستیم آن پیغمبر خواهد بود که خواهد آمد و باقی خواهد بود بعد از محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که مشتق است
اسم او از نام محمد، و او احمدي است که مسیح علیه السّلام خبر داده است به نام او و نبوت و رسالت و خاتمه او و آنکه
فرزند قاهرش پادشاه عالم خواهد بود و همه مردمان را بر دین اعظم الهی خواهد داشت، و بر دست او این امر جاري نخواهد
شد بلکه از ذریت او و عقب او مالک خواهد شد کل شهرهاي زمین را و آنچه ما بین شهرها است از بحر و بر مسلّم بی
معارض، و اینک شاهدند بر این مدّعا علماء که همگی انجیلها را در حفظ دارند و ما پیش از این سخنان را بر وجه کمال
گفتیم و تازه بیان کردیم، دیگر چه حاجت داري به تکرار آن؟
پس حارثه گفت: ما و شما همه دانستیم و می دانیم این مطالب را و
لیکن تکرار بواسطه آن است که اگر کسی فراموش کرده باشد، متذکر شود، و اگر کسی تقصیر نموده باشد، بازگشت کند، و
خاطرها جمع شود؛ شما ذکر کردید که دو پیغمبر مبعوث خواهند شد از عقب مسیح علیه السّلام تا روز قیامت و گفتید که: هر
دو از فرزندان حضرت اسماعیلند، اول ایشان مبعوث می شود در مدینه و دوم ایشان عاقب است که احمد است، اما محمد که
از قریش است این است که در مدینه متوطن است پس ما به او اعتقاد و ایمان داریم، و بحق خداوند معبود که همان است
احمدي که در کتابهاي حق تعالی است، و آیات الهی بر آن
ص: 1329
دلالت کرده است و اوست حجت حق تعالی و اوست خاتم پیغمبران و وارث ایشان حقّا، و دیگر پیغمبري و رسولی نیست میان
حضرت عیسی و روز قیامت غیر او، بلی کسی خواهد بود از دختر صالحه صدیقه معصومه او که عالم را به دین حق دعوت
کند و مشرق و مغرب عالم را متصرف شود، پس شما آنچه باید گفتید و اعتقاد به نبوت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
دارید، و اگر نسل داشته باشد شما شک ندارید که اوست سابق در کمال بر پیغمبران و آخر ایشان در زمان ایشان؟
گفتند: بلی، این از عظیمترین دلایل است نزد ما.
پس حارثه گفت که: شما در شبهه اید به اعتقاد خود در پیغمبر دیگر، کتاب جامعه در این باب حاکم است میان ما و شما.
پس مردمان همه فریاد بر آوردند که: الجامعه اي ابو حارثه، جامعه را بیاور؛ چون مردمان از گفتگو به تنگ آمده بودند و
دلگیر
شده بودند و مردمان را گمان این بود که چون کتاب حاضر شود معلوم خواهد شد که حق به جانب سید و عاقب است بواسطه
دعواهائی که ایشان در این مجالس می کردند.
پس ابو حارثه رو به جانب غلام کرد که بر سر او ایستاده بود و به او گفت: برو اي غلام و کتاب جامعه را بیاور. او رفت و
کتاب جامعه را بر سر خود گذاشته آورد و از سنگینی آن نمی توانست نگاه داشت.
راوي گوید: خبر داد مرا مرد راستگوئی که از اهل نجران بود و همیشه در خدمت سید و عاقب می بود و کارهاي ایشان را می
کرد و بر بسیاري از امور ایشان اطلاع داشت، گفت که: چون کتاب جامعه حاضر شد سید و عاقب نزدیک بود که از غصه
هلاك شوند چون می دانستند که در این کتابها احوال رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اوصاف او و ذکر اهل بیت او
در زمان آن حضرت و ذرّیّت آن حضرت و آنچه واقع خواهد شد در امت آن حضرت و اصحاب آن حضرت از وقایع تا قیام
قیامت هست، پس یکی از ایشان به دیگري گفت که: امروز روزي است که طلوع آفتاب آن بر ما مبارك نبود که همه حاضر
شدند و ما ضایع خواهیم شد نزد عوام، و کم است که عوام در جائی باشند و این قسم صحبتی بشود و ایشان
ص: 1330
غالب نشوند.
دیگري گفت که: مغلوب شدن از عوام بدترین مفاسد است و اصلاح فساد ایشان نمودن در غایت اشکال است، زیرا که فساد
ایشان بمنزله خراب کردن خانه است و اصلاح ایشان
بمنزله ساختن خانه، و فسادي که در یک کلمه ایشان حادث شود در سالی به اصلاح نمی توان آورد.
راوي گوید: در این وقت حارثه فرصت یافت و شخصی فرستاد به پنهان به نزد جماعتی که آمده بودند از اصحاب رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ایشان را احتیاطا حاضر ساخت، پس عاقب و سید نتوانستند که این مجلس را بر هم زنند و به روز
دیگر اندازند چون نصاراي نجران همه آمده بودند و همه می خواستند که مطلع شوند بر آنچه در کتاب جامعه است از وصف
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و فرستاده هاي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حاضر بودند و میل ابو حارثه
شیخ ایشان نیز به جانب حارثه بود.
راوي گوید که: به من گفت آن مرد نجرانی ثقه که: ایشان با خود مقرر ساختند که هر چه حارثه به ایشان گوید و ایشان را به
آن خواند ایشان امتناع ننمایند و مضایقه نکنند که مبادا مردمان را این گمان شود که ایشان بر باطلند و چنین وامی نمودند که
ایشان می خواهند که ملاحظه نمایند کتاب جامعه را تا آنچه صواب است به آن عمل نمایند تا در نظر مردمان ضایع نگردند.
پس سید و عاقب برخاستند و نزد جامعه آمدند و جامعه نزد ابو حارثه بود و حارث بن اثال نیز پیش آمد و مردمان همه گردنها
کشیدند و رسولان آن حضرت نیز به دور ایشان در آمدند، پس امر کرد ابو حارثه که گشودند یک طرف جامعه را و بیرون
آوردند از آنجا صحیفه بزرگ حضرت آدم علیه السّلام را که مشتمل
بود بر علم ملکوت حق تعالی و آنچه حق تعالی او را ایجاد فرموده است در زمین و آسمان و آنچه مقرر فرموده است از امور
دنیوي و اخروي، و آن صحیفه اي بود که از حضرت آدم علیه السّلام به حضرت شیث علیه السّلام رسیده بود و جمیع علوم در
آنجا بود.
پس سید و عاقب و حارثه شروع به خواندن آن کردند که بر ایشان ظاهر شود آنچه
ص: 1331
نزاع در آن داشتند از وصف حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و احوال آن حضرت، و مردمانی که در آنجا حاضر
بودند همگی متوجه بودند که از آنجا چه چیز ظاهر می گردد، پس دیدند در مصباح دوم از فصلهاي آن که نوشته بود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، منم آن خداوندي که بجز من خداوندي نیست، زنده ام به ذات خود و عالمیان را موجود گردانیده ام
و زندگانی همه از من است، هر زمانی را بعد از زمانی مقرر فرموده ام، و در هر امر حق و باطل را ظاهر گردانیده ام، و موافق
اراده خود هر سببی را سببیت داده ام و هر دشواري به قدرت من رام شده است، پس منم خداوند بزرگوار نیکو کردار
بخشاینده مهربان، می بخشم و می بخشایم، پیشی گرفته است رحمت من بر غضب من و عفو من بر عقوبت من، بندگان خود
را آفریدم از جهت آنکه عبادت و بندگی کنند مرا و حجت خود را بر همگی تمام کردم، بدرستی که خواهم فرستاد بسوي
ایشان پیغمبران خود را و خواهم فرستاد بسوي ایشان کتابهاي خود را از زمان اول بشر که حضرت آدم است تا منتهی می شود
به احمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پیغمبر من، و آن پیغمبري است که می فرستم بر وي صلوات و رحمتهاي خود را و و جا می دهم
در دل او برکتهاي خود را و به او کامل می گردانم پیغمبران و بیم کنندگان خود را.
پس حضرت آدم علیه السّلام عرض کرد: خداوندا! آن پیغمبران کیستند و احمدي که او را رفعت دادي و بزرگوار گردانیدي
از ایشان کیست؟
حق تعالی فرمود: همگی از ذرّیّه تو خواهند بود و احمد آخر ایشان خواهد بود.
آدم علیه السّلام عرض کرد: الهی! ایشان را بواسطه چه می فرستی و مبعوث می گردانی؟
حق تعالی فرمود: همه را بواسطه توحید و یگانه دانستن خود می فرستم، و سیصد و سی شریعت به ایشان خواهم فرستاد و همه
را از براي احمد تمام می کنم، و مقرر فرمودم هر که به نزد من آید با شریعتی از این شرایع با ایمان به من و ایمان به پیغمبران
من که او را داخل بهشت کنم.
پس در آنجا ذکر کرده بود چیزها که مجملش این بود که: حق تعالی به آدم علیه السّلام شناسانید پیغمبران را و سایر ذرّیّه او
را، و حضرت آدم همه را دید تا آنکه نظر کرد به نوري
ص: 1332
که لامع شد و تمام مشرق را فرو گرفت، و آن نور زیاده شد تا آنکه تمام مغرب را فرو گرفت، دیگر بلند شد تا به ملکوت
آسمان رسید، بعد چون نظر کرد آن نور محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و بوي خوش آن حضرت عالم را خوشبو
ساخت، دیگر دید که چهار نور در دور آن حضرت بودند از دست راست
و چپ و پیش و پس که از خوشبوئی و روشنی به آن حضرت شبیه تر بودند از همه ذرّیّه آدم؛ بعد از آن نورهاي دیگر دید
که از آن انوار مدد می یافتند که در بزرگواري و نور و خوشبوئی شبیه به آن حضرت بودند پس نزدیک آن نورها آمدند و از
هر جانب به آن نورها احاطه کردند، دیگر نظر کرد نور بسیاري دید بعد از این انوار به عدد ستاره ها در بسیاري اما در ضیاء و
روشنی به آنها نمی رسیدند، و بعضی از این نورها از دیگري روشن تر بود و تفاوت بسیار میان این نورها بود، پس ظاهر شد
سیاهی مثل شب تار و مانند سیل از هر طرف به سرعت می آمد تا آنکه زمین پر شد از آن با قبیح ترین صورتی و زشت ترین
هیئتی و گندیده ترین بوئی.
پس آدم علیه السّلام از دیدن این اوضاع غریبه متحیر گردیده گفت: اي داناي هر پنهان! و اي آمرزنده گناهان! و اي صاحب
قدرت کامله و اراده غالبه! کیستند این سعادتمندان که ایشان را بزرگوار گردانیده اي و بر عالمیان بلندي کرامت فرموده اي؟
کیستند این نورهاي بلند قدر که او را فرو گرفته اند؟
حق تعالی وحی فرمود به آدم علیه السّلام که: اي آدم! این نور و این انوار وسیله تواند و وسیله کسانی که سعادتمند گردانیده
ام ایشان را از میان خلایق، اینهایند پیشی گرفتگان به رحمت من، ایشانند مقرّبان من، ایشانند شفاعت کنندگان خلایق که
شفاعت ایشان را در حق گناهکاران قبول خواهم کرد، و این نور بزرگوار احمد است بهتر ایشان و بهتر از همه خلایق، او را
برگزیدم به علم خود و اسم او را اشتقاق نمودم
از نام خود، منم محمود و اوست محمد؛ و این نور دیگر وزیر او و نظیر اوست و وصی او که قوت دادم محمد را به او و
گردانیدم برکت و عصمت و طهارت خود را در عقب او که همه از لوث گناهان پاك باشند؛ و این نور دیگر بهترین کنیزان
من است و وارث علوم من است، دختر احمد پیغمبر من؛ و این دو نور دیگر فرزندزاده هاي محمداند و در علم و کمال خلیفه
ایشان خواهند
ص: 1333
بود؛ و این نورهاي دیگر که نور ایشان به انوار آنها احاطه نموده است فرزندان ایشانند که وارث علوم ایشان خواهند بود.
بدرستی که من همه را برگزیده ام و مطهر و معصوم گردانیده ام و بر همه برکت داده ام و رحمت کامله خود را شامل حال
همگی گردانیده ام و همگی را به علم خود پیشواي بندگان خود ساخته ام و سبب روشنائی شهرهاي خود گردانیده ام که
عالمیان از نور هدایت ایشان منور شوند.
پس دیگر نظر کرد آدم علیه السّلام و در آخر این انوار نوري دید که می درخشید مانند روشنائی ستاره صبح از جهت اهل
دنیا، پس حق تعالی فرمود: به برکت این بنده سعادتمند خود غلها را از گردن بندگان خود می گشایم، و به برکت او مشقتها و
ستمها و عقوبتها را از خلایق بر می دارم، و به سبب او زمین را پر از نور و رحمت و عدالت خواهم کرد بعد از آنکه پر از
قساوت و جور و ظلم شده باشد.
پس حضرت آدم عرض کرد: پروردگارا! بدرستی که بزرگوار کسی است که تو او را بزرگوار گردانی، و صاحب شرف
کسی است که
او را شرف کرامت فرمائی، خداوندا! هر که را تو رفیع و بلند مرتبه گردانیدي سزاوار است که صاحب رفعت و بلندي چنین
باشد، پس اي خداوند منعمی که نعمتهاي تو منقطع و بریده نمی شود! و صاحب احسانی که تدارك آن نمی توان کرد به
عوض و احسان تو آخر نمی شود! به چه سبب این بندگان رفیع مکان به این رتبه عالی مشرّف شده اند از عطاي تو و فضل و
رحمت بی منتهاي تو، و همچنین هر که را گرامی گردانیده اي از پیغمبران، سبب آن چیست؟
خداوند عالمیان فرمود: منم آن خداوندي که بغیر از من خدائی نیست و بخشاینده و مهربان و بزرگوار و دانا و نیکوکردارم و
عالم به جمیع آنچه پوشیده است علم آن از خلق و به آنچه در خاطرها خطور می کند، و آنچه بهم رسیده است می دانم که
چون بهم رسد و چگونه خواهد بود، و می دانم آنچه نخواهد بود اگر بوده باشد چگونه خواهد بود، و بدرستی که چون من
نظر کردم اي بنده من به دلهاي بندگان خود نیافتم در میان ایشان کسی را که اطاعت او مرا و خیرخواهی او خلق مرا بیشتر از
پیغمبران و رسولان من بوده باشد، بنابراین علوم خود و رسالت را به ایشان دادم و بار حجت و رسالت را بر دوش
ص: 1334
ایشان گذاشتم و ایشان را برگزیدم بر خلایق به رسالت و وحی خود، پس مقرر گردانیدم بعد از پیغمبران به اختلاف منازل
ایشان از مخصوصان و اوصیاي ایشان گروهی که حجت خود را به ایشان سپارم و ایشان را در میان خلق پیشوا گردانم و به
سبب ایشان درست کنم
شکستگیهاي خلایق را و به برکت ایشان راست کنم کجیهاي ایشان را زیرا که من به ایشان و دلهاي ایشان دانایم و لطف من
ایشان را شامل است، پس در میان پیغمبران نظر کردم نیافتم در میان ایشان کسی را که اطاعت او مرا و خیرخواهی او خلق مرا
بیشتر از محمد بوده باشد که برگزیده من است و بهترین خلق من است پس او را برگزیدم به دانش و نام او را بلند کردم با نام
خود، پس یافتم دلهاي خاصّان او را که بعد از اویند موافق دل او پس ایشان را ملحق ساختم به او و ایشان را وارثان کتاب و
وحی خود و آشیان حکمت و نور خود ساختم، و قسم به ذات خود یاد کردم عذاب نکنم به آتش هرگز کسی را که ملاقات
کند مرا فرداي قیامت و اعتصام جسته باشد به یگانگی من و چنگ در رشته مودت ایشان زده باشد.
پس ابو حارثه گفت: ملاحظه نمایند صحیفه بزرگ شیث علیه السّلام را که به میراث دست به دست به حضرت ادریس علیه
السّلام رسیده است، و آن کتاب به خط سریانی قدیم نوشته شده بود.
پس ملاحظه آن صحیفه نمودند تا رسیدند به این موضع که جمع شدند اصحاب حضرت ادریس و قوم او در هنگامی که آن
حضرت در خانه عبادت خود بود در زمین کوفه، پس حضرت ادریس ایشان را خبر داد که روزي در میان فرزندان صلبی پدر
شما حضرت آدم علیه السّلام و فرزندان فرزندان او اختلاف شد و گفتند: نزد شما از خلایق کیست که گرامی تر است نزد حق
تعالی و بلندمرتبه تر است نزد
او و منزلت او رفیع تر است؟ پس بعضی از ایشان گفتند: پدر شما آدم افضل است که حق تعالی به ید قدرت خود ایجاد او
نموده است و فرشتگان را همه به سجده او داشته و خلافت زمین را به او عطا فرموده و جمیع خلایق را مسخّر او گردانیده
است؛ جمعی دیگر گفتند: فرشتگان افضلند چون ایشان مخالفت امر الهی نکرده اند؛ بعضی گفتند: بلکه سرکرده هاي
فرشتگان جبرئیل
ص: 1335
و میکائیل و اسرافیل علیهم السّلام افضلند؛ بعضی گفتند: جبرئیل افضل است که امین حق تعالی است بر وحی او. پس همگی
آمدند به خدمت حضرت آدم علیه السّلام و گفته ها و اختلافات خود را بیان کردند.
پس حضرت آدم علیه السّلام فرمود: اي فرزندان من! من شما را خبر دهم به گرامی ترین خلایق نزد حق تعالی، قسم می خورم
بخدا که چون روح در بدن من دمیدند و درست نشستم، عرش بزرگوار الهی تابنده شد در نظر من پس دیدم که در آن نوشته
فلان امین خداست فلان برگزیده خداست، پس چند نام را مذکور ساخت که با نام محمد « لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه » بود
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قرین بودند.
پس آدم علیه السّلام فرمود: هر جا که نظر کردم در آسمان جائی نبود که مقدار پوستی یا صفحه اي بوده باشد مگر آنکه در
محمد » و هر جا که لا اله الا اللّه نوشته شده بود (البته به حسب خلقت نه کتابت) نوشته بود « لا اله الا اللّه » آنجا نوشته بود
و هیچ مؤمنی نبود مگر آنکه نوشته بود در آن که فلان برگزیده خداست و فلان ،« رسول اللّه
خالص کرده خداست و فلان امین خداست؛ پس نامی چند یاد کرد به عدد معین که آن دوازده است.
پس حضرت آدم علیه السّلام فرمود: اي فرزندان من! پس محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آن دوازده کس که با او بودند
از همه خلایق گرامیترند نزد حق تعالی.
راوي گفت: بعد از آن ابو حارثه به سید و عاقب گفت: بیائید و نظر کنید به صلوات حضرت ابراهیم علیه السّلام که فرشتگان
از جانب حق تعالی آورده اند.
ایشان گفتند: بس است آنچه آوردي از جامعه.
ابو حارثه گفت: نه، همه را ببینید که عذرها منقطع شود و خلجان شک از دلها برخیزد که بعد از این شما را شکی بهم نرسد.
ناچار به قول او قائل شدند و همگی آمدند نزد صندوق حضرت ابراهیم علیه السّلام و در آنجا نوشته بود: حق تعالی به تفضلی
که می دارد بر هر که خواهد که او را برگزیند از خلق خود حضرت ابراهیم علیه السّلام را به خلّت برگزید، و مشرّف ساخت
او را به صلوات و برکات خود و او را قبله و پیشواي پسینیان کرد و پیغمبري و امامت و کتاب را در ذرّیّت او مقرر ساخت
ص: 1336
که هر یک از دیگري میراث بردند، و حق تعالی به میراث داد به او تابوت داود را که مشتمل بود بر علم و حکمت که به سبب
آن حق تعالی او را تفضیل داد بر فرشتگان، پس نظر کرد ابراهیم علیه السّلام در آن تابوت و در آنجا خانه ها دید به عدد
پیغمبران اولو العزم و به عدد اوصیاي ایشان بعد از ایشان، و نظر کرد
در هر یک از خانه ها تا به خانه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید که آخر پیغمبران است، و از دست راست او حضرت
علی بن ابی طالب را دید در صورتی عظیم و نوري درخشان که دست در کمر آن حضرت زده بود، و در آن صورت نوشته
بود:
این نظیر و وصی آن حضرت است که مؤید است به نصرت الهی. پس حضرت ابراهیم علیه السّلام عرض کرد: اي خداوند
من! و اي بزرگوار من! کیست این خلق بزرگوار؟
حق تعالی وحی فرمود به او که: این بنده و برگزیده من است و اوست فاتح که فتح خواهد کرد ابواب علم و حکمت را بر
خلایق، و پیش از همه خلایق خلق شده است و خاتم پیغمبران است، و این صورت دیگر وصیّ اوست که وارث علوم اوست.
حضرت ابراهیم علیه السّلام عرض کرد: الهی! فاتح خاتم کیست؟
حق تعالی فرمود: محمد است برگزیده من که پیش از جمیع خلق روح او را آفریده ام و حجت بزرگوار من است در میان
خلایق، و او را پیغمبر گردانیدم و برگزیدم در وقتی که آدم در میان گل و بدن بود، و او را مبعوث خواهم کرد در آخر الزمان
تا دین مرا کامل گرداند و به او ختم می نمایم رسالت خود را، و این علی است برادر او و صدّیق اکبر او، و در میان ایشان
برادري انداختم و ایشان را برگزیدم و صلوات بر ایشان فرستادم و برکات خود را شامل ایشان ساختم و هر دو را معصوم
گردانیدم و برگزیدم با نیکان و نیکوکاران از ذرّیّه ایشان پیش از آنکه بیافرینم آسمان و
زمین را و آنچه در آنهاست از خلق من، و این برگزیدن براي آن بود که نیکی ایشان و پاکی دلهاي ایشان را می دانستم،
بدرستی که من دانا و مطّلعم بر بندگان خود و احوال ایشان.
گفت: پس حضرت ابراهیم علیه السّلام نظر کرد و دوازده صورت دید که انوار ایشان می درخشید و در حسن و نور شبیه به
صورت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی علیه السّلام بودند، چون ابراهیم علیه السّلام حسن و ضیاي آن صورتها را دید
و آنها را مقرون به صورت محمد و علی یافت
ص: 1337
و در رفعت و جلالت شبیه ایشان دید سؤال کرد از حق تعالی و عرض کرد: الهی! مرا خبر ده به نامهاي این صورتها.
حق تعالی وحی فرمود به او که: این نور کنیز من است و دختر پیغمبر من فاطمه معصومه زهرا و گردانیدم او را با شوهرش علی
وسیله ذرّیّه پیغمبر من؛ و این دو نور حسن و حسین اند، و این فلان است، و این فلان، تا به حضرت صاحب الامر رسید پس
فرمود:
این نور من است که به سبب او رحمت خود را بر خلایق می گسترانم و دین خود را به او ظاهر خواهم ساخت و بندگان خود
را به او هدایت خواهم نمود بعد از یأس و ناامیدي ایشان از فریاد رسیدن من ایشان را.
پروردگارا! صلوات « ربّ صلّ علی محمد و آل محمد » : پس در آن حالت ابراهیم علیه السّلام بر ایشان صلوات فرستاد و گفت
فرست بر محمد و آل محمد چنانکه ایشان را برگزیده و خالص گردانیده اي خالص گردانیدن نیکو.
پس حق تعالی وحی نمود
به ابراهیم که: گوارا باد تو را کرامت من و فضل من بر تو، بدرستی که من محمد و برگزیدگان او را از صلب تو گردانیده ام
و ایشان را از پشت تو بیرون می آورم بعد از آن از پشت اول فرزندان تو اسماعیل، پس بشارت باد تو را اي ابراهیم که من
مقرون می سازم صلوات تو را به صلوات ایشان، و همچنین برکات و ترحم خود را که بر تو مقرون می سازم با برکات و ترحم
بر ایشان، و مقرر ساخته ام رحمت و حجت خود را که بر خلایق بوده باشد تا روزي که مدت خلایق بسر آید و من وارث
آسمان و زمین باشم که هر کس که بوده باشد همه بمیرند، و بعد از آن مبعوث سازم خلایق را از جهت عدالت خود و فایض
گردانیدن عدل و رحمت خود بر ایشان.
راوي گوید: چون شنیدند اصحاب رسول هر چه را قوم تلاوت نمودند از آنچه متضمن آن بود کتاب جامعه و صحفهاي
پیشینیان از نعت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و وصف اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام که با آن حضرت
مذکور بودند و مشاهده نمودند رتبه ایشان را نزد حق تعالی، یقین و ایمان ایشان زیاده شد و از خوش حالی نزدیک شد که
پرواز کند روح ایشان.
ص: 1338
راوي گوید: بعد از آن، آن جماعت آمدند بر سر آنچه نازل شده بود بر حضرت موسی، پس دیدند که در سفر دوم از تورات
نوشته است که خداوند عالمیان می فرماید: من خواهم فرستاد از میان آدمیان از فرزندان اسماعیل پیغمبري را که نازل می
گردانم بر
وي کتاب خود را و مبعوث می گردانم او را با شریعت درست و راست به جمیع خلق خود و می دهم او را حکمت خود و
مؤید می سازم او را به فرشتگان خود و لشکر خود، و نسل او از دختر مبارك او خواهد بود که او را با برکت گردانیده ام، و
از آن دختر دو فرزند به وجود آورم که مانند اسماعیل و اسحاق اصل دو شعبه عظیم باشند که هر یک از آن دو شعبه را بسیار
گردانم، و از ایشان دوازده امام قرار دهم براي محافظت آنچه کامل گردانیدم به سبب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و
مبعوث گردانیدم او را به آنها از رسالات و حکمت خود و محمد خاتم پیغمبران من است و بر امت او قائم می گردد قیامت.
پس حارثه گفت: الحال ظاهر شد صبح حق از براي کسی که دو چشم بینا دارد و واضح شد راه راست از براي کسی که دین
حق را براي خود پسندیده، پس آیا در دلهاي شما دیگر بیماري شک ماند که خواهید از آن شفا یابید؟
پس سید و عاقب جوابی نگفتند، باز ابو حارثه گفت: عبرت گیرید دلیل آخر را از قول سید شما حضرت عیسی علیه السّلام.
پس آمدند قوم بسوي کتب و انجیلهائی که حضرت عیسی علیه السّلام آورده بود پس دیدند در مفتاح چهارم از وحی که بر
مسیح علیه السّلام نازل شده است که: اي عیسی! اي پسر زن پاکیزه کردار بی شوهر متعبّده! بشنو سخن مرا و سعی نما در
فرمان من، بدرستی که آفریدم تو را بی پدر و تو را علامتی گردانیدم از براي عالمیان پس
مرا عبادت کن و بر من توکل نما و بگیر کتاب را به قوت تمام در عمل نمودن به آن و تفسیر کن براي اهل سوریا و خبر ده
ایشان را که منم خداوندي که بجز من خداوندي نیست، زنده ام و زندگانی همه از من است و مرا تغییر و زوال نیست، پس
ایمان آورید به من و به رسول من که بعد از این خواهم فرستاد، پیغمبري که در آخر الزمان آید که رحمت عالمیان باشد و
مبعوث گردد به رحمت و براي جهاد که بندگان را به شمشیر به راه حق درآورد و او اول است و آخر، یعنی اول همه
ص: 1339
است به حسب خلقت روح، و آخر ایشان است به حسب مبعوث شدن بر خلایق، و اوست پیغمبري که بعد از همه پیغمبران
خواهد آمد و حشر در زمان او خواهد شد، پس بشارت ده به آن پیغمبر فرزندان یعقوب را.
حضرت عیسی علیه السّلام گفت: اي مالک زمانها و داننده پنهانها! کیست آن بنده صالحی که دل من او را دوست داشت
پیش از آنکه چشم من او را ببیند؟
خطاب رسید که: او برگزیده من است و رسول من که به دست خود مجاهده می کند و قول و فعل او موافق یکدیگرند و
آشکار و پنهان او مطابقند، می فرستم بسوي او نور تازه اي- یعنی قرآن- که روشن می گردانم به سبب آن چشمهاي کوران
را و شنوا می گردانم به آن گوشهاي کران را و دانا می گردانم به آن دلهاي نادانان را و در آنجا داده ام چشمه هاي علوم را و
فهم و حکمت را و بهار دلها را، خوشا حال او
و خوشا حال امت او.
گفت: خدایا! او چه نام دارد؟ و علامت او چیست؟ و ملک امت او چقدر خواهد بود؟
و آیا او را ذرّیّتی خواهد بود؟
خطاب رسید که: یا عیسی! تو را خبر دهم به آنچه سؤال کردي، نام او احمد است، و انتخاب کرده شده اي است از ذرّیّت
ابراهیم، و برگزیده اي است از اولاد اسماعیل، روي او مانند قمر است و جبین او منوّر است، بر شتر سوار می شود، و چشمهاي
او به خواب می رود و دل او به خواب نمی رود، مبعوث می گردانم او را در امت امّی که از علوم بهره اي نداشته باشند، و
ملک او تا قیام قیامت خواهد بود، و ولادت او در شهر پدر اوست اسماعیل یعنی مکه، و زنان او بسیار بوده باشند و اولاد او
کم، و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود، و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان
بوده باشد، پس طوبی از براي آن دو پسر است و از براي دوستداران ایشان و از براي کسی که دریابد ایشان را و نصرت دهد
ایشان را.
پس حضرت عیسی علیه السّلام گفت: الهی! طوبی چه چیز است؟
خطاب رسید: درختی است در بهشت که ساق آن و شاخهاي آن از طلا است، و برگ آن از حله هاي زیباست، و بار آن مثل
پستان دختران بکر است، از عسل شیرین تر است
ص: 1340
و از مسکه نرم تر، و آب آن از چشمه تسنیم است، و اگر کلاغی پرواز نماید در وقتی که جوجه باشد و پیر شود در پرواز
هنوز بر سر آن درخت نرسد از
بلندي آن، و هیچ منزلی از خانه هاي بهشت نیست مگر آنکه سایه سر آن شاخی از شاخهاي آن درخت است.
پس چون همگی خواندند اوصاف رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را که حق تعالی به حضرت مسیح علیه السّلام
فرستاده بود و نعت آن حضرت را و پادشاهی امت آن حضرت را و ذکر ذرّیّت آن حضرت و اهل بیت او را، سید و عاقب
ملزم شدند و سخن منقطع شد.
راوي گفت: چون حارثه غالب آمد بر سید و عاقب به سبب کتاب جامعه و آنچه در کتابهاي پیغمبران دیدند و آنچه در خاطر
داشتند از تحریف آن کتابهاي ایشان را دست نداد و نتوانستند تأویلی کنند که مردمان را بفریبند، پس دست از نزاع برداشتند
و دانستند که غلط کرده اند راه حق را و خطا کردند در تدبیر خود. پس سید و عاقب به معبد خود برگشتند با نهایت تأسف و
پشیمانی که تدبیري در امر خود بیندیشند، پس نصاراي نجران همگی به نزد ایشان آمدند و گفتند: رأي شما به چه قرار گرفت
و دین را به چه قرار دادید؟
ایشان گفتند: ما از دین خود برنگشتیم، شما نیز بر دین خود باشید تا ظاهر شود حقیّت دین محمد، و ما الحال روانه می شویم
بسوي پیغمبر قریش نظر کنیم که چه آورده است و ما را به چه چیز می خواند.
راوي گوید: چون سید و عاقب تهیه کردند که متوجه خدمت حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شوند بسوي
مدینه مشرفه، با ایشان روانه شدند چهارده سوار از نصاراي نجران که از بزرگان ایشان بودند در عقل و
فضل و هفتاد نفر از بزرگان بنی حارث بن کعب و سادات ایشان نیز روانه شدند.
راوي گوید: قیس بن حصین و یزید بن عبد مدان که در شهرهاي حضرموت بودند از علماي ایشان به نجران آمدند و با ایشان
روانه شدند، پس ایشان بر شتران سوار شدند و اسبان خود را کتل کردند و متوجه مدینه مشرفه شدند، و چون دیر کشید خبر
اصحاب حضرت که به جانب نجران رفته بودند حضرت رسالت پناه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن ولید را با لشکري به
جانب ایشان فرستاد تا معلوم کند که ایشان در چه کارند، پس در راه ایشان را
ص: 1341
ملاقات کردند و ایشان گفتند: ما به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده ایم بواسطه تحقیق مذهب.
و چون به حوالی مدینه رسیدند سید و عاقب خواستند که زینت و شوکت خود را با گروهی که با ایشان همراه بودند در نظر
مسلمانان و اهل مدینه به جولان درآورند لهذا بر سر راه قوم خود آمدند و گفتند: اگر به زیر آیید از مرکبها و چرکینهاي خود
را رفع کنید و جامه هاي سفر را بکنید و آبی بر خود ریزید، بهتر است. پس آن قوم به زیر آمدند و خود را پاکیزه ساختند و
جامه هاي نفیس یمنی ابریشمینه پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزه ها را بر سر اسبان
راست کردند و با ترتیب و تهیه نیکو روانه شدند، و ایشان از همه عرب خوش روتر و تنومندتر بودند.
چون اهل مدینه ایشان را دیدند گفتند: ما هرگز
گروهی از ایشان نیکوتر ندیده ایم، پس به آن حالت آمدند تا به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسیدند و
آن حضرت در مسجد تشریف داشتند، و بعد از ادراك شرف خدمت آن حضرت چون وقت نماز ایشان شده بود رو به جانب
مشرق کردند و مشغول نماز شدند، اصحاب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خواستند که ایشان را منع کنند از نماز،
حضرت اصحاب را منع کرد و فرمود که: ایشان را به حال خود بگذارید؛ پس حضرت و اصحاب او ایشان را سه روز به حال
خود گذاشتند و حضرت دعوت ایشان به اسلام نفرمود و ایشان نیز از حضرت سؤال نکردند و ایشان را سه روز مهلت داد تا
نظر کنند بسوي سیرت و طریقت و اوصاف و اطوار آن حضرت که در کتب یافته بودند.
بعد از سه روز حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را به اسلام دعوت فرمود، ایشان گفتند: یا ابو القاسم! هر صفت
از اوصاف پیغمبري که مبعوث خواهد شد بعد از حضرت عیسی علیه السّلام که در کتابهاي الهی عز و جل دیده ایم همه را در
تو یافتیم که هست مگر یک صفت که آن بزرگترین صفات است و دلالتش بر حقیّت از همه بیشتر است و آن را در تو نمی
یابیم.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آن چه صفت است؟
ایشان گفتند: ما در انجیل دیده ایم که پیغمبري بعد از مسیح علیه السّلام می آید تصدیق او
ص: 1342
می نماید و به او اعتقاد دارد و تو او را ناسزا می گوئی
و دروغگو می دانی و گمان می کنی که او بنده است.
راوي گوید که: منازعت و خصومت ایشان با حضرت نبود الّا درباره عیسی علیه السّلام.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: نه چنین است که می گوئید بلکه من تصدیق او می کنم و اعتقاد به او دارم و
گواهی می دهم که او پیغمبر مبعوث است از جانب حق تعالی، و می گویم بنده خداي عالمیان است و او مالک نیست نه نفع
و نه ضرر خود را، و نه موت و نه حیات خود را، و نه مبعوث شدن بعد از وفات خود را، بلکه همه اینها از حق تعالی است.
گفتند: آیا بندگان می توانند کرد آنچه او می کرد؟ آیا هیچ پیغمبري آورد آنچه او آورد از قدرت کامله خود؟ آیا او مرده را
زنده نمی کرد، و کور مادرزاد و پیس را شفا نمی بخشید، و خبر نمی داد به آنچه در خاطر مردم بود و به آنچه در خانه خود
ذخیره می نمودند؟ آیا اینها را بغیر از حق تعالی کسی قدرت دارد یا کسی که پسر خدا بوده باشد؟
و هرزه بسیار گفتند از غلو در عیسی علیه السّلام که حق تعالی منزه است از گفته هاي ایشان به اعلاي مراتب تنزیه.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آنچه گفتید که برادر من عیسی مرده زنده می کرد و کور و پیس شفا می
داد و خبر می داد قوم خود را به آنچه در خاطر ایشان بود و به آنچه در خانه هاي خود ذخیره می نمودند واقع است و لیکن
همه را به اذن حق تعالی می کرد و او بنده خداست و عیسی را از بندگی خدا عار
نیست، و بدرستی که عیسی گوشت و خون و مو و رگ و پی داشت و طعام می خورد و آب می آشامید و به بیت الخلا می
رفت، و اینها صفات مخلوق است؛ و پروردگار او خداوندي است یگانه و حقی است که مانند او چیزي نیست و او را مثلی
نیست.
گفتند: بنما به ما مثل او کسی را که بی پدر خلق شده باشد.
فرمود: حضرت آدم علیه السّلام، خلقت او از حضرت عیسی علیه السّلام عجیب تر است که بی پدر و مادر مخلوق است و هیچ
آفرینشی نزد حق تعالی آسانتر یا دشوارتر از دیگري نیست، یا
ص: 1343
آن موجود می شود، پس « باش » قدرت او در این مرتبه است که هر چه را خواهد ایجاد فرماید، همین که می گوید او را
بدرستی » : حضرت این آیه را بر ایشان خواند که إِنَّ مَثَلَ عِیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ یعنی
که مثل داستان عیسی نزد حق سبحانه و تعالی مانند داستان آدم است که حق تعالی او را از خاك ایجاد کرد پس گفت او را
.« که: باش، پس موجود شد
گفتند: در امر عیسی چنانکه اعتقاد داریم، هستیم و بر نمی گردیم و به گفته تو اقرار نمی کنیم در حق او، پس بیا با تو مباهله
کنیم که هر یک از شما و ما که بر حق باشیم آن دیگري که دروغگو است به لعنت الهی گرفتار شود که مباهله و نفرین
کردن سبب عذاب عاجل می گردد و حق بزودي ظاهر می شود، پس حق تعالی آیه مباهله را به حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم فرستاد که مضمونش
پس اگر با تو مجادله نمایند یا محمد بعد از آنکه آمد بسوي تو آنچه حق است پس بگو که بیائید بخوانیم ما » : این است
پسران خود را و شما پسران خود را و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما کسانی را که بمنزله جان ما باشند و شما کسانی
.« را که بمنزله جان شما بوده باشند، پس نفرین کنیم و بگردانیم لعنت خدا را بر دروغگویان از ما و شما
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیه را بر ایشان خواند و فرمود: حق تعالی امر فرمود التماس شما را در امر
مباهله بجاي آورم، اگر شما بر سر آن بوده باشید و به گفته خود عمل نمائید.
ایشان گفتند: این علامتی است میان ما و شما، فردا می آئیم و با شما مباهله می کنیم.
پس برخاستند سید و عاقب و اصحاب ایشان، و چون دور شدند- و ایشان در سنگستان حوالی مدینه فرود آمده بودند- بعضی
از ایشان با بعض دیگر گفتند: محمد آورد چیزي که امر شما و امر او ظاهر شود، پس ملاحظه نمائید که با چه کس از مردمان
خود با شما مباهله خواهد کرد، آیا جمیع اصحاب خود را خواهد آورد، یا اصحاب تجمل از مردمان خود را خواهد آورد، یا
درویشان با خشوع که برگزیدگان دینند خواهد آورد که این جماعت همیشه اندك می باشند، پس اگر با کثرت بیاید یا با
اهل دنیا یا با صاحبان
ص: 1344
تجمل دنیا بیاید، پس به عنوان مباهات آمده است چنانکه پادشاهان می کنند، پس بدانید که شما غالب خواهید بود نه او؛ و
اگر جمع
قلیل صالح خاشع را بیاورد، این طریق پیغمبران و برگزیده هاي ایشان است، پس در این صورت زنهار که اقدام بر مباهله
منمائید که این علامتی است میان شما و او، پس ببینید که چه می کند، بدرستی که عذر خود را تمام کرده است آن که بیم
می کند.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود میان دو درخت را رفتند، پس چون روز دیگر شد فرمود عبائی سیاه
تنگ آوردند و بر بالاي آن درخت انداختند، چون عاقب و سید دیدند که حضرت بیرون آمده است ایشان نیز دو پسر خود را
و از زنان خود ساره و مریم را بیرون آوردند، و نصاراي نجران و سواران بنی « عبد المنعم » و دیگري « صبغه المحسن » که یکی
حارث بن کعب نیز بیرون آمدند در بهترین هیئتی، و اهل مدینه از مهاجر و انصار و غیر ایشان بیرون آمدند با علمها و لواها و
بهترین زینتها، که ببینند که کار به کجا می انجامد، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در حجره مبارکش تشریف
داشتند تا روز بلند شد، پس از حجره بیرون آمدند و دست علی علیه السّلام را گرفته بودند و حضرت امام حسن و امام حسین
صلوات اللّه علیهما را در پیش روي خود روان ساختند و حضرت فاطمه علیها السّلام را در عقب خود و آمدند تا به نزدیک
آن دو درخت، پس به همان عنوانی که از خانه بیرون آمده بودند در زیر آن عبا ایستادند و حضرت شخصی را به نزد سید و
عاقب فرستاد که: بیائید به مباهله که ما را به آن می خواندید.
ایشان آمدند
و گفتند که: باکی با ما مباهله می کنی یا ابا القاسم؟
حضرت فرمود: با بهترین اهل زمین و گرامی ترین ایشان نزد حق تعالی، با این جماعت؛ و اشاره به حضرات اهل بیت کرد علی
و فاطمه و حسن و حسین صلوات اللّه علیهم.
پس سید و عاقب گفتند که: چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آورده اند بیرون نیامده اي و همین با تو این جوان است و
زنی و دو کودك؟ آیا با این جماعت با ما مباهله می نمائی؟
ص: 1345
حضرت فرمود: بلی، من الحال شما را خبر دادم که به این مأمور شده ام از جانب حق تعالی که با این جماعت با شما مباهله
کنم بحق آن خداوندي که مرا به راستی به خلق فرستاده است.
پس رنگهاي ایشان زرد شد و برگشتند و به نزد اصحاب خود آمدند، چون اصحاب ایشان را دیدند گفتند: چه واقع شد؟
ایشان خودداري کردند و گفتند: خواهیم گفت؛ پس جوانی که از خوبان علماي ایشان بود گفت: واي بر شما زنهار که مباهله
مکنید و به خاطر آورید آنچه خواندید در جامعه از اوصاف محمد و در او مشاهده کردید آن اوصاف را، و بخدا سوگند که
چنانکه می باید دانست می دانید که صادق است و هنوز پر نگذشته است که اصحاب شما مسخ شدند به صورت میمون و
خوك، از خدا بترسید. چون دانستند که خیرخواهی ایشان می کند در این گفتگو ساکت شدند.
راوي گفت: منذر بن علقمه که برادر ابو حارثه عالم بزرگ ایشان بود و از جمله علما و دانایان بود نزد ایشان و اعتقاد تمام به
او داشتند و از نجران به جائی رفته
بود و در وقت نزاع ایشان در نجران حاضر نبود و در وقتی رسید که ایشان مجتمع شده بودند که به خدمت حضرت رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روند، پس با ایشان بیرون آمد، در این وقت چون دید که رأیهاي ایشان مختلف شده است دست
سید و عاقب را گرفت و رو به اصحاب خود کرد و گفت: بگذارید که من ساعتی با ایشان خلوت کنم؛ پس سید و عاقب را به
کناري برد و رو به ایشان کرد و گفت: ناصح دروغ نمی گوید با اهل خود و من شما را مشفق و مهربان می دانم پس اگر
عاقبت خود را نظر کنید نجات می یابید و اگر نه هلاك خواهید شد و عالمی را هلاك خواهید کرد.
گفتند: ما تو را نیک خواه خود می دانیم و از شرّ تو ایمنیم، بگو هر چه می دانی.
او گفت: آیا می دانید که هر قوم که با پیغمبري مباهله نمودند در یک چشم زدن هلاك شدند و شما و هر که ربطی دارد به
کتابهاي الهی همه می دانید که محمد ابو القاسم همان پیغمبري است که همه پیغمبران بشارت داده اند به او و ظاهر ساخته اند
اوصاف او و اوصاف اهل بیت او را امناي ما؛ و نصیحت دیگر که شما را به آن تخویف می نمایم آن
ص: 1346
است که چشم باز کنید و ببینید آنچه ظاهر شده است.
گفتند: چه چیز است؟
گفت: نظر کنید به آفتاب که چگونه متغیر شده است و درختان که همه سر به زیر آورده اند و مرغان که همه رو بر زمین
گذاشته اند و بالها بر زمین گسترده اند و آنچه در چینه دان آنها
گداخته است از ترس عذاب الهی با آنکه هیچ گناه بر ایشان نیست و اینها نیست مگر براي آنچه مشاهده می کنند از آثار
عذاب خداوندي قهار، و ایضا نظر کنید به لرزیدن و طپیدن کوه ها و دودي که فرو گرفته است عالم را و پاره هاي ابر سیاه با
آنکه فصل تابستان است و وقت پیدا شدن ابر نیست، و باز نظر کنید بسوي محمد و اهل بیت او که چگونه دست به دعا
برداشته اند و منتظر این اند که شما قبول کنید نفرین را، پس بدانید که اگر یک کلمه لعنت بر زبان رانید همه هلاك خواهیم
شد و بسوي اهل و مال خود بر نخواهیم گشت.
چون سید و عاقب نظر کردند و آثار عذاب را مشاهده کردند دانستند به یقین که آن حضرت بر حق است و از جانب حق
سبحانه و تعالی است، پس پاهاي ایشان به لرزه در آمد و نزدیک بود که عقل ایشان مختل شود و دانستند که البته عذاب بر
ایشان نازل خواهد شد اگر مباهله نمایند.
پس چون منذر بن علقمه دید که ایشان خایف شدند به ایشان گفت که: اگر مسلمان شوید در دنیا و عقبی سالم خواهیم ماند،
و اگر دنیا خواهید و نتوانید دست برداشتن از اعتباراتی که نزد قوم خود دارید من در آن باب با شما مضایقه ندارم و لیکن
خوب نکردید که با محمد طلب مباهله کردید و این را علامتی ساختید میان خود و او، و از شهر خود بیرون آمدید به اختیار
خود و این از عدم عقل شما بود و محمد قبول کرد مقصود شما را فی الحال، و پیغمبران هرگاه
چیزي را ظاهر ساختند تا تمام نکنند از آن بر نمی گردند، پس اگر اراده دارید که از این مباهله برگردید و خود را از عذاب
نجات بخشید پس زنهار بزودي برگردید و با محمد صلح نمائید و او را راضی کنید و تأخیر مکنید که معامله شما به معامله
قوم یونس می ماند که چون آثار عذاب ظاهر شد توبه کردند.
ص: 1347
سید و عاقب گفتند: پس تو برو نزد محمد و هر چه به او قرار دهی ما به آن راضی ایم و لیکن پسر عمش علی را واسطه ساز و
از او التماس کن که این عهد و پیمان را درست کند که محمد خاطر او را می خواهد و از گفته او بیرون نمی رود و زود بیا
که خاطر ما قرار گیرد.
پس منذر روانه شد به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و گفت: السلام علیک یا رسول اللّه گواهی می دهم که غیر
از خداوند عالمیان خدائی نیست و تو و عیسی هر دو بنده خدائید و فرستاده اوئید بسوي خلق؛ و مسلمان شد و رسالت ایشان را
رسانید، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام را فرستاده بود بواسطه
مصالحه، پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گفت: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فداي تو باد، با ایشان به چه عنوان صلح
کنم؟
حضرت فرمود که: هر چه رأي تو اقتضا نماید یا ابا الحسن، و چنان کن که کرده تو کرده من است.
«1» پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با ایشان صلح نمود که دو هزار
جامه نفیس هر سال بدهند و هزار مثقال طلا بدهند، نصف آن را در محرم و نصف آن را در ماه رجب، پس حضرت امیر
المؤمنین علیه السّلام هر دو را به خواري و زاري به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد و خبر داد حضرت
را به آن صلح که کردند و اقرار کردند نزد آن حضرت به مذلت و خواري، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
فرمود که: قبول کردم اما اگر با من مباهله می نمودید و با اینها که در زیر عبا بودند هرآینه حق سبحانه و تعالی این وادي را بر
شما آتش می کرد و به کمتر از یک چشم زدن آن آتش را می کشانید بسوي آن جماعت که شما در عقب خود گذاشته اید
از اهل ملت خود و همه را به آن آتش می سوخت.
پس چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اهل بیت مراجعت نمود بسوي مسجد خود، جبرئیل نازل شد و گفت: حق
تعالی سلامت می رساند و می گوید تو را که: بنده ام موسی علیه السّلام به هارون و فرزندان هارون مباهله نمود با دشمن خود
قارون پس حق تعالی قارون را با اهل
ص: 1348
و مالش به زمین فرو برد با کسانی که اعانت او می کردند و به بزرگواري و حشمت خود قسم می خورم اي احمد که اگر تو
به خود و اهل تو مباهله می نمودید با اهل زمین و جمیع خلایق هرآینه آسمانها پاره پاره و کوهها ریزه ریزه می شدند و زمین
فرو می رفت و قرار نمی گرفت مگر آنکه مشیت من بر خلاف
آن قرار می گرفت.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سجده شکر رفت و روي خود را بر زمین گذاشت پس دستها را بلند کرد تا
سه مرتبه. پس از حضرت رسول « شکرا للمنعم، شکرا للمنعم » : آنکه ظاهر شد بر مردمان سفیدي زیر بغل آن حضرت و گفت
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند از وجه سجده و از سبب خوش حالی که در روي حضرت ظاهر شده بود، حضرت فرمود:
شکر کردم خداوند عالمیان را بواسطه انعامی که نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود؛ و خبر داد ایشان را به آنچه جبرئیل علیه
.«1» السّلام خبر آورده بود
مؤلف گوید که: این قصه متواتره مباهله که خاصه و عامه در اصل آن و اکثر خصوصیات آن اختلافی ندارند به وجوه شتّی
دلالت بر حقیّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و امامت علی مرتضی و فضیلت مجموع آل عبا علیهم الصلاه و التحیه و
الثناء دارد:
اول- آنکه اگر حضرت وثوق تام بر حقیّت خود نمی داشت به این جرأت اقدام بر مباهله نمی نمود و عزیزترین اهل خود را به
دم شمشیر دعاي سریع التأثیر گروهی که ظن به حقیّت ایشان داشت یا احتمال می داد که ایشان بر حق باشند بدر نمی آورد.
دوم- آنکه خبر داد که اگر با من مباهله کنید عذاب حق تعالی بر شما نازل می شود و مبالغه در تحقق مباهله می نمود، اگر
جزم به حقیّت قول خود نمی داشت این مبالغه متضمن سعی در اظهار کذب خود بود و هیچ عاقل چنین کاري نمی کند با
آنکه به اتفاق آن حضرت اعقل عقلا بود.
سوم- آنکه نصاري امتناع از
مباهله نمودند، اگر علم به حقیّت او نداشتند بایست پروائی از نفرین آن حضرت و معدودي از اهل بیت او نکنند و حفظ رتبه
خود در میان قوم
ص: 1349
خود بکنند، چنانکه براي رعایت این معنی اقدام بر مهالک حروب می نمودند و زنان و فرزندان و اموال خود را در معرض اسر
و قتل و نهب بدر می آوردند و بایست که مذلت و خواري جزیه را اختیار نکنند.
چهارم- آنکه در همه این اخبار مذکور است که ایشان یکدیگر را منع از اقدام بر مباهله می نمودند، و در آن ضمن می گفتند
که: حقیّت او بر شما ظاهر گردید و معلوم شد بر شما که آن پیغمبر موعود است و به این سبب امتناع نمودند.
پنجم- از این قضیه ظاهر می شود که حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین (صلوات اللّه علیهم) بعد از حضرت
رسالت اشرف خلق بوده اند و عزیزترین مردم بوده اند نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چنانکه جمیع مخالفان و
به این اعتراف نموده اند، و زمخشري که از «4» و غیر ایشان «3» و فخر رازي «2» و بیضاوي «1» متعصبان ایشان مانند زمخشري
گفته است که: اگر گوئی که دعوت کردن خصم بسوي مباهله براي آن بود که ظاهر شود « کشاف » همه متعصب تر است در
او کاذب است یا خصم او، و این امر مخصوص او و خصم او بود، پس چه فایده داشت ضم کردن پسران و زنان در مباهله؟
جواب می گوئیم که: ضم کردن ایشان در مباهله دلالتش بر وثق و اعتقاد بر حقیّت او زیاده بود از آنکه خود به تنهائی مباهله
نماید
زیرا که با ضم کردن ایشان جرأت نمود بر آنکه اعزّه خود را و پاره هاي جگر خود را و محبوب ترین مردم را نزد خود در
معرض نفرین و هلاك درآورد و اکتفا ننمود بر خود به تنهائی و دلالت کرد بر آنکه اعتماد تمام بر دروغگو بودن خصم خود
داشت که خواست خصم او با اعزّه و احبّه اش هلاك و مستأصل گردند اگر مباهله واقع شود، و مخصوص گردانید براي
مباهله پسران و زنان را زیرا که ایشان عزیزترین
ص: 1350
اهلند و به دل بیش از دیگران می چسبند، و بسا باشد که آدمی خود را در معرض هلاك درآورد براي آنکه آسیبی به ایشان
نرسد و به این سبب در جنگها زنان و فرزندان را با خود می برده اند که نگریزند و به این سبب حق تعالی ایشان را در آیه بر
انفس مقدم داشت تا اعلام نماید که ایشان بر جان مقدمند. پس بعد از این گفته است: این دلیل است که از این قوي تر دلیلی
تمام شد کلام او. و هرگاه معلوم شد که ایشان اعزّ خلق بوده اند نزد آن حضرت، بر هر ؛«1» نمی باشد بر فضل اصحاب عبا
عاقل ظاهر است که می باید ایشان بهترین خلق باشند در آن زمان بعد از آن حضرت چه معلوم است که محبت آن حضرت از
بابت دیگران از جهت روابط بشریت نبود بلکه هر که نزد خدا محبوبتر بود آن حضرت دوست تر می داشت، و هرگاه ایشان
بهتر از دیگران باشند تقدم دیگران بر ایشان روا نباشد.
ششم- آنکه این قصه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان حضرت رسول صلّی
فرموده اند و به اتفاق، حضرت بغیر از حسن و حسین علیهما السّلام پسري « ابنائنا » اللّه علیه و آله و سلّم بوده اند زیرا حق تعالی
.«2» را داخل مباهله نکرد
هفتم- فخر رازي گفته است: شیعه از این آیه استدلال می کند بر آنکه علی بن ابی طالب علیه السّلام از جمیع پیغمبران بغیر از
بخوانیم » : پیغمبر آخر الزمان صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل است و از جمیع صحابه افضل است زیرا حق تعالی فرموده است
و مراد از نفس، نفس شریف محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نیست زیرا که دعوت « نفسهاي خود را و نفسهاي شما را
اقتضاي مغایرت می کند و آدمی خود را نمی خواند پس می باید که مراد دیگري باشد، و به اتفاق مخالف و مؤالف غیر از
از آن تعبیر کرده باشند بغیر از علی بن ابی طالب علیه السّلام نبود، پس معلوم شد که حق « انفسنا » زنان و پسران کسی که به
تعالی نفس علی را نفس محمد گفته است، و ایجاد حقیقی میان دو نفس محال است پس باید که مجاز باشد، و این مقرر
است در
ص: 1351
اصول که حمل لفظ بر اقرب مجازات به حقیقت اولی است از حمل بر ابعد، و اقرب مجازات استواء در جمیع امور و شرکت
در جمیع کمالات است الّا ما اخرجه الدلیل، و آنچه به اجماع بیرون رفته است پیغمبري است که علی با او در آن شریک
نیست پس در کمالات دیگر شریک باشند؛ و از جمله کمالات رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن است که او افضل
است از سایر پیغمبران
.«1» و از جمیع صحابه پس حضرت امیر علیه السّلام نیز باید افضل از سایر صحابه و از سایر پیغمبران بوده باشند
و بعد از آنکه فخر رازي این دلیل را به وجه مبسوطی از بعضی علماي شیعه نقل کرده گفته است: جوابش آن است که
چنانکه اجماع منعقد شده است بر آنکه محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افضل از علی علیه السّلام است اجماع منعقد است بر
آنکه پیغمبران افضلند از غیر پیغمبران؛ و در باب افضلیت بر صحابه جوابی نگفته است، زیرا که در آنجا جوابی نداشت و این
جواب که در باب پیغمبران گفته است نیز بطلانش ظاهر است زیرا شیعه این اجماع را قبول ندارند و می گویند: اگر می گوید
اهل سنت اجماع کرده اند اجماع ایشان به تنهائی چه اعتبار دارد؟ و اگر می گوید جمیع امت اجماع کرده اند مسلّم نیست زیرا
اکثر علماي شیعه را اعتقاد آن است که حضرت امیر علیه السّلام و سایر ائمه علیهم السّلام افضلند از سایر پیغمبران، و احادیث
مستفیضه بلکه متواتره از ائمه خود از این باب روایت کرده اند.
هشتم- آنکه اکثر روایات خاصه و عامه مشتمل است بر آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
این گروه که من به مباهله آورده ام گرامی ترین خلقند نزد خدا بعد از من.
و بدان که سایر احادیث مباهله و تفضیل دلائل مذکوره در کتاب فضائل حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مذکور خواهد شد
و اللّه یهدي الی سواء » ان شاء اللّه، و ما در این مقام به همین قدر اکتفا می نمائیم و براي طالب حق همین مقدار کافی است
.« السبیل
باب چهل و هشتم در بیان سایر وقایع است تا حجه الوداع و در آن چند فصل است
فصل اول در بیان غزوه عمرو بن معدي کرب
شیخ مفید و شیخ طبرسی
روایت کرده اند که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از غزوه تبوك بسوي مدینه مراجعت فرمود، عمرو بن
معدي کرب به خدمت آن حضرت آمد، حضرت به او فرمود: مسلمان شو اي عمرو تا حق تعالی تو را ایمن گرداند از فزع اکبر
روز قیامت.
عمرو گفت: اي محمد! فزع اکبر کدام است؟ بدرستی که مرا از چیزي فزع بهم نمی رسد.
حضرت فرمود: هول قیامت چنان نیست که تو گمان کرده اي، بدرستی که یک صدا بر مردمان خواهند زد که هیچ مرده اي
نماند مگر آنکه از آن صدا زنده گردد و هیچ زنده اي نماند مگر از هول آن صدا بمیرد مگر آن کس که خدا خواهد او
نمیرد، پس صداي دیگر بر ایشان زده شود که هر که از صداي اول مرده باشد زنده گردد و همه را در یک صف بازدارند و
آسمانها شکافته گردد و زمینها از هم بپاشد و کوهها از هم بریزد و آتش جهنم شراره ها مانند کوه بیرون افکند، پس هیچ
صاحب روحی نماند مگر آنکه دلش از ترس از جا کنده شود و گناه خود را به یاد آورد و به نفس خود پردازد و از احوال
دیگران غافل گردد مگر کسی که خدا خواهد او ایمن باشد، پس تو چه خبر داري از چنین فزعی و کجا دیده اي چنین هولی
را اي عمرو؟
عمرو گفت: این خبر خبري است عظیم که اکنون می شنوم. پس ایمان به خدا آورد و ایمان آوردند گروهی از آنها که با او
بودند و بسوي قوم خود برگشتند.
ص: 1356
«1» پس عمرو را نظر افتاد بر ابیّ بن عثعث خثعمی
و او را گرفته به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد و گفت: حکم کن براي من بر این فاجر که پدر مرا
کشته است.
حضرت فرمود: اسلام هدر کرده است خونها را که در جاهلیت واقع شده است، و بعد از مسلمان شدن به خونهاي جاهلیت
قصاص نمی باشد.
پس عمرو مرتد شد و برگشت و غارت برد بر گروهی از فرزندان حارث بن کعب و بسوي قوم خود رفت؛ چون حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این خبر را شنید حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و آن حضرت را امیر گردانید بر
مهاجران و او را با ایشان بسوي قبیله بنی زبید فرستاد، و خالد بن ولید را طلب نمود و او را بر گروهی از اعراب امیر گردانید و
بر سر قبیله جعفی فرستاد، و او را امیر کرد که چون ملاقات نماید لشکر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را دست از امارت
بردارد و در هر باب اطاعت آن حضرت نماید.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روانه شد به جانب ایشان و خالد بن سعید بن العاص را بر چرخچی لشکر امیر نمود، و
خالد نیز بر چرخچی خود ابو موسی اشعري را مقرر کرد.
و چون قبیله جعفی شنیدند که خالد بن ولید متوجه ایشان گردیده دو فرقه شدند یک فرقه به جانب یمن رفتند و فرقه دیگر
ملحق شدند به قبیله بنی زبید، چون این خبر به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسید نامه بسوي خالد فرستاد و در آن نامه
مرقوم فرمود که: در هر موضع که نامه من به تو رسد
در آنجا توقف نما. آن ملعون اطاعت فرموده حضرت نکرد و حرکت کرد؛ پس حضرت نوشت به خالد بن سعید که: سر راه
بر او بگیر و او را مگذار پیش رود تا من برسم؛ و خالد بن سعید او را ممانعت کرد از رفتن تا حضرت امیر به ایشان ملحق شد
و او را ملامت کرد بر مخالفت خود.
می گفتند، چون آن قبیله را نظر بر «2» « کثیر » پس حضرت روانه شد تا آنکه قبیله بنی زبید را ملاقات نمود در وادیی که آن را
حضرت افتاد به عمرو گفتند: چگونه خواهد بود حال تو
ص: 1357
اي ابو ثور در وقتی که تو را ملاقات کند این جوان قرشی و خواهد که از تو خراج بگیرد؟
عمرو گفت: چون با من برخورد خواهد دید که چگونه از من خراج می توان گرفت.
چون دو لشکر در برابر یکدیگر ایستادند عمرو از لشکر خود بیرون آمد و مبارز طلبید، چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام
قصد میدان نمود که با آن خارجی مبارزه کند خالد بن سعید به خدمت حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد مرا
اجازه فرما که به مبارزه او بروم.
حضرت فرمود: اگر اطاعت مرا بر خود لازم می دانی بر جاي خود بایست و حرکت مکن که من خود به دفع او می روم. پس
حضرت قدم در میدان مبارزت نهاد و مانند شیر ژیان نعره اي زد که از مهابت آن عمرو رو به هزیمت آورد و حضرت برادر و
دختر سلامه بود اسیر کرد و زنان بسیار از « رکانه » پسر برادر او را به قتل رسانید، و زن عمرو را که
ایشان سبی نمود، پس حضرت با غنیمت بسیار مراجعت نمود و خالد بن سعید را در میان بنی زبید گذاشت که زکات ایشان را
قبض نماید و هر که از گریختگان ایشان برگردد و مسلمان شود او را امان دهد.
پس عمرو بن معدي کرب برگشت و از خالد بن سعید رخصت طلبید که به نزد او آید، پس خالد او را رخصت داد و عمرو
بار دیگر مسلمان شد و التماس نمود که زن و فرزند او را به او پس دهند، خالد آنها را به او پس داد.
و چون عمرو در خانه خالد بن سعید ایستاده بود که رخصت داخل شدن بیابد دید که شتري را نحر کرده اند و بر زمین افتاده
است، پس چهار دست و پاي آن شتر را به یک جا جمع کرد و همه را به یک ضربت به دونیم کرد به شمشیري که آن را
می گفتند از تیزي و برندگی آن. « صمصامه »
پس چون خالد، زن و فرزند عمرو را به او پس داد عمرو در عوض آن شمشیر بی نظیر را به او بخشید، و چون حضرت امیر
المؤمنین از اسیران آن غنیمت کنیزي از براي خود اختیار فرموده بود خالد بن ولید پلید به جهت شدت عداوتی که با آن
حضرت داشت بریده اسلمی را به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد که آن حضرت را خبر دهد که
ص: 1358
امیر المؤمنین در غنیمت خیانت کرده و دختري از خمس از براي خود اختیار نموده، و هر چه تواند از مذمت آن حضرت
بگوید.
پس چون بریده به در خانه حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم رسید عمر او را دید و از احوال جنگ سؤال نمود و سبب پیش آمدن او را پرسید، بریده گفت: براي این
پیش آمده ام که مذمت کنم علی بن ابی طالب را نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خیانت او را بیان کنم و
قصه جاریه را ذکر کرد پس عمر شاد شد و گفت: برو و قصه جاریه را بیان کن که حضرت براي غیرت دختر خود از گرفتن
جاریه در غضب خواهد شد.
پس بریده به مجلس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آمد و نامه خالد پلید را به آن حضرت داد و حضرت نامه را
گشود، و چون آن ملعون قصه خیانت حضرت امیر را در آن نامه نوشته بود، هر چند که حضرت نامه را می خواند رنگ
مبارکش متغیر می شد و آثار غضب از جبین مبینش ظاهر می گردید، پس بریده گفت: یا رسول اللّه! اگر مردم را رخصت
دهی که چنین تصرفها در غنیمت کنند غنایم مسلمانان ضایع می شود.
حضرت فرمود: واي بر تو اي بریده! آیا منافق شده اي؟! بدرستی که از براي علی بن ابی طالب حلال است از غنیمت آنچه از
براي من حلال است، بدرستی که علی بن ابی طالب بهتر است از براي تو و قوم تو از جمیع مردم و بهتر است از هر که بعد از
من می ماند از براي جمیع امت من؛ اي بریده! حذر کن از دشمنی علی که اگر علی را دشمن داري خدا تو را دشمن می دارد.
بریده گفت: در آن وقت آرزو کردم که زمین شکافته شود
و من در زمین فرو روم از خجلت و انفعال، و گفتم: پناه می برم به خدا از غضب خدا و غضب رسول خدا؛ یا رسول اللّه! طلب
آمرزش کن براي من از خدا پس دشمن نخواهم داشت علی را هرگز بعد از این و در حق او بجز سخن خیر نخواهم گفت.
.«1» پس حضرت از براي او استغفار نمود و از خطاي او در گذشت
فصل دوم در بیان فرستادن حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بسوي یمن
شیخ مفید و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خالد بن الولید را فرستاد
بسوي اهل یمن که ایشان را بسوي اسلام دعوت نماید و با او جماعتی از مسلمانان را فرستاد که در میان ایشان بود براء بن
عازب، پس خالد شش ماه در آنجا ماند و احدي اجابت او ننمود، و حضرت از این خبر بسیار غمگین شد پس حضرت امیر
المؤمنین علیه السّلام را طلبید و فرمود: برو به جانب یمن و خالد را با لشکرش برگردان؛ و فرمود:
اگر آن جماعتی که با خالد همراهند کسی خواهد که در خدمت تو باشد مضایقه مکن.
براء بن عازب گفت: من در خدمت حضرت ماندم، و چون رسیدیم به اوایل اهل یمن و خبر ما به ایشان رسید ایشان جمع
شدند و حضرت نماز صبح را با ما ادا نمود پس در پیش ما ایستاد و متوجه آن جماعت گردید و حمد و ثناي الهی ادا نمود و
نامه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را بر ایشان خواند، چون قبیله همدان سخنان معجز نشان آن حضرت را شنیدند
همه مسلمان شدند در یک روز و حضرت
اسلام ایشان را به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نوشت؛ چون حضرت نامه را خواند بسیار خوش حال شد
و اظهار شادي نمود و به سجده درآمد و شکر الهی بجا آورد، پس سر از سجده برداشت و نشست و فرمود:
سلام الهی بر قبیله همدان باد.
ص: 1360
.«1» پس بعد از اسلام قبیله همدان اهل یمن همه مسلمان شدند
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را فرستاد
بسوي یمن که ایشان را دعوت نماید بسوي اسلام و از گنجهاي ایشان خمس بگیرد و احکام الهی را تعلیم ایشان نماید و
.«2» حلال و حرام را براي ایشان ظاهر گرداند و زکات اهل نجران را و جزیه ایشان را بگیرد
و ایضا شیخ طبرسی و سایر محدثان خاصه و عامه از بخاري و مسلم و غیر ایشان روایت کرده اند از عمرو بن شاس اسملی که
گفت: با علی بن ابی طالب علیه السّلام بودم با جماعتی و حضرت نسبت به من امري که خلاف متوقع من بود بعمل آورد پس
غضبناك شدم بر آن حضرت و کینه او را در دل گرفتم، و چون به مدینه آمدم شکایت کردم آن حضرت را نزد بعضی از
مردم که برخوردم به ایشان، پس روزي به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدم و آن حضرت در مسجد
نشسته بود پس نظر افکند بسوي من تا آنکه در خدمتش نشستم پس فرمود: اي عمرو بن شاس! مرا آزار کردي.
گفتم: انا للّه و انا الیه راجعون، پناه
می برم به خدا و به دین اسلام از آنکه آزار کنم رسول خدا را.
.«3» پس حضرت فرمود: هر که علی را آزار کند مرا آزار کرده است
و کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا به یمن فرستاد و فرمود: یا علی! با کسی مقاتله مکن تا آنکه او را دعوت نمائی بسوي اسلام، و
بخدا سوگند که اگر هدایت نماید حق تعالی
ص: 1361
.«1» و تو امام اوئی و میراث او از توست اگر وارثی نداشته باشد، و اگر جنایتی کند بر توست
و در کتاب بصائر الدرجات به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم مرا طلبید که بسوي یمن بفرستد تا اصلاح کنم میان ایشان، پس گفتم: یا رسول اللّه! ایشان جماعت بسیارند و
برسی به صداي بلند ندا کن: اي درختان و اي « افیق » من جوان خرد سالم، حضرت فرمود: یا علی! چون به بالاي گردنگاه
سنگها و اي زمینها! رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شما را سلام می رساند.
برآمدم و بر شهر یمن مشرف گردیدم دیدم اهل یمن « افیق » حضرت امیر علیه السّلام فرمود: چون روانه شدم و بر بالاي عقبه
همه بسوي من رو آوردند و نیزه هاي خود را راست کرده بودند و کمانهاي خود را حمایل کرده بودند و شمشیرها از غلاف
کشیده بودند و به قصد هلاك من می آمدند، پس به آواز بلند آنچه حضرت فرموده بود گفتم،
پس نماند هیچ درختی و سنگی و کلوخی و قطعه زمینی مگر آنکه به لرزه در آمدند و همه به یک آواز گفتند که: بر محمد
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باد سلام و بر تو باد سلام.
چون اهل یمن این حالت را مشاهده نمودند پاها و زانوهاي ایشان بلرزید و حربه ها از دستهاي ایشان بر زمین افتاد و به سرعت
.«2» به قدم اطاعت بسوي من متوجه شدند، پس اصلاح کردم میان ایشان و برگشتم
و شیخ طبرسی به سند معتبر از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده است که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم مرا به یمن فرستاد به حضرت عرض کردم که: مرا می فرستی که حکم کنم در میان ایشان و من در حداثت سنم و
نمی دانم که چگونه حکم باید کرد؟
حضرت دست مبارك خود را بر سینه من زد و فرمود: خداوندا! دل او را هدایت کن و زبان او را ثابت گردان؛ پس بحقّ آن
خداوندي که جانم بدست قدرت اوست که بعد از آن هرگز
ص: 1362
.«1» شک نکردم در حکمی که میان دو کس کردم
قطب راوندي و غیر او به سندهاي معتبر روایت کرده اند که: چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام به یمن رفت، اسب مردي
رها شد و لگد زد بر مردي و او را کشت و وارثان مقتول صاحب اسب را گرفتند و به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه
السّلام آوردند و دعوي خون بر او کردند، و صاحب اسب گواه گذرانید که اسب بی تقصیر او رها شده و بیرون آمده است،
حضرت امیر دیه
او را بر آن شخص لازم نگردانید.
پس اولیاي آن مرد کشته شده به نزد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند از یمن و شکایت امیر المؤمنین علیه
السّلام را کردند که: در این حکم بر ما جور کرده است و خون کشته شده ما را ضایع کرده است؛ رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم فرمود: علی بن ابی طالب ظلم کننده نیست و از براي ستم خلق نشده است و ولایت و امامت بعد از من از علی است
و حکم، حکم اوست و گفته، گفته اوست، رد نمی کند حکم او را و گفته او را و امامت او را مگر کافري، و راضی نمی شود
به حکم او و امامت او مگر مؤمنی.
چون اهل یمن این سخنان را شنیدند گفتند: راضی شدیم به حکم حضرت امیر و قول او.
.«2» پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: این توبه شماست از آنچه گفتید
و کلینی به سند معتبر از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام چون از یمن
مراجعت نمود چهار اسب به هدیه از براي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورد، حضرت فرمود: صفت اسبان را از براي
من بیان کن.
حضرت امیر علیه السّلام فرمود: به رنگهاي مختلفند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: در میان آنها اسبی هست که سفیدي داشته باشد؟
فرمود: بلی، اسب سرخی هست که سفیدي دارد.
ص: 1363
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: براي من نگاه دار.
پس حضرت امیر علیه السّلام فرمود:
دو اسب کهر است که هر دو سفیدي دارند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: به حضرت امام حسن و حضرت امام حسین بده.
امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: اسب چهارم سیاه یک رنگ است.
حضرت فرمود: آن را بفروش و زرش را خرج عیال خود کن، بدرستی که میمنت اسبان در سفیدي پیشانی و دست و پا می
.«1» باشد
ص: 1364
فصل سوم در آمدن اشراف و طوایف عرب و غیر ایشان به خدمت آن حضرت و سایر وقایعی که تا حجه الوداع واقع شد
شیخ طبرسی و ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده اند که: در سال نهم هجرت اشراف و قبایل عرب رو به آن حضرت
.«1» آوردند و افواج ایشان می آمدند و به شرف اسلام مشرّف می شدند
و گویند: در این سال رسولان پادشاهان حمیر به خدمت آن حضرت رسیدند و نامه ایشان را آوردند که ایشان اظهار اسلام
.«2» کرده بودند و رسول ایشان حارث بن کلال و نعیم بن کلال و گروه دیگر بودند
.«3» و گویند: در این سال زن غامدیه را حضرت سنگسار فرمود به سبب آنکه خود چهار مرتبه اقرار کرد به زنا
و در این سال حضرت امان فرمود میان عویمر بن حارث و زن او، چنانکه شیخ طبرسی روایت کرده است از ابن عباس که:
چون آیه حدّ فحش نازل شد عاصم بن عدي گفت: یا رسول اللّه! اگر مردي از ما با زن خود مردي را ببیند، اگر بگوید که چه
دیده است
ص: 1365
هشتاد تازیانه می زنند او را، و اگر برود که چهار گواه پیدا کند تا گواهان را می آورد آن مرد فارغ شده است و رفته است.
حضرت فرمود: آیه چنین نازل شده است اي عاصم.
پس قبول کرد و برگشت و در راه هلال
از سبب آن مقال سؤال نمود گفت: شریک بن سحما را بر روي شکم ،« انا للّه و انا الیه راجعون » : بن امیه را دید که می گفت
زن خود خوله یافتم؛ پس با هلال برگشت به خدمت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هلال واقعه خود را به حضرت عرض
کرد، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن زن را طلبید و فرمود: چه می گوید شوهر تو در حق تو؟
خوله گفت: شریک گاهی به خانه ما می آمد و از ما قرآن می آموخت و بسیار بود که او را در خانه می گذاشت نزد من و
بیرون می رفت نمی دانم او را در این باب غیرتی عارض شده است یا آنکه بخلی او را مانع شده است از نفقه دادن من که مرا
به چنین تهمتی متهم می سازد.
پس در این وقت حق تعالی آیه لعان را فرستاد و حضرت میان ایشان لعان واقع ساخت و میان ایشان جدائی افکند و حکم
فرمود که فرزند از آن زن است و پدري ندارد و مردم نباید که نسبت زنا به آن زن بدهند، پس حضرت فرمود که: اگر با این
چون آن فرزند متولد شد ؛«1» صفات بیاید آن فرزند از شوهرش خواهد بود، و اگر با فلان صفات بیاید از شریک خواهد بود
.«2» با صفاتی بود که حضرت آخر فرمود و شبیه ترین خلق خدا بود به شریک
و گفته اند که: در این سال نجاشی به رحمت الهی واصل شد در ماه رجب، و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز
فوت او در مدینه بر او نماز کرد چنانکه گذشت.
و روایت کرده اند که:
.«3» چون نجاشی فوت شد پیوسته در قبر او نوري می یافتند
و در این سال امّ کلثوم دختر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وفات یافت در ماه شعبان.
ص: 1366
.«1» و گویند: در این سال عبد اللّه بن ابی سلول منافق مرد
و گفته اند که: در سال دهم هجرت گروه سلامان به خدمت آن حضرت آمدند، و گروه قبیله محارب نیز در حجه الوداع به
خدمت آن حضرت رسیدند، و در این سال اشراف قبیله ازد به خدمت حضرت آمدند و سرکرده ایشان صرد بن عبد اللّه بود،
و در ماه رمضان این سال اشراف قبیله غسان و قبیله عامر به خدمت آن حضرت آمدند و مسلمان شدند و جایزه ها یافتند.
و باز در این سال وفد قبیله زبید به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و مسلمان شدند و عمرو بن معدي کرب
در میان ایشان بود.
و در این سال گروه عبد القیس و اشراف کنده آمدند به خدمت حضرت و اشعث بن قیس در میان ایشان بود؛ و اشراف قبیله
بنی حنیفه نیز آمدند و مسیلمه کذّاب در میان ایشان بود، و چون مسیلمه به وطن خود برگشت مرتد شد و دعوي پیغمبري
کرد.
و در این سال اشراف قبیله بجیله نیز آمدند و جریر بن عبد اللّه بجلی در میان ایشان بود با صد و پنجاه نفر از قوم او.
و در این سال سید و عاقب با نصاراي نجران آمدند و امتناع از مباهله نمودند چنانکه گذشت.
و ایضا در این سال رسولان قبیله عبس و قبیله خولان آمدند.
و در این سال اشراف قبیله
.«2» عامر بن صعصعه آمدند و در میان ایشان بودند عامر بن الطفیل و اربد بن قیس
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: چون ایشان به خدمت حضرت می آمدند عامر به اربد گفت که: من حضرت را مشغول
سخن می گردانم پس چون مشغول گردد تو او را به شمشیر بزن، چون آمدند عامر به حضرت گفت: با من دوستی و محبت
کن و مرا یار خود
ص: 1367
گردان.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: چنین نمی کنم تا آنکه ایمان به خداوند یگانه بیاورید؛ دو مرتبه گفت و حضرت
چنین جواب فرمود.
چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امتناع نمود گفت: بخدا سوگند که مدینه را پر خواهم کرد از سواران و پیادگان
که به جنگ تو خواهم آورد؛ و به روایت دیگر گفت با حضرت که: اگر مسلمان شوم براي من چه خواهد بود؟
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: از براي تو خواهد بود آنچه از براي همه مسلمانان است و بر تو لازم خواهد بود
آنچه بر ایشان لازم است.
او گفت که: خلافت و پادشاهی را بعد از خود براي من قرار ده.
حضرت فرمود که: این بدست من نیست، بدست خداست، هر جا که خواهد قرار می دهد.
گفت: پس مرا پادشاه صحرا گردان و تو پادشاه شهر باش.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: این هم نمی شود.
گفت: چه چیز از براي من قرار می کنی؟
حضرت فرمود: آن را قرار می کنم که عنانهاي اسبان را به دست گیري و در راه خدا جهاد کنی.
گفت: امروز این در دست من هست، چه احتیاج
!؟«1» به تو دارم
پس چون پشت کرد حضرت فرمود که: خداوندا! کفایت کن از من شر عامر بن الطفیل را.
چون از خدمت حضرت بیرون رفتند عامر به اربد گفت که: چه شد آنچه من تو را به آن امر کرده بودم؟
اربد گفت: بخدا سوگند که هرگاه اراده کردم که شمشیر بر او فرود آورم تو را در میان
ص: 1368
خود و او دیدم، آیا می خواستی که تو را به شمشیر بزنم؟!
پس در عرض راه به نفرین آن حضرت حق تعالی طاعونی بر عامر فرستاد و غده طاعون در گردن او ظاهر شد، در خانه زنی از
بنی سلول فرود آمد و چون مشرف بر مرگ شد گفت: آیا غده اي مانند غده شتر در گردن من در آمده است و در خانه زن
سلولیّه می میرم؟! و بودن ایشان در آن قبیله ننگ بود از براي ایشان، پس با این تحسر به جهنم واصل شد.
و اربد بن قیس چون او را دفن کرد با اصحاب خود روانه قبیله خود گردید، پس در اثناي راه حق تعالی صاعقه بر او فرستاد
که او را با شترش هلاك کرد. و در کتاب ابان بن عثمان مذکور است که عامر و اربد بعد از غزوه بنی النضیر به خدمت
.«1» حضرت آمدند
و ایضا شیخ طبرسی روایت کرده است که: عروه بن مسعود ثقفی به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و
مسلمان شد و رخصت طلبید از حضرت که به قوم خود برگردد، حضرت فرمود: می ترسم که تو را بکشند، عروه گفت که:
اگر مرا در خواب ببینند بیدار نمی کنند؛ پس حضرت او
را مرخص فرمود، چون به طایف رسید ایشان را دعوت کرد بسوي اسلام و نصیحت کرد ایشان را، پس او را نافرمانی کردند و
سخنان بد به او گفتند، چون روز دیگر صبح طالع شد و به نماز صبح ایستاد در غرفه خانه خود و در اذان و تشهد کلمتین از او
شنیدند، ملعونی از آن قبیله تیري بسوي او افکند و او را هلاك گردانید، و معجزه آن حضرت ظاهر شد، پس بعد از کشتن او
زیاده از ده نفر از اشراف آن قبیله به رسالت از جانب ایشان آمدند به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و مسلمان
شدند، پس حضرت ایشان را گرامی داشت و بخششها فرمود به ایشان و امیر گردانید بر ایشان عثمان بن ابی العاص بن بشر را
و او سوره اي چند از قرآن یاد گرفته بود، پس چون قبیله ثقیف مسلمان شدند رسولان و اشراف سایر قبایل عرب فوج فوج به
خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شتافتند و از جمله ایشان عطارد بن حاجب بن زراره بود که با اشراف قبیله بنی
تمیم به
ص: 1369
خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمده و اقرع بن حابس و زبرقان بن بدر و قیس بن عاصم و عیینه بن حصن
فزاري و عمرو بن اهتم با ایشان بودند، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ایشان را امان داد و اکرام ایشان نمود
.«1»
گویند که: در سال دهم حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امراء خود را براي گرفتن
.«2» زکات بسوي شهرها و قبایل عرب فرستاد
و منقول است که در این سال آیات قبول شهادت اهل کتاب در وصیت نازل شد، چنانکه علی بن ابراهیم روایت کرده است
که: ابن بندي و ابن ابی ماریه دو نصرانی بودند، و مسلمانی بود که او را تمیم داري می گفتند به رفاقت این دو نصرانی متوجه
سفري گردید، و با تمیم خورجینی و متاعی چند و آنیه اي که نقش کرده بودند آن را به طلا و گردنبندي بود و اینها را می
برد که در بعضی از بازارهاي عرب بفروشد، چون به نزدیک مدینه رسیدند تمیم بیمار شد، و چون نزدیک مرگ او شد آنچه
با خود همراه داشت به آن دو نصرانی داد و امر کرد ایشان را که آنها را به وارثان او برسانند، پس بعد از آنکه وارد مدینه
شدند آنچه تمیم به ایشان داده بود به وارثان رسانیدند و آنیه و قلاده را نگاه داشتند و ندادند، پس ورثه میت از ایشان
پرسیدند که: آیا تمیم بیماري بسیار کشید که خرج بسیاري در آن بیماري کرده باشد؟
ایشان گفتند که: بیماري نکشید مگر چند روزي اندك.
ورثه گفتند که: آیا چیزي از او دزدیدند در این راه؟ گفتند: نه.
ورثه گفتند: آیا تجارتی کرد در این سفر که زیانی کرده باشد در آن تجارت؟ گفتند:
نه.
ورثه گفتند: پس ما نمی یابیم در میان متاع او نفیس ترین چیزهائی که با او بود که آن آنیه منقوش به طلا و گردنبند بود؟!
گفتند: آنچه به ما داده بود ما به شما رسانیدیم.
ص: 1370
پس ورثه میت آن دو نصرانی را به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم آوردند و بر ایشان دعوي کردند و حضرت موافق ظاهر شرع قسم متوجه آن دو نصرانی گردانید که منکر بودند و
ایشان قسم خوردند و رفتند، پس بعد از چند روز آنیه و گردنبند در دست ایشان ظاهر شد، و ورثه این خبر را به حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسانیدند، پس حضرت رسول در این باب منتظر حکم الهی گردید و حق تعالی این آیات را
پس حضرت ورثه تمیم را طلبید و ایشان را سوگند داد «1» ... فرستاد یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهادَهُ بَیْنِکُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ
و تفصیل ،«2» به نحوي که در آیه مذکور است، چون سوگند یاد کردند، آنیه و گردنبند را از ایشان گرفته به ورثه میت داد
این حکم در کتب فقه مذکور و میان علماء مشهور است.
باب چهل و نهم در بیان حجه الوداع است و آنچه در آن سفر واقع شد و بیان سایر حجها و عمره هاي آن حضرت
کلینی به سندهاي صحیح و حسن از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بعد از هجرت ده سال در مدینه ماند و حج بجا نیاورد تا آنکه در سال دهم حق تعالی این آیه را فرستاد وَ
ندا در ده در میان » : یعنی «1» أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَ جِّ یَأْتُوكَ رِجالًا وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ. لِیَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ
مردم به حج و بطلب ایشان را بسوي آن تا بیایند بسوي تو در حالتی که پیادگان باشند و سواران باشند بر هر شتر لاغري و
آیند بسوي تو از هر دره عمیقی یا از هر راه دوري تا حضار شوند منفعتهاي خود را براي دنیا
پس امر کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مؤذنان را که اعلام نمایند مردم را به آوازهاي بلند به آنکه ،« و عقبی
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این سال به حج می رود، پس مطّلع شدند بر حج رفتن آن حضرت هر که در
مدینه حاضر بود و در اطراف مدینه و اعراب بادیه.
و حضرت نامه ها نوشت بسوي هر که داخل شده بود در اسلام که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اراده حج دارد پس
هر که طاقت حج دارد حاضر شود؛ پس همه حاضر شدند براي حج آن حضرت و در همه حال تابع آن حضرت بودند و نظر
می کردند که آنچه آن حضرت بجا می آورد بجا آورند و آنچه می فرماید اطاعت نمایند.
و چهار روز از ماه ذي قعده مانده بود که حضرت بیرون رفت، چون به ذي الحلیفه رسید اول زوال شمس بود، پس مردم را
امر فرمود موي زیر بغل و موي زهار را ازاله کنند و غسل نمایند و جامه هاي دوخته را بکنند و لنگی و ردائی بپوشند، پس
غسل احرام
ص: 1374
بجا آورد و داخل مسجد شجره شد و نماز ظهر را در آن مسجد ادا نمود، پس عزم نمود بر حج تنها که عمره در آن داخل
نباشد- زیرا حج تمتع هنوز نازل نشده بود- و احرام بست و از مسجد بیرون آمد، و چون به بیدار رسید نزد میل اول مردم
لبّیک اللّهمّ لبّیک لا شریک لک لبّیک انّ » : صف کشیدند از دو طرف راه، و حضرت تلبیه حج به تنهائی فرموده و گفت
الحمد
بسیار می گفت و تلبیه را تکرار می نمود در هر « ذي المعارج » و حضرت در تلبیه خود « و النّعمه لک و الملک لا شریک لک
وقت که سواره می دید یا بر تلی بالا می رفت یا از وادیی به زیر می رفت و در آخر شب و بعد از نمازها؛ و هدي با خود راند
.-«1» شصت و شش یا شصت و چهار شتر- و به روایت صحیح دیگر: صد شتر سیاق نمود
و روز چهارم ماه ذیحجه داخل مکه معظمه شد و چون به در مسجد الحرام رسید از در بنی شیبه داخل شد و بر در مسجد
ایستاد و حمد و ثناي الهی بجاي آورد و بر پدرش ابراهیم علیه السّلام صلوات فرستاد، بعد به نزدیک حجر الاسود آمد و دست
بر حجر مالید و آن را بوسید و هفت شوط بر دور خانه کعبه طواف کرد و در پشت مقام ابراهیم دو رکعت نماز طواف بجا
آورد.
اللّهمّ انّی أسألک علما نافعا و رزقا واسعا و شفاء من کلّ » : و چون فارغ شد به نزد چاه زمزم رفت و از آب آن بیاشامید و گفت
و این دعا را رو به کعبه خواند. « داء و سقم
پس به نزدیک حجر آمد و دست بر حجر مالید و آن را بوسید و متوجه صفا شد و این آیه را تلاوت فرمود إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَهَ
بدرستی که کوه صفا و کوه مروه از علامتهاي » : یعنی «2» مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما
مناسک الهی است، پس کسی که حج کند خانه را یا عمره کند پس باکی نیست بر او آنکه
.« طواف کند به صفا و مروه
پس بر کوه صفا بالا رفت و رو به جانب رکن یمانی نمود و حمد و ثناي الهی بجاي
ص: 1375
آورد و دعا کرد به قدر آنکه کسی سوره بقره را به تأنّی بخواند، پس سراشیب شد از صفا و متوجه کوه مروه گردید و بر مروه
بالا رفت و به قدر آنچه توقف نموده بود در صفا در مروه نیز توقف نمود، پس باز از کوه مروه به زیر آمد و متوجه صفا
گردید، و باز بر کوه صفا توقف نمود و دعا خواند، و متوجه مروه شد، تا آنکه هفت شوط بجا آورد.
چون از سعی فارغ شد و هنوز بر کوه مروه ایستاده بود رو به جانب مردم نمود و حمد و ثناي الهی بجا آورد پس اشاره به
پشت سر خود نمود و فرمود: این جبرئیل است و امر می کند مرا که امر نمایم کسی را که هدي با خود نیاورده است به آنکه
و حج خود را به عمره منقلب گرداند، و اگر من می دانستم چنین خواهد شد هدي با خود نمی آوردم و چنان «1» محل گردد
می کردم که شما می کنید و لیکن هدي با خود رانده ام و سزاوار نیست راننده هدي را که محل گردد تا آنکه هدي به محل
خود برسد.
پس مردي از صحابه (عمر) گفت: ما چگونه به حج بیرون رویم و از سر و موهاي ما آب غسل جنابت چکد؟!
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را فرمود: تو هرگز ایمان به حج تمتع نخواهی آورد.
پس سراقه بن مالک بن جعشم کنانی برخاست و عرض کرد: یا
رسول اللّه! احکام دین خود را دانستیم چنانکه گویا امروز مخلوق شده ایم، پس بفرما که آنچه ما را امر فرمودي در باب حج
مخصوص این سال است یا همیشه ما باید حج تمتع بجا آوریم؟
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: مخصوص این سال نیست بلکه ابد الآباد این حکم جاري است.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انگشتان دستهاي خود را در یکدیگر داخل گردانید و فرمود: داخل شد عمره
در حج تا روز قیامت.
در این وقت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام که از جانب یمن به فرموده حضرت رسول متوجه حج گردیده بود داخل مکه
شد، و چون به خانه حضرت فاطمه علیها السّلام داخل شد دید
ص: 1376
که فاطمه علیها السّلام محل گردیده و بوي خوش از او شنید و جامه هاي ملوّن در بر او دید پس گفت: این چیست اي فاطمه
و پیش از وقت محل شدن چرا محل شده اي؟
حضرت فاطمه علیها السّلام گفت که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا چنین امر کرد.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شتافت که حقیقت
حال را معلوم نماید، چون به خدمت حضرت رسید گفت: یا رسول اللّه! من فاطمه را دیدم که محل گردیده و جامه هاي
رنگین پوشیده است.
حضرت فرمود: من امر کرده ام مردم را که چنین کنند، پس تو یا علی به چه چیز احرام بسته اي؟
گفت: یا رسول اللّه! چنین احرام بستم که: احرام می بندم مانند احرام رسول خدا.
حضرت فرمود: بر احرام خود باقی باش مثل
من، و تو شریک منی در هدي من.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در آن ایامی که در مکه بود با اصحاب خود
در ابطح نزول فرموده بود و به خانه ها فرود نیامده بود، پس چون روز هشتم ماه ذیحجه شد نزد زوال شمس امر کرد مردم را
که «1» که غسل احرام بجا آورند و احرام به حج بندند، و این است معنی آنچه حق تعالی فرموده است که فَاتَّبِعُوا مِلَّهَ إِبْراهِیمَ
مراد از این متابعت در حج تمتع است.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیرون رفت با اصحاب خود تلبیه گویان به حج تا آنکه به منی رسیدند پس
نماز ظهر و عصر و شام و خفتن و صبح را در منی بجا آوردند و بامداد روز نهم بار کرد با اصحاب خود و متوجه عرفات
گردید.
و از جمله بدعتهاي قریش آن بود که ایشان از مشعر الحرام تجاوز نمی کردند و می گفتند: ما اهل حرمیم و از حرم بیرون نمی
رویم، و سایر مردم به عرفات می رفتند و چون مردم از عرفات بار می کردند و به مشعر می آمدند ایشان با مردم از مشعر به
منی می آمدند، و قریش امید آن داشتند که حضرت در این باب با ایشان موافقت نماید، پس
ص: 1377
حضرت .« پس بار کنید از آنجا که بار کردند مردم » : یعنی «1» حق تعالی این آیه را فرستاد ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ
فرمود که: مراد از مردم در این آیه حضرت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق علیهم السّلام اند و پیغمبرانی که بعد از ایشان بودند
که
همه از عرفات افاضه می نمودند، پس چون قریش دیدند که قبه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مشعر گذشت
بسوي عرفات در دلهاي ایشان خدشه اي بهم رسید زیرا که امید داشتند که حضرت از مکان ایشان افاضه نماید و به عرفات
پس خیمه خود را در آنجا برپا کرد و مردم خیمه «2» فرود آمد در برابر درختان اراك « نمره » نرود، پس حضرت رفت تا به
هاي خود را بر دور خیمه حضرت زدند.
و چون زوال شمس شد حضرت غسل کرد و با قریش و سایر مردم داخل عرفات گردید و در آن وقت تلبیه را قطع نمود و
آمد تا به موضعی که مسجد آن حضرت می گویند و در آنجا ایستاد و مردم بر دور آن حضرت ایستادند پس خطبه اي ادا
نمود و ایشان را امر و نهی فرمود، پس با مردم نماز ظهر و عصر را بجا آورد به یک اذان و دو اقامه، پس رفت بسوي محل
وقوف و در آنجا ایستاد و مردم مبادرت می کردند بسوي شتر آن حضرت و نزدیک شتر می ایستادند، پس حضرت شتر را
حرکت داد و ایشان نیز حرکت کردند و بر دور ناقه جمع شدند، حضرت فرمود: اي گروه مردم! موقف همین زیر پاي ناقه من
نیست و به دست مبارك خود اشاره نمود به تمام موقف عرفات و فرمود که: اینها همه موقف است.
پس مردم پراکنده شدند و در مشعر الحرام نیز چنین کردند، پس مردم در عرفات ماندند تا قرص آفتاب فرو رفت، پس
حضرت بار کرد و مردم بار کردند و امر نمود ایشان را به تأنّی.
- پس حضرت صادق
علیه السّلام فرمود که: مشرکان از عرفات پیش از غروب آفتاب بار
ص: 1378
می کردند پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مخالفت ایشان نمود و بعد از غروب آفتاب روانه شد فرمود: اي
گروه مردم! حج به تاختن اسبان نمی باشد و به دوانیدن شتران نمی باشد و لیکن از خدا بترسید و سیر نمائید سیر کردن نیکو و
ضعیفی را پامال مکنید و مسلمانی را در زیر پاي اسبان و شتران مگیرید. و حضرت سر ناقه را آن قدر می کشید براي آنکه تند
تا آنکه داخل مشعر الحرام -«1» نرود تا آنکه سر ناقه به پیش جهاز می رسید و می فرمود: اي گروه مردم! بر شما باد به تأنّی
شد پس در آنجا نماز شام و خفتن را به یک اذان و دو اقامه ادا نمود و شب را در آنجا بسر آورد تا نماز صبح را نیز در آنجا
ادا نمود و ضعیفان بنی هاشم را در شب به منی فرستاد- و به روایت دیگر: زنان را در شب فرستاد و اسامه بن زید را همراه
و امر کرد ایشان را که جمره عقبه را نزنند تا آفتاب طالع گردد، پس چون آفتاب طالع شد از مشعر الحرام -«2» ایشان کرد
روانه شد و در منی نزول فرمود پس جمره عقبه را به هفت سنگ زد.
و شتران هدي که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده بود شصت و چهار بود یا شصت و شش، و آنچه حضرت
امیر المؤمنین علیه السّلام آورده بود سی و چهار بود یا سی و شش، و مجموع شتران هر دو صد
شتر بودند- و به روایت دیگر: حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام شتري نیاورده بود و مجموع صد شتر را حضرت رسول صلّی
-«3» اللّه علیه و آله و سلّم آورده بود و حضرت امیر را شریک گردانید در هدي خود و سی و هفت شتر را به آن حضرت داد
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شصت و شش شتر را نحر فرمود و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام سی و
چهار شتر نحر نمود.
پس حضرت امر فرمود که از هر شتري از آن صد شتر پاره گوشتی جدا کردند و همه را در دیگی از سنگ ریختند پس پختند
و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از مرق آن تناول نمودند تا آنکه از همه آن
شتران خورده باشند و ندادند به قصابان پوست آن شتران را و نه جلهاي آن را و نه قلاده هاي آن را بلکه همه را تصدق
کردند.
ص: 1379
پس حضرت سر تراشید و در همان روز متوجه طواف خانه کعبه گردید و طواف و سعی را بجا آورد و باز به منی معاودت
فرمود و در منی توقف نمود تا روز سیزدهم که آخر ایام تشریق است، و در آن روز رمی هر سه جمره نمود و بار کرد و متوجه
مکه گردید، و چون به ابطح رسید عایشه گفت: یا رسول اللّه! سایر زنان تو حج و عمره کنند و من حج تنها بکنم؟! پس
حضرت در ابطح نزول فرمود و عبد الرحمن برادر او را با او فرستاد و او را به
تنعیم برد و احرام به عمره بست، پس آمد و طواف خانه کعبه کرد و دو رکعت نماز طواف نزد مقام ابراهیم علیه السّلام بجا
آورد و سعی میان صفا و مروه بجا آورد و به خدمت حضرت آمد، و در همان روز بار کرد و داخل مسجد الحرام نشد و
طواف خانه کعبه نکرد و در وقت داخل شدن از جانب بالاي مکه داخل شد از عقبه مدنیین و در وقت رفتن از جانب پائین
.«1» مکه بیرون رفت از عقبه ذي طوي
و ایضا به سند معتبر از حضرت امام محمد تقی علیه السّلام روایت کرده است که در روز نحر در منی طوایف مسلمانان به
خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند پس بعضی گفتند: یا رسول اللّه! ذبح کردیم پیش از آنکه رمی
جمره کنیم؛ و بعضی گفتند: سر تراشیدیم پیش از آنکه ذبح کنیم، و نماند چیزي ایشان را که سزاوار باشد که پیش بکنند مگر
آنکه بعد کرده بودند، و نبود چیزي که بایست بعد بکنند مگر آنکه بعضی پیش کرده بودند؛ پس حضرت در جواب می
چون به نادانی کرده بودند. ؛«2» فرمود: باکی نیست باکی نیست
بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم «3» و در کتاب خصال منقول است که: در حجه الوداع سوره إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ
نازل شد در روز دوم ایام تشریق، پس حضرت دانست از نزول آن سوره که این حج آخر است و چون دلالت می کرد آن
سوره بر آنکه آن حضرت دین را رواج داد و از کار مردم فارغ شد، و امر نمود
حق تعالی او را که متوجه تسبیح و استغفار گردد از براي خود.
ص: 1380
پس حضرت بر ناقه عضباي خود سوار شد و حمد و ثناي الهی بجاي آورد و فرمود:
اي گروه مردمان! هر خونی که در جاهلیت ریخته شد آن هدر است و بازخواستی ندارد، و اول خونی را که هدر می گردانم
خون حارث بن ربیعه بن حارث است و او شیر خورده بود در قبیله بنی هذیل و قبیله بنو لیث او را کشته بودند یا بر عکس، و
به این سبب همیشه در میان این دو قبیله کشش و نزاع بود؛ و هر سودي که در جاهلیت قرار داده بودند همه باطل است، و اول
سودي را که بر طرف می کنم سودهاي عباس بن عبد المطلب است که از مردم می طلبید.
أیها الناس! بدرستی که زمانه گردید پس امروز موافق شده است با آن روزي که حق تعالی آسمان و زمین را خلق کرد و ماه و
سال را مقرر فرمود، و بدرستی که عدد ماهها دوازده بود در روزي که خلق کرد خداوند عالمیان آسمانها و زمین را، و از آن
دوازده ماه چهار ماه حرام است که حرمت آنها را رعایت باید کرد و مقاتله در آنها نباید کرد، و آن چهار ماه یکی رجب
است- که آن را مضر می گفتند و میان جمادي و شعبان است- و ماه ذي قعده و ذیحجه و محرم است، پس ستم مکنید در
باب این ماهها بر نفسهاي خود، بدرستی که نسی- یعنی پس انداختن ماههاي حرام از ماهی به ماهی- زیادتی است در کفر که
ماهی را در یک سال حلال می گردانند
و در سال دیگر همان ماه را حرام می گردانند و به گمان خود موافق می گردانند با عددي که خدا حرام گردانیده است، پس
عادت ایشان چنین بود که در سالی محرم را حرام می گردانیدند و صفر را حلال می گردانیدند و در سال دیگر صفر را حرام
می گردانیدند و محرم را حلال می گردانیدند، و در هر سال به خواهش خود ماههاي حرام را در ماهی چند مقرر می کردند
تا آنکه در سال حجه الوداع موافق شده بود به آنچه خداوند عالمیان مقرر فرموده و ماههاي حرام به جاهاي خود قرار گرفته
بود.
أیها الناس! شیطان ناامید شد از آنکه او پرستیده شود در بلاد شما تا روز قیامت و راضی شده است از شما به گناهان دیگر که
غیر شرك است.
أیها الناس! هر که نزد او امانتی باشد پس رد کند او را بسوي آن کسی که او را امین گردانیده است.
ص: 1381
أیها الناس! بدرستی که زنان نزد شما اسیرانند که ایشان را گرفته اید به امانت الهی و فرجهاي ایشان را حلال گردانیده اید به
شریعت خدا، پس شما را بر ایشان حقّی چند هست و ایشان را بر شما حقّی چند هست، پس از جمله حقهاي شما بر ایشان آن
است که دیگري را در فراش شما داخل نگردانند و نافرمانی شما نکنند در امر نیکی، پس چون این را بکنند از براي ایشان بر
شما لازم است که روزي و پوشش ایشان را موافق حال ایشان برسانید به ایشان و نزنید ایشان را.
أیها الناس! در میان شما گذاشته ام چیزي را که اگر متمسک به آن شوید هرگز گمراه نشوید و آن کتاب خداست
پس چنگ زنید در آن.
أیها الناس! این چه روزي است؟
گفتند: روز محترمی است.
فرمود که: أیها الناس! این چه ماهی است؟
گفتند: ماه محترمی است.
پس فرمود: أیها الناس! این چه شهري است؟
گفتند: شهر محترمی است.
پس حضرت فرمود: بدرستی که خداوند عالمیان حرام گردانیده است بر شما خونهاي شما و مالهاي شما و عرضهاي شما را
مثل حرمتی که این روز شما را هست در این ماه حرام تا روز قیامت که خدا را ملاقات نمائید؛ پس آنچه گفتم به شما
حاضران شما به غایبان برسانید، بدرستی که پیغمبري بعد از من نخواهد بود و امتی بعد از شما نخواهد بود.
پس دستهاي مبارك خود را بلند کرد به مرتبه اي که سفیدي زیر بغلهایش نمایان شد و فرمود: خداوندا! تو گواه باش که من
.«1» به ایشان رسانیدم آنچه باید رسانید
و در کتاب خصال از ابن عباس روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چهار عمره
ص: 1382
.«2» و عمره چهارم را با حج بجا آورد ،«1» بجا آورد: عمره حدیبیه، و عمره قضا در سال دیگر، و عمره سوم از جعرانه
و در کتاب علل الشرایع به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که:
مشعر الحرام می « مازمین » حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیست حج کرد پنهان و در هر یک از آن حجها چون به
رسید فرود می آمد و بول می کرد.
پس راوي عرض کرد که: به چه سبب فرود می آمد در آنجا و بول می کرد؟
حضرت فرمود: براي آنکه آن اول موضعی است که در آنجا عبادت صنم کردند، و از آنجا برداشته بودند سنگی
می گفتند و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آن را به زیر انداخت « هبل » را که تراشیدند از آن بت بزرگ قریش که آن را
از بام کعبه در وقتی که به دوش حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بالا رفت، پس حضرت امر کرد که آن را نزد باب
.«3» بنی شیبه دفن کردند، و به این سبب سنت شد داخل شدن از باب بنی شیبه تا آن را پامال گردانند
و ابن ادریس به سند صحیح از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم بیست حج بجا آوردند پنهان از قریش و ده حج از آنها یا هفت حج پیش از نبوت بود، و حضرت
چهارساله بود که نماز بجا آورد در وقتی که با ابو طالب به زمین بصري از بلاد شام رفته بود و آن موضعی است که قریش از
.«4» براي تجارت از مکه به آن موضع می رفتند
و کلینی و شیخ طوسی به سند موثق و معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که:
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بعد از آمدن به مدینه بغیر از یک حج بجا نیاورد، و پیش از هجرت بسوي مدینه
.«5» حجها کرده بود
ص: 1383
و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ده حج
.«1» فرود می آمدند و بول می کردند « مازمین » بجا آوردند پنهان، و در همه آنها در
و به سندهاي بسیار دیگر از آن حضرت
روایت کرده است که: حضرت بیست حج بجا آورد که رد هر یک از آنها در تنگناي مشعر فرود می آمدند و بول می کردند
.«2»
مؤلف گوید: احادیث مختلفه که در باب حج آن حضرت واقع شده است ممکن است که بعضی محمول بر تقیه بوده باشد یا
آنکه در بعضی عمره را با حج حساب کرده باشند یا آنکه حدیث در حج محمول باشد بر حجهائی که بعد از نبوت بجا
آوردند، و اما پنهان کردن آن حضرت حج را با آنکه کفار قریش مضایقه از حج نداشتند یا به اعتبار نسی است که ایشان حج
را در غیر وقتش بجا می آوردند یا به اعتبار بدعتها می بود که ایشان در حج احداث کرده بودند و حضرت نمی خواست که
در آن بدعتها با ایشان موافقت نماید.
و ایضا کلینی به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: در حجه الوداع کسی که بر شتر
آن حضرت موکّل بود ناجیه بن جندب خزاعی بود؛ و آن که سر مبارك آن حضرت را تراشید معمر بن عبد اللّه بود که از
اولاد عدي بن کعب است، در آن وقتی که سر حضرت را می تراشید قریش به او گفتند: گوشهاي رسول خدا در دست توست
یا آنکه حضرت در این وقت در زیر دست توست و تیغ در دست داري.
معمر گفت: این را فضل عظیمی می دانم از خدا بر خود.
و معمر در آن راه جهاز شتر پیغمبر را می بست، پس شبی حضرت به او فرمود: امشب جهاز شتر سست است.
معمر عرض کرد: پدر و مادرم فداي تو باد من آن را محکم بسته بودم چنانکه
هر شب می بستم و لیکن بعضی از آنها که حسد مرا می برند در خدمت کردن تو تنگ شتر را سست کرده اند شاید دیگري
را به جاي من قرار دهی.
ص: 1384
.«1» حضرت فرمود: من چنین نخواهم کرد و خدمت تو را به دیگري نخواهم فرمود
و ایضا به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سه عمره بجا
آورد: یکی عمره اي بود که از عسفان احرام بست و آن عمره حدیبیه بود؛ و عمره دیگر را از جحفه احرام بست و آن قضاء
.«2» عمره حدیبیه بود؛ و یک عمره دیگر را احرام بست از جعرانه در وقتی که از غزوه حنین معاودت بسوي مکه فرمود
.«3» در دو روایت موثق دیگر فرمود که: هر سه عمره را در ماه ذي القعده واقع ساخت
.«4» و ایضا به سند معتبر روایت کرده است که: آن حضرت در دو جامه پنبه احرام بست
و ایضا به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: آن حضرت در دو جامه یمنی احرام بست که یکی
.«5» از عبر بود و یکی از ظفار، و در همان دو جامه آن حضرت را کفن کردند
و ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به کعب بن عجره گذشت و
شپش از سر او می ریخت و او محرم بود، حضرت از او پرسید: آیا آزار می کند تو را جانوران سر تو؟
گفت: بلی. پس این آیه نازل شد فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ
پس حضرت او را امر کرد سر بتراشد و روزه را سه روز مقرر فرمود و «6» أَذيً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَهٌ مِنْ صِ یامٍ أَوْ صَدَقَهٍ أَوْ نُسُکٍ
.«7» تصدق را بر شش مسکین قرار داد که بر هر مسکین دو مد بدهند و نسک را گوسفندي مقرر فرمود
و ایضا به سند حسن از آن حضرت روایت کرده اند که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وقت
ص: 1385
طواف بر ناقه عضباي خود سوار بود و استلام ارکان را به چوب سرکجی می نمود که به دست خود داشت و آن چوب را می
.«1» بوسید
و ایضا به سند حسن و صحیح از امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام روایت کرده است که: اسماء بنت عمیس
نفسا شد به محمد بن ابی بکر یعنی از او متولد شد در وقتی که متوجه حجه الوداع بودند در بیدا، پس چون خواست احرام
بر روي «2» ببندد از ذي الحلیفه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را امر کرد که فرج خود را از پنبه پر کند و پاردمی
آن بندد و احرام ببندد به حج؛ چون به مکه آمدند و اعمال را بجا آوردند و هیجده روز از زائیدن او گذشته بود حضرت او را
.«3» امر فرمود که غسل کند و طواف کند و نماز طواف بجا آورد و هنوز خون از او منقطع نشده بود
و از جمله معجزاتی که در سفر حجه الوداع از آن حضرت ظاهر شد آن است که در کتب معتبره روایت کرده اند که: در مکه
طفلی را به خدمت آن حضرت
آوردند در روزي که متولد شده بود، حضرت از او پرسید: من کیستم؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: تو
رسول خدائی؛ حضرت فرمود: راست گفتی خدا برکت فرماید در تو. پس بعد از آن طفل سخن نگفت تا بزرگ شد و به
.«4» سبب دعاي آن حضرت و ظهور اثر آن دعا در او مسمّی شد به مبارك یمامه
شیخ مفید و شیخ طبرسی از طرق خاصه و عامه روایت کرده اند که: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اراده نمود
که متوجه حج بیت اللّه الحرام شود در میان مردم ندا کرد به حج، و دعوت آن حضرت به اقصی بلاد اهل اسلام رسید، پس
مردم مهیاي بیرون رفتن با آن حضرت شدند و در اطراف و نواحی مدینه گروه بسیار جمع شدند، پس رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم
ص: 1386
از مدینه بیرون رفت، و چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در یمن بود نامه اي به آن «1» در بیست و ششم ماه ذي القعده
جناب نوشت که از یمن متوجه حج شود و در نامه ننوشت که من اراده کدام نوع از حج دارم و حضرت به حج قران متوجه
شد و شتران هدي با خود سیاق نمود، و آن حضرت از ذي الحلیفه احرام بست و مردم نیز با او احرام بستند، و تلبیه گفت نزد
میلی که در اول بیدا است و مردم صدا به تلبیه بلند کردند، پس متصل شد ما بین مکه و مدینه از صداهاي تلبیه تا آنکه به
رسیدند، و مردم بعضی « کراع الغمیم »
سواره بودند و بعضی پیاده و بر پیادگان رفتار دشوار شده بود و بسیار به تعب افتاده بودند پس شکایت کردند به رسول خدا از
مشقت پیاده رفتن و طلب مرکوبی از حضرت کردند، حضرت فرمود: من براي شما مرکوبی نمی یابم و فرمود: کمرهاي خود
را محکم ببندید و قدم کش بروید؛ چون چنین کردند بر ایشان آسان شد پیاده رفتن.
و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با لشکري که در خدمت آن جناب بودند متوجه مکه گردیدند و حلّه هائی که از اهل
نجران گرفته بود با خود آورد.
پس چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نزدیک مکه رسید امیر المؤمنین علیه السّلام نیز به نزدیک مکه رسید و از
لشکر پیش آمد که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ملاقات نماید و مردي از ایشان را خلیفه خود گردانید بر ایشان،
پس وقتی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید آن حضرت مشرف بر مکه شده بود پس بر حضرت سلام
کرد و آنچه کرده بود به خدمت آن حضرت عرض کرد و به آنچه گرفته بود از اهل نجران خبر داد و گفت که: من پیشی
گرفتم بر لشکر که زودتر به خدمت تو برسم.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از دیدن آن جناب بسیار شاد و خوش حال شد و پرسید: به کدام حج احرام بسته اي یا
علی؟
عرض کرد: چون ندانستم که شما به کدام حج احرام بسته اید گفتم که احرام می بندم به هر احرامی که رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم بسته است و با
خود سی و چهار شتر سیاق نموده ام.
ص: 1387
حضرت فرمود: اللّه اکبر! من شصت و شش شتر با خود آورده ام و تو سی و چهار، تو شریک منی در حج من و مناسک من و
هدي من، پس بر احرام خود باقی بمان و محل مشو و برگرد بسوي لشکر خود و زود ایشان را بیاور تا در مکه با یکدیگر جمع
شویم ان شاء اللّه.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام آن حضرت را وداع کرد و بسوي لشکر خود برگشت، چون اندك راهی رفت به ایشان
برخورد و دید حلّه ها که با ایشان بود همه را پوشیده اند، پس حضرت در غضب شد و انکار کرد بر ایشان کردار ایشان را و
معاتبه نمود آن شخصی را که بر ایشان خلیفه گردانیده بود و فرمود: چه باعث شد تو را که پیش از آنکه حله ها را به نظر
شریف حضرت برسانیم به ایشان دادي و حال آنکه من تو را رخصت نداده بودم که این کار بکنی؟
گفت: از من التماس کردند که زینت کنند خود را به این جامه ها و احرام بندند در اینها و بعد از آن به من پس دهند.
پس حضرت آن حلّه ها را از ایشان گرفت و در میان بسته هاي بار بست و ایشان به این سبب کینه آن حضرت را در دل
گرفتند، و چون داخل مکه شدند شکایتهاي ایشان بسیار شد بر آن حضرت، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم امر
کرد منادي را که در میان مردم ندا کرد که: زبانهاي خود را بردارید از علی بن ابی طالب بدرستی که او درشت
است در راه رضاي الهی و مداهنه در دین خدا نمی کند، پس ایشان زبان از حرف آن حضرت بستند و قرب و منزلت او را
نسبت به حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دانستند و دانستند که خشمناك می شود بر کسی که عیبجوئی آن جناب
نماید.
و جناب امیر المؤمنین علیه السّلام بر احرام خود باقی ماند براي تأسّی به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و بسیاري از
مسلمانان با حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیرون آمده بودند که سیاق هدي نکرده بودند، پس حق تعالی فرستاد
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و « تمام کنید حج و عمره را از براي خدا » : یعنی «1» این آیه را که وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ لِلَّهِ
آله و سلّم فرمود که: داخل شد عمره در
ص: 1388
حج تا روز قیامت، و انگشتان دستهاي خود را در یکدیگر داخل گردانید، پس آن جناب فرمود: اگر می دانستم که چنین
خواهد شد هرآینه سیاق هدي نمی کردم.
پس امر کرد منادي خود را ندا کند که: هر که از شما سیاق هدي نکرده است البته محل شود و باید که احرام حج خود را به
احرام عمره برگرداند، و هر که از شما سیاق هدي کرده است باید که بر احرام خود باقی بماند.
پس در این امر بعضی از مردم اطاعت کردند و بعضی مخالفت نمودند و منازعات در این باب در میان ایشان بسیار شد، پس
بعضی گفتند: رسول خدا ژولیده مو و غبارآلود است ما چگونه جامه هاي دوخته بپوشیم و با زنان خود نزدیکی کنیم و
روغنهاي
خوشبو بر خود بمالیم؟ و بعضی گفتند: شرم ندارید که از مکه بسوي عرفات بروید و از سرهاي شما آب غسل چکد و حال
آنکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر احرام خود هست؟!
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انکار بلیغ نمود بر کسی که در این باب مخالفت کرد و فرمود: اگر نه این بود
که من سیاق هدي کرده بودم هرآینه محل می شدم و آن را عمره می گردانیدم، پس هر که سیاق هدي نکرده است باید که
محل شود، پس بعضی برگشتند به حق و بعضی بر خلاف ماندند، و کسی که بر مخالفت مستمر و باقی ماند عمر بن الخطاب
بود پس حضرت او را طلبید و گفت که: چیست تو را اي عمر که محل نگردیده اي، مگر سیاق هدي کرده اي؟
گفت: سیاق هدي نکرده ام.
حضرت فرمود: چرا محل نشده اي و حال آنکه من امر کردم که هر که سیاق نکرده است محل شود؟
پس او گفت: یا رسول اللّه! محل نخواهم شد تا تو محرمی.
حضرت فرمود: تو ایمان نخواهی آورد به حج تمتع تا بمیري.
و موافق آنچه حضرت فرموده او بر انکار حج تمتع باقی بود تا آنکه در زمان خلافت مقرون به شقاوت خود بر منبر بالا رفت و
نهی کرد از حج تمتع و تهدید نمود کسی را که حج تمتع بجا آورد.
ص: 1389
- چنانکه خاصه و عامه به طرق متواتره روایت کرده اند که او گفت: دو متعه بود در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم و من حرام می گردانم هر دو را و عقاب می نمایم بر
.-«1» هر دو: یکی متعه زنان و دیگري متعه حج
پس چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از اعمال حج فارغ شد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را در هدي خود
شریک گردانید و بار کرد و متوجه مدینه شد و حضرت امیر المؤمنین با آن حضرت بود و سایر مسلمانان در خدمت آن
حضرت بودند، و چون حضرت به غدیر خم رسید و آن موضع در آن وقت محل نزول قوافل نبود زیرا که آبی و چراگاهی در
آن نبود حضرت در آن موضع نزول فرمود و مسلمانان نیز نزول کردند، و سبب نزول آن حضرت در چنان موضعی آن بود که
آیات کریمه قرآنی به تأکید تمام بر آن حضرت نازل شد که حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را نصب کند به خلافت بعد از
خود، و پیشتر نیز در این باب وحی بر آن حضرت نازل شده بود و لیکن مشتمل بر توقیت و تأکید نبود و به این سبب حضرت
تأخیر نمود که مبادا در میان امت اختلافی حادث شود و بعضی از ایشان از دین برگردند، و خداوند عالمیان می دانست که
اگر از غدیر خم در گذرند متفرق خواهند شد بسیاري از مردم بسوي شهرها و وادیهاي خود، پس حق تعالی خواست که در
این موضع ایشان جمع شوند که همه ایشان نص بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را بشنوند و حجت بر ایشان در این باب
تمام شود و کسی از مسلمانان را عذري نماند، پس حق تعالی این آیه را فرستاد یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ
اي پیغمبر بزرگوار! » : یعنی
در باب نص بر امامت علی بن ابی طالب و خلیفه « برسان به مردم آنچه فرستاده شده است بسوي تو از جانب پروردگار تو
پس اگر نکنی » : یعنی «2» نمودن او در میان امت خود؛ پس فرمود: وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِ مُکَ مِنَ النَّاسِ
پس تأکید نمود در باب تبلیغ ،« پس نرسانیده خواهی بود رسالت خدا را و خدا تو را نگاه می دارد از شر مردم
ص: 1390
رسالت و تخویف نمود آن حضرت از تأخیر آن امر و ضامن شد براي آن حضرت که او را از شر مردم نگاه دارد، پس به این
سبب حضرت در چنان موضعی که محل فرود آمدن نبود نزول فرمود و مسلمانان همه برگرد آن حضرت فرود آمدند و روز
بسیار گرمی بود، پس امر فرمود که زیر درخت خاري چند را رفتند و امر فرمود که پالانهاي شتران را جمع کردند و روي هم
گذاشتند پس منادي خود را فرمود ندا در دهد در میان مردم که همه نزد آن حضرت جمع شوند، و اکثر ایشان از شدت گرما
رداهاي خود را بر پاهاي خود پیچیده بودند.
و چون مردم جمع شدند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بالاي پالانها بر آمد و علی علیه السّلام را بر بالاي منبر طلبید
و در جانب راست خود بازداشت، پس خطبه اي خواند مشتمل بر حمد و ثناي الهی و موعظه هاي بلیغ ایشان را فرمود و خبر
مرگ خود را به امت داد و فرمود: مرا به درگاه حق تعالی خوانده اند و نزدیک شده است که اجابت دعوت الهی کنم، و
وقت آن شده است که از میان شما پنهان شوم و دار فانی را وداع کنم و بسوي درجات عالیه آخرت رحلت نمایم، و بدرستی
که در میان شما می گذارم چیزي را که تا متمسک به آن باشید هرگز گمراه نگردید بعد از من، که آن کتاب خداست و
عترت من که اهل بیت منند، بدرستی که این دو تا از هم جدا نمی شوند تا هر دو بر حوض کوثر بر من وارد شوند.
پس به آواز بلند در میان ایشان ندا کرد که: آیا نیستم من سزاوارتر به شما از جانهاي شما؟
گفتند: خداوندا! چنین است.
پس بازوهاي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را گرفت و بلند کرد آن حضرت را بحدي که سفیدي زیر بغلهاي ایشان
نمودار شد و گفت: هر که من مولی و اولی به نفس اویم پس علی مولی و اولی به نفس اوست، خداوندا! دوستی کن با هر
که با علی دوستی کند، و دشمنی کن با هر که با علی دشمنی کند، و یاري کن هر که علی را یاري کند، و واگذار هر که
علی را واگذارد.
پس حضرت از منبر فرود آمد و در آن وقت نزدیک زوال بود در عین شدت گرما پس
ص: 1391
دو رکعت نماز کرد، پس زوال شمس شد و مؤذن آن حضرت اذان گفت و نماز ظهر را با ایشان بجا آورد، پس به خیمه خود
مراجعت فرمود و امر فرمود که خیمه اي از براي امیر المؤمنین علیه السّلام در برابر خیمه او برپا کردند، و حضرت امیر در آن
خیمه نشست و رسول خدا امر کرد مسلمانان را فوج فوج به خدمت
آن حضرت بروند و آن جناب را تهنیت و مبارك باد امامت بگویند و سلام کنند بر آن جناب به امارت و پادشاهی مؤمنان و
بگویند: السلام علیک یا امیر المؤمنین.
پس همه مردم چنین کردند. و امر کرد زنان خود را و سایر زنان مسلمانان را که با آن جناب بودند که بروند و تهنیت و
مبارك باد بگویند و سلام کنند بر آن جناب به امارت مؤمنان، پس همه بجا آوردند.
و از جمله آنها که در این باب اهتمام کردند زیاده از دیگران، عمر بن الخطاب بود و زیاده از دیگران اظهار شادي و بشاشت
بخ بخ لک یا علیّ » : نمود به امامت و خلافت آن جناب و گفت در میان آن کلماتی که در تهنیت آن جناب می گفت که
.« به به گوارا باد تو را، گردیدي آقاي من و آقاي هر مؤمن و مؤمنه » : یعنی « اصبحت مولاي و مولی کلّ مؤمن و مؤمنه
پس حسان بن ثابت به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و رخصت طلبید از آن جناب که قصیده اي در مدح
امیر المؤمنین علیه السّلام در ذکر قصه غدیر و نصب آن جناب به امامت و خلافت و دعاهائی که حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم در حق او فرمود انشا نماید، چون از آن جناب مرخص شد بر بلندي بر آمد و قصیده مشهوره او را که خاصه و
عامه به طریق متواتر روایت کرده اند به آواز بلند بر مردم خواند، حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را تحسین نمود
و فرمود که: پیوسته اي حسان تو مؤیدي به
و این اشعاري بود از آن جناب بر آنکه او بر ولایت امیر المؤمنین ؛«1» روح القدس مادام که یاري نمائی ما را به زبان خود
علیه السّلام ثابت نخواهد ماند چنانکه بعد از وفات آن جناب اثر آن ظاهر شد.
ص: 1392
سید ابن طاووس و شیخ احمد بن ابی طالب طبرسی و غیر ایشان از محدثان خاصه و عامه به طرق متعدده از امام محمد باقر
علیه السّلام روایت کرده اند که: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمیع شرایع دین خود را به مردم رسانید غیر
از حج بیت اللّه الحرام و ولایت امام همام علی بن ابی طالب علیه السّلام، پس جبرئیل بر آن جناب نازل شد و گفت: یا محمد!
بدرستی که خداوند علّام تو را سلام می رساند و می فرماید که: من قبض نکرده ام روح پیغمبري را از پیغمبران خود را و نه
رسولی از رسولان خود را مگر بعد از تمام کردن دین خود و کامل گردانیدن حجت خود، و از جمله آنها دو چیز بزرگ
مانده است که باید البته آنها را به قوم خود برسانی، یکی فریضه حج و دیگري فریضه ولایت و خلافت بعد از تو، بدرستی که
من خالی نگذاشته ام هرگز زمین خود را از حجتی و بعد از این خالی نخواهم گذاشت از حجت تا روز قیامت؛ پس در این
وقت حق تعالی تو را امر می فرماید که برسانی به قوم خود شرایع حج را، پس باید که تو به حج بروي و با تو بیاید هر که
استطاعت حج داشته باشد از اهل حضر و از اهل اطراف و
عربان بادیه و تعلیم نمائی به ایشان مسائل حج ایشان را چنانکه تعلیم ایشان نمودي نماز و زکات و روزه را و این شریعت را
تعلیم ایشان نمائی.
پس منادي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در میان مردم ندا کرد که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اراده حج
کرده است و می خواهد که مناسک حج را تعلیم شما نماید چنانکه سایر شرایع دین را تعلیم شما نموده است، پس حضرت
بیرون رفت از مدینه و مردم با او بیرون رفتند و همگی متوجه آن حضرت بودند و نظر به افعال رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم می کردند که آنچه او بجا آورد ایشان متابعت نمایند و با ایشان افعال حج را بجا آورد؛ و با رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم حاضر شده بودند در حج از اهل مدینه و اطراف و نواحی و اعراب هفتاد هزار کس یا زیاده موافق عدد اصحاب
حضرت موسی علیه السّلام که ایشان هفتاد هزار کس بودند و حضرت موسی بیعت هارون را از ایشان گرفت پس بیعت را
شکستند و متابعت گوساله سامري کردند؛ و همچنین آن حضرت بیعت گرفت از براي علی بن ابی طالب علیه السّلام به
خلافت از جماعتی که به عدد اصحاب حضرت موسی بودند و ایشان نیز بعد از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بیعت
آن
ص: 1393
حضرت را شکستند و متابعت گوساله سامري این امت که أبو بکر و عمر بودند کردند، سنتی بود موافق سنت گذشته و مثلی
بود موافق مثل امم
سابق.
و چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روانه حج شد از کثرت هجوم مردم تلبیه متصل شد در میان مکه و مدینه، پس
چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در عرفات وقوف نمود جبرئیل از جانب حق تعالی به نزد آن حضرت آمد و
گفت: یا محمد! خداوند عالمیان تو را سلام می رساند و می فرماید که اجل تو نزدیک گردیده است و مدت عمر تو به آخر
رسیده است و من تو را می طلبم بسوي آنچه چاره اي از آن نداري و از آن گریزگاهی نمی باشد- یعنی مرگ- پس عهد
خود را درست کن و وصیت خود را پیش انداز و متوجه شو بسوي آنچه نزد توست از علومی که من بسوي تو فرستاده ام و
علوم پیغمبران گذشته که به تو میراث داده ام و سلاح و تابوت و جمیع آنچه نزد توست از معجزات و علامات پیغمبران علیهم
السّلام، و همه را تسلیم نما به وصیّ خود و خلیفه خود که حجت بالغه من است بر خلق من علی بن ابی طالب، پس او را علمی
و نشانه گردان در میان مردم که به او راه هدایت را بیابند، و تازه گردان عهد او و میثاق او و بیعت او را بر مردم، و به یاد
ایشان بیاور آنچه من بر ایشان گرفته ام از بیعت خود و میثاق و پیمانهائی که بر ایشان محکم گردانیده ام و عهدي که بسوي
ایشان فرستاده ام پیشتر از ولایت و امامت ولیّ من و مولاي ایشان و مولاي هر مرد مؤمن و زن مؤمنه که علی بن ابی طالب
است زیرا که من قبض
نکرده ام روح پیغمبري از پیغمبران خود را مگر بعد از آنکه دین خود را کامل گردانیدم و نعمت خود را تمام ساختم به
ولایت دوستان خود و دشمنی دشمنان خود، و این تمام یگانه پرستی من و دین من است و تمام شدن نعمت من بر خلق من به
متابعت ولیّ من است و اطاعت کردن او، و این به سبب آن است که من نمی گذارم هرگز زمین خود را بدون قیّمی تا آنکه
حجت من باشد بر خلق من، پس امروز کامل گردانیدم از براي شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و پسندیدم
براي شما دین اسلام را به ولایت ولیّ خود مولاي هر مؤمن و مؤمنه که او علی بن ابی طالب است بنده من و وصیّ پیغمبر من
و خلیفه من بعد از او و حجت کامله من بر خلق من، مقرون است طاعت او به طاعت محمد پیغمبر من و مقرون است طاعت
محمد به
ص: 1394
طاعت من، پس هر که او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و هر که او را معصیت کند مرا معصیت کرده است، او را علمی
و نشانه گردانیده ام میان خود و میان خلق خود هر که او را بشناسد مؤمن است و هر که او را انکار نماید کافر است، و کسی
که دیگري را در بیعت او شریک گرداند مشرك است، و هر که مرا ملاقات کند با ولایت او و به اعتقاد به امامت او داخل
بهشت می شود، و هر که مرا ملاقات کند با عداوت او داخل جهنم می شود، پس بر پاي دار
اي محمد علی را علمی در میان خلق و بگیر بر ایشان بیعت او را و تازه گردان عهد و پیمانی را که پیشتر از ایشان گرفته بودم،
بدرستی که من تو را قبض می کنم بسوي خود و تو را به جوار رحمت خود می طلبم.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ترسید از قوم خود که مبادا اهل شقاق و نفاق پراکنده شوند و به جاهلیت و
کفر خود برگردند، زیرا که حضرت می دانست که عداوت ایشان با علی بن ابی طالب در چه مرتبه است و کینه او در سینه
هاي ایشان جا کرده است، پس سؤال کرد از جبرئیل که از خداوند عالمیان سؤال نماید که او را از کید آن منافقان حفظ کند
و انتظار می برد که جبرئیل از جانب خداوند عالمیان خبر محافظت او را از شر منافقان بیاورد، پس تبلیغ رسالت را تأخیر نمود
تا به مسجد خیف، پس در مسجد خیف جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و امر کرد آن حضرت را که عهد ولایت را به ایشان برساند
و او را قائم مقام خود گرداند و وعده محافظت از شرّ اعادي را براي آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم طلب نموده
بود بیاورد.
رسید که در میان مکه و مدینه است، و باز « کراع الغمیم » پس باز حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تأخیر نمود تا به
جبرئیل نازل شد و در امر ولایت تأکید نمود و آیه عصمت را نیاورد.
پس حضرت فرمود: اي جبرئیل! من از قوم می ترسم که مرا تکذیب نمایند و قول مرا در حقّ علی قبول
نکنند؛ پس از آنجا بار کرد.
پس چون به غدیر خم رسید که به قدر سه میل پیش از جحفه است جبرئیل به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد
در وقتی که پنج ساعت از روز گذشته بود با نهایت زجر و تهدید و مبالغه و با ضامن شدن عصمت از شرّ اعادي، پس گفت:
یا محمد! خداوند عزیز جلیل تو را سلام می رساند و می گوید که: اي پیغمبر بزرگوار! تبلیغ کن آنچه بسوي تو فرستاده
ص: 1395
شده است در باب علی، و اگر نکنی نرسانیده خواهی بود هیچ یک از رسالات الهی را و خدا تو را نگاه می دارد از شر مردم.
و اول قافله نزدیک به جحفه رسیده بود پس جبرئیل آن حضرت را امر کرد که برگرداند آنها را که از پیش رفته بودند و
نگذارد آنها را که در عقبند پیش روند تا آنکه علی را براي مردم به خلافت نصب نماید و برساند به ایشان آنچه حق تعالی
فرستاده است در شأن علی، و خبر داد پیغمبر را که خداوند عالمیان او را از شر مردم حفظ می نماید، پس چون خبر عصمت از
شرّ اعادي به آن حضرت رسید منادیان خود را امر فرمود که ندا کردند در میان مردم که همه نزد آن حضرت جمع شوند و
برگردانند پیش رفتگان را و حبس نمایند دیگران را، و جبرئیل آن حضرت را از جانب خداوند عالمیان امر کرد که میل نماید
به جانب راست راه موضعی که اکنون مسجد غدیر است، و در آن موضع درخت خاري چند بود، پس حضرت امر فرمود
بروبند زیر آن
درختان را و براي آن حضرت سنگی چند نصب نمایند شبیه به منبر تا آنکه بر مردم مشرف تواند شد، پس مردم همه در این
مکان جمع شدند و آنها که پیش رفته بودند برگشتند.
پس حضرت بالاي آن سنگها برآمد و حمد و ثناي الهی ادا نمود و فرمود که: حمد و سپاس خداوندي را سزا است که بلند
مرتبه است در یگانگی خود و نزدیک است به خلایق با یکتایی خود و جلیل است در پادشاهی خود، و عظمت او ظاهر است
در جمیع مخلوقاتش و علمش به همه چیز احاطه کرده است با علوّ مکان او، و مقهور و مغلوب گردانیده است جمیع خلق را به
توانایی و هویدایی خود، پیوسته صاحب مجد و بزرگواري بود و همیشه مستحق حمد و ستایش خواهد بود، آفریننده
آسمانهاي بلند است و پهن کننده زمینهاي پست است و آثار جبروتش در آسمانها ظاهر است، بسیار مقدس است از بدیها،
بسیار منزه است از عیبها، پروردگار ملائکه و روح است، تفضل کننده است بر جمیع مخلوقات خود و انعام کننده است بر هر
که او را به درگاه جلال خود نزدیک گرداند، و همه دیده ها را می بیند و دیده اي او را نمی بیند، کریم است، بردبار است،
صاحب علم و وقار است، رحمتش همه چیز را فرا گرفته و بر همه چیز به نعمت خود منت گذاشته، به
ص: 1396
عدالت مردم را انتقام نمی نماید بلکه تفضل می کند، و مبادرت نمی نماید بسوي ایشان به آنچه مستحق آن گردیده اند از
عذاب او، پنهانهاي مردم را می داند و بر ضمائر ایشان مطلع است، و هیچ پوشیده اي بر او مخفی نیست و
هیچ امر مخفی بر او مشتبه نیست، احاطه به هر چیز نموده و غالب بر هر چیز گردیده و بر هر چیز قوي شده و بر هر چیز توانا
گردیده، هیچ چیز مانند او نیست و او همه اشیا را آفرید در وقتی که هیچ چیز نبود، دائمی است که زوال ندارد و قیام به
عدالت می نماید در میان مردم، نیست خداوندي به جز او و بر هر چه اراده کند غالب است و کارهاي او منوط به حکمت و
مصلحت است، از آن بزرگتر است که بصیرتها او را ادراك نمایند و او بصیرتها را ادراك می نماید و اوست داناي لطائف
امور و آفریننده دقایق اشیا و مطلع بر خفایاي امور، احدي وصف او نمی تواند نمود از روي معاینه و مشاهده و نمی داند
احدي که او چگونه است در آشکار و پنهانش مگر به آنچه خود دلالت فرموده است مردم را بر ذات مقدس خود.
و گواهی می دهم که اوست خداوندي که بجز او خداوندي نیست و معبودي غیر از او سزاوار پرستش نیست، پر کرده است
جهان را آثار قدس و تنزه او، و نور و هویدایی او از ازل تا ابد را روشن گردانیده است، و اوست خداوندي که جاري می
گرداند امر خود را بی مشورت صاحب رأیی و با او در تقدیر امور شریکی و انبازي نیست و در تدبیرات او تفاوتی نیست، و
تصویر کرد هر چه را از نو پدید آورد بی آنکه مثالی از براي او در نظر داشته باشد، و آفرید آنچه را آفرید بی آنکه احدي
یاري او نموده باشد یا مشقتی در آن بوده باشد یا اندیشه و حیله
در آن نموده باشد، بلکه به محض قدرت خود آفریده پس موجود شدند، و از کتم عدم به وجود آورد پس ظاهر گردیدند،
پس اوست آفریننده اي که بجز او آفریننده اي نیست، صنعتهاي خود را محکم نمود و احسانهاي نیکو فرموده، اوست عادلی
که هرگز جور نمی کند و اوست کریمتري که همه امور به او برمی گردد، و گواهی می دهم که اوست خداوندي که فروتنی
می کند هر چیز نزد عظمت او، و خاضع است هر چیز براي هیبت او.
مالک ملکهاست و بلند کننده فلکها است و تسخیر کننده آفتاب و ماه است براي
ص: 1397
منفعت خلایق که هر یک جاري می شوند تا وقت معلومی، پرده شب را بر روي روز می کشد و پرده روز را بر روي شب می
کشد در حالتی که طلب می کند روز شب را به سرعت، در هم شکننده هر متجبر معاند است و هلاك کننده هر شیطان متمرد
است، با او ضدي و مثلی نبوده است، یگانه است، مقصود همه خلق است در حوائج، والد نیست و از کسی متولد نشده است، و
علتی ندارد و احدي کفو و نظیر او نیست، و معبودي است یگانه و پروردگاري است بزرگوار، اراده می کند پس بعمل می
آورد و می خواهد پس حکم می کند، و عالم است اشیاء را پس احصا کرده است همه را، و می میراند و بعد از مردن زنده
می گرداند، و فقیر و غنی می گرداند، و می خنداند و می گریاند، و نزدیک می گرداند و دور می افکند، و گاهی منع می
کند و گاهی عطا می کند، مخصوص اوست پادشاهی و اوست سزاوار ستایش، نیکیها همه در دست اوست و بر همه چیز قادر
است، داخل
می گرداند شب را در روز و داخل می گرداند روز را در شب، بدرستی که اوست غالب و آمرزنده، اجابت کننده دعا است و
بزرگ دهنده عطا است، احصا کننده انفاس و پروردگار جنیان و ناس است، چیزي بر او مشکل نمی شود، و به ملال نمی
آورد او را ناله استغاثه کنندگان و دلتنگ نمی گرداند او را الحاح الحاح کنندگان، نگاه دارنده صالحان است و توفیق دهنده
رستگاران است، و مولاي مؤمنان است و پروردگار عالمیان است، آن خداوند است که مستحق است از همه مخلوقات خود
حمد و شکر را در وقت نعمت و در وقت بلا و در هنگام شدت و رخا، و ایمان می آورم به او و به ملائکه او و کتابهاي او و
رسولان او، می شنوم امر او را و اطاعت می نمایم، و مبادرت می کنم بسوي هر چیز که او می پسندد و انقیاد می نمایم
قضاهاي او را براي رغبت در فرمانبرداري او و از ترس عقوبت او زیرا که او خداوندي است که از عذاب او ایمن نمی توان
بود و از جور او نمی باید ترسید، اقرار می نمایم از براي او بر خود به بندگی و گواهی می دهم از براي او به پروردگاري، و
می رسانم آنچه وحی رسانیده است به من از بیم آنکه اگر نرسانم عقوبتی عظیم از او بر من نازل گردد که هیچ احدي نتواند
آن را دفع کردن هر چند حیله او عظیم باشد زیرا که خداوندي بجز او نیست، و بدرستی که مرا اعلام کرده است که اگر تبلیغ
ننمایم آنچه را
ص: 1398
بسوي من فرستاده است تبلیغ رسالت او نکرده خواهم بود، و بتحقیق که ضامن
شده است براي من که مرا از شر مردم محافظت نماید، و اوست خداوند کفایت کننده دشمنان و کرم نماینده براي دوستان.
وحی نموده است به سوي من که: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ
.«1» رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ
اي گروه مردمان! تقصیر نکردم در رسانیدن آنچه فرستاده بود بسوي من، و اینک بیان می کنم براي شما سبب نزول این آیه
را؛ سببش این بود که: جبرئیل نازل شد بر من سه مرتبه و در هر مرتبه از جانب حق تعالی مرا سلام رسانید و امر نمود که در
این مقام بایستم و اعلام نمایم هر سفید و سیاه را به آنکه علی بن ابی طالب برادر من و وصیّ من و خلیفه من است و پیشواي
امّت من است بعد از من و محل او از من محل هارون است از موسی علیه السّلام مگر آنکه پیغمبري بعد از من نیست و او
اولی به امر شما است بعد از خدا و رسول، و حق تعالی به این مضمون آیه اي از قرآن بر من فرستاده است إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ
نیست اولی به امر شما مگر خدا و رسول » : یعنی «2» رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ
خدا و آن گروهی که ایمان آورده اند به خدا، آن کسانی که نماز را برپا می دارند و می دهند زکات را در وقتی که در
رکوعند.
پس حضرت فرمود: علی بن ابی طالب نماز را برپا داشت و زکات داد در وقتی که در رکوع بود و در
جمیع اینها غرضش رضاي الهی بود و نیتش خالص بود.
پس سؤال کردم از جبرئیل که از جناب اقدس الهی استعفا نماید از براي من تبلیغ این رسالت را زیرا می دانستم پرهیزکاران
کم اند و منافقان بسیارند و حیله هاي حیله کنندگان را می دانستم و مطلع بودم بر مکرهاي استهزاء کنندگان به اسلام، آنها که
حق تعالی در کتاب خود وصف کرده ایشان را به آنکه می گویند به زبانهاي خود چیزي را که نیست در
ص: 1399
دلهاي ایشان، و گمان می کنند که این سهل است و حال آنکه این نزد خدا عظیم است؛ بسیار مرا آزار کردند تا آنکه مرا
نامیدند براي آنکه علی پیوسته با من می بود و من پیوسته رو به او داشتم و سخن او را می شنیدم تا آنکه حق تعالی این « اذن »
و بعضی از » : یعنی «1» آیه را فرستاد وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ
منافقان گروهی اند که ایذا می کنند پیغمبر را و می گویند که اذن است- یعنی گوش به سخن هر کس می دهد و سخن هر
کس را قبول می کند- بگو- یا محمد- که: او گوش دهنده است آنچه را خیر است براي شما، ایمان دارد به خدا و تصدیق
.« می کند سخن مؤمنان را
پس حضرت فرمود: اگر خواهم نامهاي ایشان را بگویم می توانم گفت، و اگر خواهم اشاره کنم به شخصهاي ایشان اشاره می
توانم کرد، و اگر خواهم دلالت نمایم بر ایشان می توانم کرد، و لیکن بخدا سوگند که در امور ایشان کرم می ورزم و ایشان
را رسوا نمی کنم و با همه این احوالی که گفتم می دانم که
حق تعالی راضی نمی شود بغیر آنکه تبلیغ نمایم آنچه را فرستاده است بسوي من.
پس حضرت بار دیگر آن آیه را خواند و فرمود: أیها الناس! پس بدانید که خداوند عالمیان علی را نصب کرده است براي شما
ولیّ و اولی به امر شما و امام و پیشواي شما و فرض گردانیده است اطاعت او را بر مهاجران و انصار و بر جماعتی که متابعت
ایشان کنند به احسان، و بر شهرنشین و بر بادیه نشین و بر عرب و عجم و بر آزاد و بنده و بر خرد و بزرگ و بر سفید و سیاه و
بر هر که خدا را به یگانگی می پرستد حکمش روا است و گفته اش جاري است و امرش نافذ است، هر که مخالفت او کند
ملعون است و هر که متابعت او کند مرحوم است، و هر که تصدیق او نماید و سخن او را بشنود و فرمان او را اطاعت نماید حق
تعالی او را می آمرزد.
اي گروه مردمان! این آخر ایستادنی است که من در چنین مجمعی می ایستم پس
ص: 1400
بشنوید سخن مرا و اطاعت نمایید فرموده مرا و منقاد شوید امر پروردگار خود را، بدرستی که حق تعالی اولی به نفس شماست
و آفریننده شماست، پس بعد از خدا رسول او محمد اولی به امر شماست و ایستاده است و قیام نماینده به مصلحتهاي شماست
و مخاطبه می نماید شما را به آنچه براي شما ضرور است، پس بعد از من علی ولیّ شماست و پیشواي شماست به امر خداوند
عالمیان، بعد از او امامت در ذرّیّت من است از فرزندان او تا روزي که خدا و رسول
را ملاقات نمایید در روز قیامت، نیست حلالی مگر آنچه خدا حلال گردانیده است و نیست حرامی مگر آنچه خدا حرام کرده
است، حق تعالی به من شناسانده است جمیع حلال و حرام خود را و من رساننده ام آنچه خدا تعلیم من کرده بود از کتاب
خود از حلال و حرام خود بسوي علی بن ابی طالب و همه را تعلیم او نموده ام.
اي گروه مردم! هیچ علمی نیست مگر آنکه خدا آن را در من احصا کرده است، و هر علمی که خدا تعلیم من کرده است همه
را من احصا کرده ام در امام متقیان علی بن ابی طالب و همه را تعلیم او نموده ام، و اوست امام مبین که حق تعالی در قرآن
.« همه چیز را ما احصا کرده ایم در امام ظاهرکننده » : یعنی «1» فرموده است که وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ
اي گروه مردم! گمراه مشوید از او و نفرت منمایید از او و تکبر منمایید از قبول ولایت او، اوست که هدایت می کند شما را به
حق و عمل می کند به حق و محو می کند باطل را و نهی می کند از آن، و او را مانع نمی شود در راه خدا ملامت ملامت
کننده اي، پس او اول کسی است که ایمان آورد به خدا و رسول او از این امت، و اوست که جان خود را فداي رسول خدا
کرد، و اوست که با رسول خدا عبادت حق تعالی می کرد در وقتی که هیچ کس بغیر از ایشان از مردان عبادت خدا نمی کرد.
اي گروه مردمان! او را تفضیل دهید که خدا او را تفضیل داده است، و قبول کنید که خدا او را
نصب کرده است.
ص: 1401
اي گروه مردمان! او امام است از جانب خدا، قبول نمی کند خدا توبه کسی را که انکار ولایت او نماید و نمی آمرزد او را، و
این امري است که خدا لازم گردانیده است بر خود که چنین کند نسبت به کسی که مخالفت امر خدا نماید در امر علی، و
آنکه او را عذاب کند عذابی عظیم ابد الآباد که هرگز عذاب او منتهی نشود، پس حذر نمایید از مخالفت او که اگر مخالفت
او نمایید آتش افروز آتشی خواهید بود که آتش افروز آن مردمند و سنگ و مهیا کرده است خداوند عالمیان آن را براي
کافران.
أیها الناس! بخدا سوگند که به من بشارت دادند گذشتگان از پیغمبران و مرسلان که من خاتم پیغمبران و مرسلان و حجت
خدایم بر جمیع مخلوقین از اهل آسمانها و زمین، پس هر که شک نماید در این او کافر است مانند کفر اهل جاهلیت اولی، و
کسی که شک کند در یک گفته از گفته هاي من پس بتحقیق که شک کرده است در جمیع گفته هاي من، و هر که شک
کند در آنچه گفتم بازگشت او بسوي آتش جهنم است.
اي گروه مردمان! منت گذاشت خداوند عالمیان و مرا گرامی داشت به این فضیلت از محض فضل و احسان خود، و خداوندي
بجز او نیست و او مستحق حمد است از من ابد الآباد بر همه احوال.
اي گروه مردمان! تفضیل دهید علی را، بدرستی که او افضل مردم است بعد از من از مردان و زنان، به برکت ما حق تعالی
روزي بر خلایق می فرستد و ایشان را از مهالک نجات می دهد؛
ملعون است ملعون است مغضوب است مغضوب است کسی که رد کند بر من این گفته مرا هر چند موافق طبع او نباشد،
بدرستی که جبرئیل مرا چنین خبر داد از خداوند عالمیان و می گوید: هر که دشمنی علی را اختیار نماید و اقرار به امامت او
نکند پس بر اوست لعنت من و غضب من، پس نظر کند هر نفسی که چه پیش می فرستد براي فرداي خود، و بترسید از خدا از
آنکه مخالفت کنید علی را پس بلغزد قدمهاي شما بعد از آنکه ثابت بود در دین، بدرستی که خداوند عالمیان بینا است به
کرده هاي شما.
که حق تعالی می فرماید که مخالفان او در « جنب اللّه » اي گروه مردمان! علی است
ص: 1402
یعنی در « زهی حسرت بر آنچه تقصیر کردم در جنب خدا » : یعنی «1» قیامت می گویند یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ
ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام.
اي گروه مردمان! تدبر نمایید در قرآن و بفهمید آیات آن را و نظر کنید بسوي محکمات آن و متابعت منمایید متشابهات آن
را، پس بخدا سوگند که بیان نمی کند از براي شما آیات زجر کننده آن را و واضح نمی گرداند از براي شما تفسیر آن را
کسی بغیر آنکه من دستش را خواهم گرفت و بسوي خود بالا خواهم برد و بازوي او را بلند خواهم کرد و شما همه او را می
بینید، و اعلام می نمایم شما را که هر که من مولاي او بودم پس اینک علی مولاي اوست، و او علی بن ابی طالب است برادر
من و وصیّ من و موالات او از جانب حق تعالی نازل
شده است بر من.
اي گروه مردم! بدرستی که علی و پاکیزگان از فرزندان من ثقل کوچکتر است که در میان شما می گذارم، و قرآن ثقل
بزرگتر است- و ثقل چیزي را می گویند که تحمل آن بر طبع مردم گران باشد- پس حضرت فرمود که: هر یک از اینها
خبردهنده اند از دیگري و هر یک موافق دیگرند و از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.
و اهل بیت من امینان خدایند در میان خلق او و حکیمان خدایند در زمین او، بدرستی که اداي رسالت کردم و تبلیغ وحی الهی
نمودم و آنچه بایست شنوانیدم و آنچه بر من نازل شده بود واضح گردانیدم، بدرستی که آنچه گفتم خدا گفته بود و من از
جانب خدا رسانیدم، بدرستی که نیست امیر المؤمنین بغیر این برادرم که در پهلوي من ایستاده است و حلال نیست پادشاهی
مؤمنان براي احدي بعد از من غیر او.
پس دست خود را بر بازوي آن حضرت زد و او را بلند کرد به مرتبه اي که پاهاي او به زانوي آن حضرت می رسید، و در اول
حال که بر منبر بالا رفت حضرت امیر علیه السّلام را بر بالاي منبر طلبید و یک پایه پائین تر از خود بازداشت، پس فرمود:
اي معاشر مردمان! اینک علی برادر من است و وصیّ من است و حفظ کننده علم من
ص: 1403
است و خلیفه من است بر امت من و جانشین من است در تفسیر کتاب خداوند عالمیان و خواننده مردم است بسوي خدا و
عمل کننده است به آنچه پسندیده اوست و محاربه کننده است با دشمنان خدا و دوستی کننده است بر
طاعت خدا و نهی کننده است از معصیت خدا، و اوست خلیفه رسول خدا و اوست امیر مؤمنان و اوست پیشواي هدایت کننده،
و اوست کشنده بیعت شکنندگان و جور کنندگان و از دین بدر روندگان به امر خدا.
و بدانید که آنچه گفتم تغییر نمی یابد و به امر پروردگار خود گفتم، خداوندا! دوست دار هر که او را دوست دارد و دشمن
دار هر که او را دشمن دارد و لعنت کن هر که او را انکار نماید و غضب کن بر هر که انکار حق او کند، خداوندا! تو بر من
فرستاده اي که امامت از براي علی است ولیّ تو در وقتی که من بیان کنم آن را براي مردم و نصب کنم او را به سبب آنکه
خواستی که کامل گردانی براي بندگان خود دین ایشان را و تمام گردانی بر ایشان نعمت خود را و پسندیدي از براي ایشان
هر که طلب کند » : یعنی «1» دین اسلام را پس فرمودي وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَهِ مِنَ الْخاسِرِینَ
خداوندا! تو را گواه می گیرم که آنچه ،« غیر اسلام دینی را پس هرگز از او قبول نمی شود و او در آخرت از زیانکاران است
در این باب فرستادي من به ایشان رساندم.
اي گروه مردمان! بدرستی که کامل گردانید خداوند عالمیان دین شما را به امامت علی، پس هر که اقتدا ننماید به او و به
امامانی که بعد از او هستند از فرزندان او تا روز قیامت که عرض می نمایند اعمال را بر خداوند عالمیان، پس حق تعالی حبط
می نماید عملهاي ایشان را و ابد الآباد در جهنم خواهند بود،
سبک نمی شود از ایشان عذاب و مهلت نمی دهند ایشان را.
اي طوایف مسلمانان! این است علی بن ابی طالب یاري کننده ترین شما مرا و سزاوارترین شما به من و نزدیکترین شما به من و
عزیزترین شما به من، و خداوند عزیز جلیل و من هر دو از او خشنودیم، و نازل نشده است آیه اي در شأن پسندیدگان مگر
آنکه
ص: 1404
در شأن او نازل شده است، و خطاب یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا* در قرآن نکرده است مگر آنکه ابتدا به او نموده است و مقصود
اصلی او بوده است، و هیچ آیه و وحی در قرآن فرود نیامده است مگر در شأن او، و گواهی به استحقاق بهشت در سوره هَلْ
نداده است مگر از براي او، و آن سوره را در حق غیر او نازل نگردانیده است و به آن سوره مدح نکرده «1» أَتی عَلَی الْإِنْسانِ
است غیر او را.
اي گروه مسلمانان! علی است یاور دین خدا، و اوست جهادکننده در حمایت رسول خدا، و اوست پرهیزکار پاکیزه کردار و
هدایت کننده و هدایت یافته، و پیغمبر شما بهترین پیغمبران است و وصیّ شما بهترین اوصیاي ایشان است و فرزندان او بهترین
اوصیاي پیغمبرانند.
اي طوایف مردمان! ذرّیّت هر پیغمبري از صلب او بوده اند و ذرّیّت من از صلب علی.
اي طوایف مردمان! بدرستی که شیطان آدم را از بهشت بیرون کرد به حسد، پس حسد مبرید بر علی که حبط می شود اعمال
شما و می لغزد از راه ایمان قدمهاي شما و بدرستی که آدم را فرو فرستادند به زمین به سبب یک خطا و حال آنکه او برگزیده
خداوند جلیل بود، پس چگونه خواهد بود
حال شما در مخالفت حق تعالی و حال آنکه شما آنانید که می دانید و از شما جمعی هستند که دشمن خدایند، بدرستی که
دشمن نمی دارد علی را مگر بدبختی و دوست نمی دارد علی را مگر پرهیزکاري و ایمان نمی آورد به علی مگر مؤمنی که
ایمان خود را از براي خدا خالص گردانیده باشد، بخدا سوگند یاد می کنم که در شأن علی نازل شده سوره عصر.
اي گروه مردمان! بدرستی که خدا را گواه گرفتم و رسالت خود را به شما رسانیدم و نیست بر رسول بغیر از رسانیدن هویدا.
اي گروه مردمان! بترسید از خدا چنانکه حقّ ترسیدن است و ممیرید مگر با دین اسلام.
ص: 1405
اي گروه مردمان! ایمان بیاورید به خدا و رسول او و به آن نوري که با او نازل گردیده است که آن علی بن ابی طالب است.
اي گروه مردمان! نور از جانب خداوند عالمیان در من جاري شده است، پس در علی بن ابی طالب، پس در نسل او که امامان
به حقّند تا قائم مهدي که اخذ می کند به حق خدا و به هر حقی که ما را بوده است زیرا که خداوند عالمیان ما را حجتی
گردانیده است بر تقصیر کنندگان و معاندان و مخالفان و خیانتکاران و گناهکاران و ستمکاران از جمیع عالمیان.
اي گروه مردمان! شما را اعلام می کنم که منم رسول خدا که گذشته اند پیش از من رسولان او، آیا اگر من بمیرم یا کشته
شوم از پس پشت برخواهید گشت و مرتد خواهید شد؟ و کسی که از دین برگردد هیچ ضرر به خدا نمی رساند، بزودي جزا
خواهد داد شکر کنندگان را. بدانید که
علی موصوف است به صبر و شکر، پس بعد از او فرزندان او که از صلب اویند به این صفات موصوفند.
اي گروه مسلمانان! منت مگذارید بر خدا اسلام خود را پس غضب می کند بر شما و در می یابد شما را به عذابی عظیم از نزد
خود، بدرستی که او بر صراط جزا دهنده کافران است.
اي طوایف مسلمانان! بعد از من پیشوایی چند خواهند بود که مردم را بخوانند بسوي جهنم و در روز قیامت ایشان یاري کرده
شده نخواهند بود؛ اي گروه مردم! خدا و من از ایشان بیزاریم.
اي گروه مردمان! بدرستی که این پیشوایان ضلالت و یاوران ایشان و پیروان ایشان و اتباع ایشان در پایین ترین درکات جهنم
اند و بد جایی است جایگاه متکبران، بدرستی که ایشان اصحاب صحیفه اند، پس نظر کنند به صحیفه خود که چه نوشته اند.
پس حضرت باقر علیه السّلام فرمود که: مردم نفهمیدند که مراد از صحیفه کدام است مگر جماعت قلیلی از ایشان که در آن
صحیفه شریک بودند، و مراد آن صحیفه اي است که در همین سفر منافقان در پیش کعبه نوشتند و با یکدیگر عهد کردند که
نگذارند که خلافت در
ص: 1406
علی بن ابی طالب قرار یابد.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي طوایف مسلمان! بدرستی که من می سپارم خلافت را امانتی و
وراثتی در فرزندان خود تا روز قیامت، و بتحقیق که رساندم آنچه مأمور به آن بودم تا حجتی گردد بر هر که حاضر است و هر
که غایب است و بر هر احدي از آنها که حاضر هستند و از آنها که حاضر نیستند خواه متولد شده
باشند و خواه نشده باشند، پس باید که برسانند حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت، و زود باشد که خلافت
مرا غصب نمایند و پادشاهی گردانند، خدا لعنت کند غصب کنندگان را و اعانت کنندگان ایشان را، و در آن وقت مستحق
.«2» یُرْسَلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَ نُحاسٌ فَلا تَنْتَصِرانِ «1» این خطاب عقوبت مآب می گردند که سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ
اي گروه مردمان! خداوند عالمیان نخواهد گذاشت شما را تا جدا گرداند خبیث را از طیب- یعنی منافق را از مؤمن- و حق
تعالی شما را مطّلع بر غیب نگردانیده است، و تا فتنه نشود مؤمن و منافق را نخواهید شناختن.
اي گروه مردمان! هیچ قریه اي نیست مگر آنکه خدا هلاك کننده است اهل آن را به سبب تکذیب کردن ایشان پیغمبران
خود را، چنین هلاك می گرداند خدا شهرهایی را که اهل آنها ستمکارانند چنانکه حق تعالی در قرآن یاد فرموده است، و این
امام شماست و اولی به امر شماست و او محل وعده هاي خدا است که وعده نموده است براي او در رجعت و در قیامت و خدا
راست می گرداند وعده خود را.
اي گروه مردمان! بتحقیق که لغزیدند پیش از شما اکثر پیشینیان و خدا هلاك کرد پیشینیان را و هلاك خواهد گردانید
آیندگان را.
اي گروه مردمان! بدرستی که حق تعالی مرا امر کرد و نهی کرد و من امر کردم علی را و نهی نمودم او را و دانست اوامر و
نواهی را از جانب پروردگار خود، پس بشنوید امر علی
ص: 1407
را تا سالم گردید از مخاوف دنیا و عقبی، و اطاعت نمایید او را
تا هدایت یابید بسوي دین خدا و منتهی شوید در نهی او تا به رشد و صلاح برآیید و بازگردید بسوي مراد او و از راه حق او
بسوي راههاي دیگر پراکنده مشوید.
اي گروه مردمان! منم صراط مستقیم خدا که حق تعالی شما را امر کرده است به اطاعت آن، پس علی بعد از من، پس
فرزندان من که از صلب اویند امامان و پیشوایانند و هدایت می نمایند به حق، و به حق در میان مردم عدالت می کنند. پس
حضرت سوره حمد را تا آخر تلاوت نمود و فرمود که: این سوره در میان ایشان نازل شده است و همه ایشان را فرا گرفته
است و مخصوص ایشان است، ایشانند دوستان خدا و ترسی و بیمی بر ایشان نیست و اندوهناك نمی شوند در قیامت و
بدرستی که ایشانند حزب خدا و حزب خدا رستگارانند.
و بدانید دشمنان علی اهل شقاقند که تجاوز از حق نموده اند و برادران شیاطینند که القا می کنند بعضی از ایشان بسوي بعضی
سخن باطل را که زینت داده اند براي آنکه یکدیگر را فریب دهند، و بدرستی که دوستان علی و ذرّیّت او مؤمنانی چندند که
حق تعالی وصف کرده است ایشان را در این آیه لا تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا
نمی یابی گروهی را که ایمان آورده اند به خدا و روز قیامت که دوستی » : یعنی «1» آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ
کنند با کسی که دشمنی کند با خدا و رسول او، و هر چند بوده باشند پدران ایشان یا پسران ایشان یا برادران ایشان یا عشیره و
خویشان
و بدرستی که دوستان، مؤمنانند که حق تعالی وصف کرده است ایشان را در این آیه الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ ،« ایشان
آنان که ایمان آوردند و نپوشانیدند ایمان خود را به ستمی، این جماعت مر » : یعنی «2» بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ
بدرستی که دوستان ایشان آنانند » : باز فرمود ،« ایشان راست ایمنی و ایشانند هدایت یافتگان
ص: 1408
که داخل بهشت می شوند ایمنان و استقبال می نمایند ملائکه ایشان را به سلام و خطاب می نمایند ایشان را که خوش آمدید
و بدرستی که اولیاي ایشان آنانند که حق تعالی می فرماید که: ،«1» « پس داخل شوید در بهشت که جاوید بمانید در آن
و بدرستی که دشمنان ایشان آتش افروز جهنمند و دشمنان ایشان آنانند که می ،«2» « داخل بهشت می شوند بی حساب »
هرگاه که داخل می شوند در جهنم امتی لعنت می کنند امت » شنوند از جهنم صداي مهیب و می بینند از آن جوشیدنی غریب
هرگاه که می اندازند در جهنم » : بدرستی که دشمنان ایشان آنهایند که حق تعالی در شأن ایشان فرموده است ،«3» « دیگر را
فوجی را سؤال می نمایند از ایشان خازنان جهنم که: آیا نیامد بسوي شما ترساننده اي؟
« گویند: بلی بتحقیق که آمد بسوي ما ترساننده اي پس تکذیب او کردیم و گفتیم: دروغ می گویید خدا چیزي نفرستاده است
آنانند که می ترسیدند از پروردگار خود به سبب امري چند که غایب است از دیده هاي » و بدرستی که دوستان ایشان ،«4»
.«5» « ایشان، ایشان راست آمرزش گناهان و اجري بزرگ
اي گروه مردمان! چه بسیار تفاوت است میان جهنم و بهشت، پس دشمن ما کسی است که خدا او را مذمت و لعنت کرده
است، و دوست ما
کسی است که خدا او را مدح کرده است و دوست داشته است.
.«6» اي گروه مردمان! منم ترساننده و علی است هدایت کننده، چنانکه حق تعالی فرموده است إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ
اي گروه مردمان! من پیغمبرم و علی وصیّ من است، و بدرستی که خاتم امامان از
ص: 1409
ماست و اوست قائم به حق و مهدي، و بدرستی اوست غالب شونده بر همه دینها و اوست انتقام کشنده از ستمکاران و اوست
فتح کننده قلعه ها و خراب کننده آنها، اوست کشنده هر قبیله از مشرکان و اوست طلب کننده هر خونی که از دوستان خدا
ریخته شده و طلب آن نکرده اند، و اوست یاري کننده دین خدا، و اوست آب برگیرنده از دریاي بی پایان علوم حق تعالی، و
اوست قسمت کننده براي هر صاحب فضیلتی در خور فضیلت او و براي هر جاهلی در خور جهل او، و اوست پسندیده خدا و
برگزیده او، و اوست وارث جمیع علوم و احاطه کننده به آنها، و اوست خبر دهنده از جانب پروردگار خود، و اوست صاحب
رشد درست کردار، و اوست که حق تعالی امر امت را به او گذاشته است، و اوست که بشارت داده اند به او هر که پیش از او
گذشته است، و اوست که حجتش باقی است و بعد از او حجتی نیست و هیچ حقی نیست مگر آنکه با اوست و هیچ نوري
نیست مگر آنکه نزد اوست، و اوست که هیچ کس بر او غالب نمی گردد و هیچ کس بر او یاري نمی یابد، اوست ولیّ خدا
در زمین و حکم کننده خدا در میان خلق و امین خدا در
آشکار و پنهان.
اي گروه مردمان! بیان کردم از براي شما و فهمانیدم شما را و اینک علی بعد از من به شما می فهماند، و بدانید که بعد از
انقضاء خطبه خود می خوانم شما را که دست بر دست من زنید براي بیعت او و اقرار کردن به امامت او پس بعد از من دست
بر دست او بزنید و با او بیعت نمایید، و بدانید که من با خدا بیعت کرده ام و علی با من بیعت کرده است و من شما را امر می
کنم از جانب حق تعالی که با علی بیعت کنید، پس کسی که بشکند این بیعت را ضرر آن به خودش می رسد و کسی که وفا
کند به آنچه با خدا بر آن عهد کرده است پس بزودي خواهد داد به او خدا مزدي بزرگ.
اي گروه مردمان! بدرستی که حج و عمره از شعایر دین خداست، پس اي گروه مردم حج کنید خانه کعبه را که هیچ اهل
بیتی به حج نرفتند مگر آنکه مستغنی شدند، و هیچ خانه آباده اي تخلف از حج نکردند مگر آنکه فقیر و محتاج شدند.
اي گروه مردم! هیچ مؤمنی در عرفات وقوف نکرده است مگر آنکه حق تعالی گناهان گذشته او را تا آن روز آمرزیده است،
و چون حج را تمام کند عمل را از سر می گیرد.
ص: 1410
اي گروه مردمان! حاجیان را خدا یاري می کند و آنچه خرج می کنند خدا عوض کرامت می فرماید و خدا ضایع نمی گرداند
اجر نیکوکاران را.
اي گروه مردمان! حج کنید خانه کعبه را با کمال دین و دانایی از مسائل آن، و برمگردید از مشاعر حج و مواقف آن
مگر با توبه و پشیمانی و ترك کردن گناهان.
اي گروه مردمان! برپا دارید نماز را و ادا کنید زکات را چنانکه خدا شما را امر کرده است که اگر مدت بر شما بسیار بگذرد
و به آن سبب تقصیر کنید در محافظت احکام دین یا فراموش کنید آنها را بی تقصیري، پس علی ولیّ شماست و بیان می کند
از براي شما احکام دین شما را، و او و آن کسی که خدا او را آفریده است از من و از او خبر می دهند شما را به آنچه سؤال
کنید از آن و بیان می کنند از براي شما آنچه را ندانید، بدرستی که حلال و حرام زیاده از آن است که من احصا نمایم آنها را
و بشناسانم آنها را به شما و امر کنم به همه حلالها و نهی کنم از همه حرامها در یک مقام و یک مجلس، پس مأمور شده ام
در این وقت که بیعت بگیرم از شما و دست بر دست شما بزنم بلکه قبول کنید آنچه را آورده ام از جانب خدا در باب علی بن
ابی طالب که امیر المؤمنین است و امامان بعد از او که ایشان از من و از علی بهم می رسند، ایشان امامان خلقند تا روز قیامت
و قائم ایشان از ایشان است که حکم می کند به حق.
اي گروه مردمان! هر حلالی که دلالت کردم شما را بر آن و هر حرامی که شما را نهی کردم از آن پس من از آن برنگشته ام
و تبدیل نکرده ام، پس یاد آورید آنها را و حفظ کنید و یکدیگر را به آنها وصیت نمایید و آنها را بدل مکنید و
تغییر مدهید، و برپا دارید نماز را و بدهید زکات را و امر کنید به نیکیها و نهی کنید از بدیها، و بدانید که سر عملهاي شما امر
به معروف و نهی از منکر است؛ پس بشناسانید هر که را حاضر نبوده در این مقام به آنچه گفتم و سخنان مرا به دیگران
برسانید زیرا که آنچه گفتم به امر پروردگار شما گفتم، و امر به معروف و نهی از منکر نمی باشد مگر با امام معصومی.
اي گروه مردم! قرآن شما را می شناساند و دلالت می نماید که ائمه بعد از علی بن ابی طالب از فرزندان اویند و من بیان کردم
که ایشان از من و از علی اند چنانکه حق تعالی
ص: 1411
یعنی: «1» در قصه حضرت ابراهیم علیه السّلام فرموده است وَ جَعَلَها کَلِمَهً باقِیَهً فِی عَقِبِهِ
پس از این آیه ظاهر شد که می باید خلافت همیشه ؛« گردانید خداوند عالمیان خلافت را کلمه اي که باقی است در عقب او »
به « عقبه » در نسل حضرت ابراهیم بوده باشد و ذرّیّت امیر المؤمنین علیه السّلام از نسل ابراهیم اند، و محتمل است که ضمیر
حسب تأویل قرآنی راجع به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام باشد.
پس حضرت فرمود: من نیز بیان کردم از براي شما که هرگز گمراه نمی شوید تا متمسک باشید به قرآن و ایشان.
اي گروه مردمان! بپرهیزید از مخالفت خدا و بترسید از عذاب او و حذر نمایید از قیامت چنانکه حق تعالی فرموده است إِنَّ
و به یاد آرید مردن را و حساب روز قیامت را و ترازوهاي اعمال را و محاسبه نمودن کرده هاي «2» زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ
بندگان را نزد خداوند عالمیان و
ثواب و عقاب الهی را، پس هر که حسنه بیاورد در قیامت ثواب می برد و هر که با سیئه بیاید او را در بهشت نصیبی نیست؛ و
.«3» در اخبار دیگر وارد شده است که مراد از سیئه، عداوت امیر المؤمنین است
اي گروه مردمان! شما زیاده از آنید که همه به دست خود با من بیعت توانید کرد، پس حق تعالی مرا امر کرده است که از
زبانهاي شما همه اقرار بگیرم به آنچه بر خود لازم گردانیدید و از شما پیمان گرفتم از براي علی بن ابی طالب از پادشاهی
مؤمنان و از براي آنها که می آیند بعد از علی از امامانی که از من و از او بهم می رسند چنانکه من شما را اعلام کردم که
ذرّیّت من از صلب او خواهند بود پس همه شما بگویید که ما شنوندگانیم و اطاعت کنندگانیم و راضی ایم و انقیاد می نماییم
آنچه را رسانیدي به ما از پروردگار ما و پروردگار خود در امر علی و امر فرزندان او که از صلب او بهم می رسند از امامان، با
تو بیعت می کنیم در این امر به دلهاي خود و جانهاي خود و به زبانهاي خود و دستهاي خود،
ص: 1412
و بر این اعتقاد زندگانی می کنیم و بر این اعتقاد می میریم و بر این اعتقاد مبعوث می شویم در قیامت، و تغییر نخواهیم داد و
تبدیل نخواهیم کرد و شکی و ریبی در آن نداریم و برنمی گردیم از عهد خود و نمی شکنیم پیمان خود را، و اطاعت می
کنیم آنچه ما را پند دادي در امامت امیر مؤمنان و امامت امامان بعد از او که یاد کردي که از
فرزندان تو و از فرزندان اویند و اول ایشان حسن و حسین اند و بعد از ایشان آنها که از ذرّیّت حسین اند که حق تعالی براي
امامت نصب کرده است، و بگویید که اطاعت کردیم خدا را و تو را و علی را و امامان از ذرّیّت علی را به آنچه گفتی، عهدي
و پیمان محکمی گرفته شده است براي امیر المؤمنین و ائمه بعد از او از دلهاي خود و جانهاي خود و زبانهاي ما و بیعت
دستهاي ما، طلب نمی کنیم به آنچه گفتیم بدلی و در خاطر خود نمی یابیم که از این اعتقاد برگردیم هرگز، و خدا را گواه
می گیریم و خدا کافی است براي شهادت و تو نیز بر ما گواهی بر این بیعت و گواهی می گیریم هر که اطاعت خدا کرده
است از آنها که ظاهرند نزد ما و پنهانند از ما و ملائکه خدا و لشکرهاي خدا و بندگان خدا را و خدا بزرگتر است از هر شاهد
و گواهی.
اي گروه مردمان! چه می گویید؟! بدرستی که حق تعالی هر صدائی را می داند و سرّ و پنهان هر نفسی را می داند، پس هر
که هدایت یابد براي خود هدایت یافته است و هر که گمراه شود ضرر گمراهی به او عاید می گردد، و هر که بیعت کند با
خدا بیعت کرده است، دست رحمت خدا بر بالاي دستهاي ایشان است.
اي گروه مردمان! پس از خدا بترسید و بیعت کنید با علی امیر مؤمنان و با حسن و حسین و ائمه بعد از حسین که ایشان کلمه
باقی اند تا روز قیامت، خدا هلاك می گرداند هر که را مکر کند و رحم می کند هر
که را وفا کند، و هر که بیعت را بشکند ضررش به او عاید می گردد، و هر که وفا کند به بیعت مزد عظیم از حق تعالی می
یابد.
اي گروه مردمان! بگویید آنچه گفتم به شما و سلام کنید بر علی به امارت و پادشاهی مؤمنان و بگویید: شنیدیم و اطاعت
کردیم و از تو طلب می نماییم آمرزش تو را اي پروردگار ما و بسوي توست بازگشت ما، و بگویید: حمد و سپاس خداوندي
را که هدایت
ص: 1413
کرد ما را و نبودیم ما که هدایت بیابیم اگر هدایت نمی کرد ما را خدا.
اي گروه مردمان! بدرستی که فضایل علی بن ابی طالب که نزد خداوند عالمیان مکنون است و آنچه از آن در قرآن مجید بیان
فرموده است زیاده از آن است که در یک مقام و یک مجلس احصاي آنها توانم نمود، پس هر که خبر دهد شما را به فضایل
او و بشناساند شما را تصدیق او بکنید.
اي گروه مردمان! هر که اطاعت کند خدا و رسول او را و علی را و امامان از ذرّیّت او را که ذکر کردم ایشان را، پس رستگار
شده است رستگاري عظیم.
اي گروه مردمان! سبقت گیرندگان بسوي بهشت و درجات عالیه آن آنانند که سبقت گیرند بسوي بیعت او و موالات او و
سلام کردن بر او به امارت مؤمنان، ایشانند مقربان و فایز گردیده اند به رحمتهاي عظیم در جنّات نعیم.
اي گروه مردمان! بگویید سخنی را که خدا را از شما راضی می گرداند، پس اگر کافر شوید شما و جمیع آنها که در زمینند
هیچ ضرر به خداوند عالمیان نمی رسد.
خداوندا! بیامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه
را که ایمان آوردند به آنچه من ادا کردم و امر نمودم، و غضب کن بر مردان کافر و زنان کافره که انکار نمایند آنچه را گفتم
و ایشان را هلاك گردان؛ و الحمد للّه رب العالمین.
پس همه صحابه آوازها بلند کردند و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم آنچه ما را به آن امر کردند خدا و رسول او به دلهاي
خود و جانهاي خود و زبانهاي خود و دستهاي خود و جمیع اعضاي خود. و همگی جمع شدند برگرد رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم و امیر المؤمنین علیه السّلام و همه مصافحه کردند و بیعت کردند، پس اول کسی که دست بر دست رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زد و به ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت کرد ابو بکر بود، و بعد از او عمر، و بعد از او ابو
عبیده جراح، و بعد از او سالم مولاي حذیفه، و بعد از او سعید بن العاص که اینها اصحاب صحیفه ملعونه بودند؛ و محتمل
است که عثمان بجاي یکی از اینها باشد. و بعد از آن سایر مهاجران و انصار و باقی مردم تا آخر ایشان و همه به حسب مراتب
خود بیعت کردند، و بیعت آن روز کشید تا وقت نماز شام و حضرت نماز شام و خفتن را با یکدیگر بجا آورد
ص: 1414
و باز مشغول بیعت شدند، و تا سه روز این بیعت ممتد شد تا آنکه همه حاضران بیعت کردند، و هر گروهی که بیعت می
کردند حضرت می فرمود: حمد می کنم خداوندي را که تفضیل داد ما را بر جمیع
عالمیان. پس به این سبب دست به دست دادن و بیعت کردن سنّتی شد در میان خلفا حتی آنها که حقی در خلافت نداشتند و
.«1» غصب خلافت کردند باز چنین از مردم بیعت می گرفتند
در کتاب ارشاد القلوب و غیر آن مذکور است که: مردي از انصار در وقت وفات حذیفه بن الیمان در مداین نزد او حاضر شد
و از احوال غاصبان خلافت و منقلبان امت سؤال نمود، حذیفه بعد از سخنی چند گفت: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم از جانب خداوند عالمیان مأمور به حج گردید منادیان به اطراف و نواحی مدینه و سایر بلاد و قري و بوادي فرستاد
که مردم را براي حج طلب نمایند، و چون مردم جمع شدند و متوجه حج گردیدند و مناسک حج را تعلیم ایشان نمود پس
چون از اعمال حج فارغ شد جبرئیل نازل شد و اول سوره عنکبوت را آورد و گفت یا محمد بخوان: بسم اللّه الرحمن الرحیم
الم. أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ. وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَ دَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ
آیا گمان می برند مردم که واگذاشته می » : یعنی «2» الْکاذِبِینَ. أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ أَنْ یَسْبِقُونا ساءَ ما یَحْکُمُونَ
شوند ایشان به آنکه گفتند ایمان آوردیم و ایشان امتحان کرده شده نخواهند شد، و بتحقیق که امتحان کردیم آنان را که پیش
از ایشان بودند پس البته ظاهر خواهد گردانید خدا آنان را که راست گفتند در دعوي ایمان و البته ظاهر خواهد گردانید
دروغگویان را، آیا گمان می کنند آنان که کارهاي بد می کنند که
.« سبقت خواهند گرفت بر ما و ما عاجز خواهیم گردید در جزا دادن ایشان، بد حکمی است می کنند ایشان
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي جبرئیل! این فتنه کدام است؟
ص: 1415
جبرئیل گفت: یا محمد! حق تعالی تو را سلام می رساند و می فرماید که من نفرستاده ام پیغمبري را مگر آنکه او را امر کرده
ام در وقتی که اجل او منقضی شده است اینکه خلیفه گرداند در میان امت خود کسی را که قائم مقام او باشد و زنده دارد در
میان ایشان سنتهاي آن پیغمبر و احکام او را، پس آنان که اطاعت می نمایند رسول خدا را در آنچه امر می نماید ایشان را به
آن، راستگویانند که خدا فرموده است در این آیه، و آنها که مخالفت امر او می نمایند دروغگویانند در دعوي ایمان، و
بتحقیق که نزدیک شده است رفتن تو بسوي پروردگار تو و بهشت او و حق تعالی امر می نماید تو را که نصب نمائی براي
امت خود بعد از خود علی بن ابی طالب را و وصیت نمائی بسوي او، پس او خلیفه اي است که قائم است به امر رعیت و امت
تو خواه اطاعت او نمایند و خواه معصیت او کنند و فرمان او نبرند چنانکه خواهند کرد؛ پس این است فتنه که این امت به آن
امتحان کرده می شوند، و حق تعالی تو را امر می نماید که تعلیم او نمائی آنچه را تعلیم تو کرده است و از او طلب نمائی که
حفظ کند جمیع آن چیزهایی را که خدا از تو طلب حفظ آنها نموده است، و به او بسپاري جمیع
امانتهاي خود را که اوست امین مؤتمن.
اي محمد! تو را برگزیدم از میان بندگان خود که پیغمبر من باشی و برگزیدم او را که وصیّ تو باشد.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و یک شب و یک روز با او خلوت
کرد و هر علم و حکمت که حق تعالی به او سپرده بود همه را تعلیم او نمود و آنچه جبرئیل وحی کرده بود در این باب همه را
به آن حضرت گفت، و این در روز نوبت عایشه بود، پس عایشه گفت که: بسیار طولانی شد خلوت تو با علی در این روز،
پس حضرت رو از او گردانید و متوجه جواب او نگردید.
عایشه گفت که: چرا رو از من می گردانی و مرا خبر نمی دهی به امري که شاید صلاح من در آن باشد؟
حضرت فرمود که: راست گفتی، آن امري است که صلاح است براي کسی که حق تعالی او را سعادتمند گرداند و توفیق
قبول آن بیابد و ایمان به آن بیاورد، و من مأمور
ص: 1416
شده ام که جمیع مردم را بسوي آن امر بخوانم و در وقتی که قیام به آن امر خواهم نمود تو مطلع خواهی شد.
عایشه گفت: یا رسول اللّه! چرا الحال مرا خبر نمی دهی که پیش از دیگران به آن اقدام نمایم و اخذ نمایم به آنچه صلاح من
در آن است؟
حضرت فرمود: من تو را خبر می دهم، باید که حفظ نمایی آن را و پنهان داري آن را تا وقتی که به همه مردمان بگویم، پس
اگر حفظ نمایی و افشا نکنی حق تعالی
تو را از شرّ دنیا و آخرت حفظ خواهد کرد و تو را این فضیلت خواهد بود به سبقت گرفتن و مسارعت نمودن بسوي ایمان به
خدا و رسول، و اگر ضایع گردانی آن را و ترك نمایی رعایت آن چیزي را که به تو القا می نمایم از این امر، کافر خواهی
شد به پروردگار خود و ثوابهاي تو حبط خواهد شد و از تو بیزار خواهد گردید امان خدا و امان رسول خدا و از جمله
زیانکاران خواهی بودن و از عمل تو هیچ ضرري به خدا و رسول او نخواهد رسید.
پس عایشه ضامن شد که حفظ نماید آن را و افشا نکند و ایمان بیاورد به آن و رعایت آن بکند؛ پس حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم به او فرمود: حق تعالی مرا خبر داده است که عمر من منقضی شده و امر کرده است مرا که علی را علمی و
نشانه اي گردانم در میان مردم و او را در میان ایشان امام و پیشوا گردانم و او را خلیفه خود سازم چنانکه پیغمبران گذشته
اوصیاي خود را خلیفه گردانیدند، و من اطاعت امر پروردگار خود می نمایم و فرموده او را بعمل می آورم، پس باید که این
راز را در سویداي دل خود پنهان داري تا هنگامی که حق تعالی مرا رخصت دهد که این امر را ظاهر گردانم.
عایشه ضامن همه اینها شد و حق تعالی پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را مطلع گردانیده بود به هر خیانتی که عایشه و
حفصه و پدرهاي ایشان در این باب کردند؛ پس عایشه بزودي آن خبر را به
حفصه گفت و هر یک آن راز را به پدر خود گفتند، پس با یکدیگر مجتمع شدند و فرستادند بسوي جماعت طلقا و منافقان و
ایشان را از این خبر مطلع گردانیدند. پس بعض از آنها به بعضی گفتند: محمد می خواهد در امر خلافت به سنّت کسري و
قیصر عمل نماید که همیشه خلافت در ذرّیّه او باشد تا روز قیامت، بخدا سوگند که شما را در زندگانی
ص: 1417
بهره اي نخواهد بود اگر خلافت به علی برسد، بدرستی که محمد با شما به ظاهر شما عمل می کرد و علی با شما معامله
خواهد کرد به آنچه در خاطر خود از شما می یابد، پس نیکو نظر کنید و تفکر نمایید براي خود در این امر و پیشتر آنچه رأي
شماست در این باب قرار دهید.
در این باب سخن در میان ایشان بسیار جاري شد و مخاطبات بسیار گذشت و تدبیرات بسیار نمودند تا آنکه اتفاق نمودند بر
و پیشتر نیز این عمل را کردند در غزوه تبوك و ؛«1» آنکه رم دهند ناقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر عقبه هرشی
حق تعالی در آنجا دفع شرّ ایشان را از پیغمبر خود کرد؛ و مکرر منافقان اجتماع نمودند و توطئه کردند که آن حضرت را
بناگاه هلاك کنند یا زهري به او بخورانند و ایشان را میسر نشد. پس در این وقت دشمنان آن حضرت از منافقان قریش و
جمعی که به ضرب شمشیر اظهار اسلام کرده بودند و منافقان انصار و آنهایی که در خاطر داشتند مرتد شوند و از دین
برگردند از اهل مدینه و غیر آن اتفاق
نمودند بر قتل آن حضرت و با یکدیگر پیمان بستند و همسوگند شدند که رم دهند ناقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
را بر عقبه و ایشان چهارده نفر بودند، و حضرت چنین عزم داشت که چون به مدینه آید حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام را
به امامت نصب نماید، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم براي تعجیل در این امر دو شبانه روز متصل حرکت
فرمود و در روز سوم جبرئیل آخر سوره حجر را براي آن حضرت آورد فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ. عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ. فَاصْدَعْ
البته سؤال خواهیم کرد از ایشان همه از آنچه می کردند » : یعنی «2» بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ. إِنَّا کَفَیْناكَ الْمُسْتَهْزِئِینَ
پس ظاهر گردان آنچه را مأمور به آن گردیده اي، و رو بگردان از مشرکان بدرستی که ما کفایت کردیم از تو شرّ آنها را که
پس حضرت بار کرد و به سرعت حرکت می فرمود که بزودي داخل مدینه شود و علی را خلیفه ،« به تو استهزاء می نمایند
خود گرداند؛ چون شب چهارم شد در آخر شب
ص: 1418
را آورد- «1» جبرئیل بر آن جناب نازل شد و آیه یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ تا إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِینَ
حذیفه گفت: مراد از کافران آنهایند که قصد قتل آن حضرت کرده بودند- پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
اي جبرئیل! نمی بینی که من چنین به سرعت می روم که بزودي داخل مدینه شوم و فرض گردانم ولایت علی را بر حاضر و
غائب؟
جبرئیل گفت: حق تعالی تو
را امر می نماید که فردا ولایت علی را بر مردم لازم گردانی در وقتی که فرود آئی.
حضرت فرمود: چنین باشد، فردا چنین خواهم کرد ان شاء اللّه.
پس در آن وقت حضرت امر فرمود بار کردند و سیر فرمود تا به غدیر خم رسید و در آنجا نزول فرمود و با مردم نماز گزارد و
امر فرمود که مردم جمع شوند، پس امیر المؤمنین علیه السّلام را طلبید و دست چپ او را به دست راست خود گرفت و آن
حضرت را بلند کرد و به آواز بلند نداي ولایت آن جناب را در میان مردم در داد و اطاعت او را بر همه واجب گردانید و امر
نمود ایشان را که از او تخلف نورزند بعد از آن حضرت، و ایشان را خبر داد که آنچه می گوید از جانب حق تعالی است و به
ایشان فرمود: آیا نیستم من اولی و سزاوارتر به مؤمنین از جانهاي ایشان؟
همه گفتند: بلی یا رسول اللّه.
اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و » : پس فرمود: هر که من مولاي اویم پس علی مولاي اوست؛ پس فرمود
پس امر کرد مردم را که با آن حضرت بیعت کنند، پس همه با او بیعت کردند و هیچ یک سخنی با ایشان « اخذل من خذله
نگفتند، و ابو بکر و عمر پیشتر رفته بودند به جحفه، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و ایشان را برگردانید و
چون آمدند روترش کرده و به ایشان فرمود: اي پسر قحافه! و اي عمر! بیعت کنید با علی که او ولیّ امر امامت است بعد از
من.
ص: 1419
ایشان گفتند: آیا این امر از جانب خدا و رسول است؟
فرمود: بلی، از جانب خدا و رسول است، بیعت کنید.
پس ایشان بیعت کردند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روانه شد و در بقیه آن روز و آن شب حرکت فرمود تا آنکه
نزدیک به عقبه هرشی رسیدند، و آن منافقان پیشتر رفتند و بر سر آن عقبه ایستادند و با خود دبه ها برده بودند و در میان دبه
ها را پر از سنگریزه کرده بودند.
حذیفه گفت: چون رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به نزدیک عقبه رسید مرا و عمار را طلبید، و عمار را امر کرد که سر
ناقه را بگیرد و بکشد، و مرا امر نمود که در عقب ناقه باشم تا آنکه بر سر آن عقبه رسیدیم و آن منافقان در عقب ما بودند و
دبه ها را در زیر پاهاي ناقه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گردانیدند، پس ناقه ترسید و نزدیک بود که رم کند و
حضرت را بیندازد، حضرت ناقه را صدا زد که: ساکن باش که بر تو باکی نیست، پس حق تعالی ناقه را به سخن آورد و به
لغت عربی فصیح گفت: بخدا سوگند یا رسول خدا که دستهاي خود را از جاي خود حرکت نمی دهم و پاهاي خود را از
جاي خود حرکت نمی دهم در حالتی که تو در پشت من باشی. پس آن منافقان به نزدیک ناقه آمدند که آن را بیندازند، پس
من و عمار شمشیرها کشیدیم و رو به ایشان دویدیم و شب بسیار تاري بود، پس آن
ملاعین برگشتند و ناامید شدند از آنچه تدبیر کرده بودند، پس من گفتم: یا رسول اللّه! کیستند این جماعت که چنین اراده
نسبت به تو می کنند؟
حضرت فرمود: اي حذیفه! اینها منافقانند در دنیا و آخرت.
من گفتم: یا رسول اللّه! چرا نمی فرستی گروهی را که سرهاي ایشان را بیاورند؟
حضرت فرمود: حق تعالی مرا امر کرده است که متعرض ایشان نگردم و نمی خواهم که مردم بگویند آنکه دعوت کرد
گروهی از قوم خود و اصحاب خود را بسوي دین خود پس قبول دعوت او نمودند و به معونت ایشان با دشمنان خود جنگ
کرد و چون بر دشمنان غالب گردید ایشان را کشت، و لیکن واگذار ایشان را اي حذیفه که حق تعالی در قیامت جزاي ایشان
را خواهد داد و اندك مهلتی ایشان را در دنیا می دهد پس مضطر خواهد گردانید ایشان را بسوي عذاب عظیم.
ص: 1420
پس گفتم: یا رسول اللّه! این منافقان کیستند، آیا از مهاجرانند یا از انصار؟
پس حضرت یک یک را نام برد تا همه را شمرد و جماعتی را در میان ایشان نام برد که من نمی خواستم آنها در میان ایشان
باشند، و به این سبب ساکت شدم.
حضرت فرمود: اي حذیفه! گویا شک کردي در بعضی از آنها که من نام بردم ایشان را از براي تو، سر بالا نما و بسوي ایشان
نظر کن، پس به جانب ایشان نظر افکندم و ایشان همه بر سر عقبه ایستاده بودند، پس برقی جست و جمیع اطراف ما را روشن
گردانید و آن برق آن قدر مکث نمود که من گمان کردم آفتاب طالع شده است، پس نظر کردم بسوي آن
جماعت و همه را یک یک شناختم و همه را چنان یافتم که حضرت فرموده بود و عدد ایشان چهارده نفر بود: نه نفر از قریش
بودند و پنج نفر از سایر مردم.
پس آن انصاري گفت: نام بر ایشان را از براي من خدا رحمت کند تو را.
حذیفه گفت: بخدا سوگند که این جماعت بودند أبو بکر و عمر و عثمان و طلحه و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی
وقاص و ابو عبیده بن الجراح و معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن العاص، و این جماعت از قریش بودند؛ و آن پنج نفر دیگر
اینها بودند ابو موسی اشعري و مغیره بن شعبه و اوس بن حدثان و ابو هریره و ابو طلحه انصاري.
حذیفه گفت: چون از عقبه به زیر آمدیم صبح طالع شده بود، حضرت از ناقه فرود آمد و وضو ساخت و انتظار اصحاب خود
کشید تا جمع شدند، پس آن منافقان را دیدم که از عقبه به زیر آمدند و خود را در میان مردم انداختند و با حضرت نماز
کردند، چون حضرت از نماز صبح فارغ شد نظر کرد و دید که أبو بکر و عمر و ابو عبیده بن الجراح با یکدیگر رازي می
گویند، پس حضرت فرمود منادي در میان مردم ندا کرد که: سه نفر با یکدیگر جمع نشوند راز گویند، پس حضرت بار کرد
از منزل عقبه و روانه شد، چون به منزل دیگر فرود آمد سالم مولاي حذیفه أبو بکر و عمر و ابو عبیده را دید با یکدیگر راز
می گویند، پس نزد ایشان ایستاد و گفت: آیا رسول خدا صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم نهی نکرد از آنکه سه کس بر یک رازي مجتمع شوند؟ بخدا سوگند که اگر مرا خبر ندهید به آن رازي که در
میان دارید هرآینه به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می روم و او را مطلع می گردانم بر اجتماع شما.
ص: 1421
پس أبو بکر گفت: اي سالم! از تو می گیریم عهد و پیمان خدا را که هرگاه این راز از ما بشنوي اگر خواهی داخل گردي در
آن امري که ما به سبب آن جمع شده ایم و مانند یکی از ما باشی، و اگر نخواهی پنهان داري و محمد را بر سرّ ما مطلع
نگردانی.
سالم این عهد را از ایشان قبول کرد و بر این وجه با ایشان پیمان بست، و سالم کینه و عداوت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب
علیه السّلام را زیادتر از دیگران در دل داشت و ایشان می دانستند که او چنین است، پس گفتند به او که: ما مجتمع شده ایم
که با یکدیگر عهد کنیم و همسوگند گردیم اطاعت نکنیم محمد را در آنچه بر ما واجب گردانیده است از ولایت علی.
پس سالم گفت: اول کسی که با شما پیمان می بندد و عهد می کند در این امر و مخالفت شما نمی نماید منم، پس بخدا
سوگند می خورم که هیچ خانه آباده اي را بیشتر دشمن نمی دارم از بنی هاشم، و در بنی هاشم هیچ کس را دشمن نمی دارم
مانند علی و با هیچ یک عداوت زیاده از او ندارم، پس در این امر آنچه رأي شما اقتضا می کند بعمل آورید که من یکی از
شمایم. پس در همان وقت با یکدیگر عهد
کردند و سوگند خوردند در این امر و متفرق شدند.
و چون حضرت فرمود که بار کنند این منافقان به نزد حضرت آمدند حضرت فرمود:
در این روز چه راز با یکدیگر می گفتید و حال آنکه نهی کرده بودم شما را از راز گفتن؟
گفتند: یا رسول اللّه! ما یکدیگر را ندیدیم در این روز بغیر این ساعت که در خدمت تو ایستاده ایم.
پس حضرت ساعتی از روي تعجب در ایشان نظر کرد و فرمود: شما داناترید یا خدا و کیست ستمکارتر از کسی که کتمان
نماید شهادتی را که نزد اوست از خدا و خدا غافل نیست از آنچه شما می کنید.
پس حضرت روانه شد تا داخل مدینه شد، پس جمع شدند آن منافقان و صحیفه و نامه اي در میان خود نوشتند، و آنچه در
این امر پیمان بسته بودند در آن نامه درج کردند، و اول چیزي که در آن صحیفه نوشته بودند شکستن بیعت امیر المؤمنین علیه
السّلام بود و آنکه این
ص: 1422
امر تعلق به ابو بکر و ابو عبیده و سالم دارد و دیگري را در این امر مدخلیتی نیست، و سی و چهار نفر از منافقان بر آن گواه
شدند: چهارده نفر ایشان از اصحاب عقبه بودند و باقی از سایر منافقان، و صحیفه را به ابو عبیده بن الجراح سپردند و او را امین
گردانیدند بر آن.
پس انصاري به حذیفه گفت که: آن منافقان به ابو بکر و عمر و ابو عبیده راضی شدند که از قریش بودند آیا به چه سبب
سالم را در این امر داخل گردانیدند و حال آنکه او نه از قریش بود و نه از مهاجران
و نه از انصار و آزاد کرده زنی از انصار بود؟
حذیفه گفت که: غرض آن منافقان آن بود که خلافت بر علی بن ابی طالب قرار نگیرد براي حسدي که بر آن حضرت می
بردند و عداوتی که با او داشتند، و جمع شد با حسد و عداوت این گروه آنچه در دلهاي قریش بود از خونهایی که او ریخته
بود از ایشان در راه خدا و ضربتهایی که از او در جگرهاي ایشان بود و آنکه او را مخصوص رسول خدا می دانستند و طلب
می کردند خونهایی را که حضرت رسول به دست علی بن ابی طالب و دیگران از ایشان ریخته بود، و چون سالم را در این امر
با خود متفق می دانستند او را در صحیفه داخل گردانیدند.
پس انصاري گفت: اي حذیفه! می خواهم مضمون آن صحیفه را از براي من بیان کنی.
حذیفه گفت: خبر صحیفه را اسماء بنت عمیس به من روایت کرد که در آن وقت زن أبو بکر بود، گفت که: این جماعت
جمع شدند در خانه ابو بکر و در این باب مشورت می کردند و توطئه می نمودند و اسماء سخن ایشان را می شنید و جمیع
تدبیرات شوم ایشان را می فهمید تا آنکه رأي ایشان بر آن قرار یافت، پس ایشان امر کردند سعید بن عاص اموي را که این
صحیفه میشومه را به اتفاق آراي فاسده ایشان نوشت و نسخه صحیفه ایشان این بود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، این است آنچه اتفاق کردند بر آن اشراف و رؤساي امت محمد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم از مهاجران و انصار که حق تعالی مدح کرده است ایشان را در
کتاب خود بر زبان پیغمبر خود، همگی اتفاق کردند بعد از آنکه رأي خود را بکار بردند و مشورت با یکدیگر نمودند و این
صحیفه را نوشتند براي شفقت ایشان بر اسلام و اهل
ص: 1423
اسلام تا روز قیامت تا آنکه پیروي ایشان نمایند هر که می آید از مسلمانان بعد از ایشان، اما بعد پس بدرستی که خداوند
عالمیان به نعمت و کرم خود مبعوث گردانید محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را به رسالت بسوي جمیع مردم به دین خود که
آن را پسندیده بود از براي بندگانش، پس اداي رسالت نمود و آنچه حق تعالی او را امر نموده بود تبلیغ کرد و واجب گردانید
بر ما که قیام نماییم به جمیع آن تا آنکه کامل گردانید از براي ما دین را، و فرایض را واجب گردانید، و سنتها را محکم
ساخت، پس حق تعالی اختیار کرد براي او درجات عالیه عقبی را بر منازل فانیه دنیا، پس روح او را قبض نمود بسوي خود
گرامی داشته شده و به نعمتهاي ابدي متنعم گردانیده بی آنکه بعد از خود کسی را خلیفه گردانیده باشد و اختیار خلافت را
بسوي امت گذاشت تا اختیار نمایند از براي خود کسی را که اعتماد داشته باشند بر رأي و خیر خواهی او، بدرستی که
مسلمانان را لازم است که تأسّی نمایند به رسول خدا تأسّی نیکو چنانکه حق تعالی در قرآن مجید فرموده است لَقَدْ کانَ لَکُمْ
بدرستی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلیفه خود «1» فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ
نگردانید احدي را تا آنکه این خلافت در یک خانه نباشد که میراثی باشد در میان ایشان و سایر مسلمانان از آن محروم باشند
تا آنکه دست بدست نگردانند توانگران ایشان ریاست و امامت را و تا آنکه نگوید دعوي کننده خلافت که این امر همیشه در
فرزندان من خواهد بود تا روز قیامت، و آنچه واجب است بر مسلمانان نزد مردن خلیفه اي از خلفا آن است که جمع شوند
صاحبان رأي و صلاح پس مشورت نمایند در امور خود پس هر که را بیابند که مستحق خلافت هست او را والی گردانند،
پس اگر دعوي کند دعوي کننده اي از مردم آنکه رسول خدا خلیفه گردانیده است و نصب کرده است او را از براي مردم و
نص بر خلافت او نموده است پس سخن باطلی گفته است و خبري آورده است که مخالف امري است که می دانند اصحاب
رسول خدا آن را بر پیغمبران، و مخالفت کرده است جماعت مسلمانان را؛ و اگر دعوي نماید مدعی که خلافت حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
ص: 1424
میراث می باشد یا آنکه کسی از آن حضرت میراث می برد پس سخن محالی گفته است زیرا که حضرت رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم گفت: ما گروه پیغمبران چیزي به میراث نمی دهیم به کسی، آنچه بعد از ما می ماند صدقه است؛ و اگر
کسی دعوي کند که خلافت صلاحیت ندارد مگر براي یک کس از جمیع مردم و خلافت منحصر است در او و از براي
دیگري سزاوار نیست زیرا که خلافت تالی نبوت است پس دروغ گفته است زیرا
که پیغمبر گفت که: اصحاب من بمنزله ستارگانند به هر یک از ایشان که اقتدا نمایید هدایت می یابید؛ و اگر کسی دعوي
کند که اوست مستحق امامت و خلافت به سبب قرابتی که به رسول خدا دارد و خلافت مقصور است بر او و بر عقب از
فرزندان او که هر فرزند به میراث ببرد از پدرش و در هر عصر و زمان چنان است و براي غیر ایشان صلاحیت ندارد و سزاوار
نیست که براي احدي غیر ایشان بوده باشد و چنین است تا آنکه زمین و هر چه در زمین است به حق تعالی به میراث برسد و
همه خلایق بمیرند، پس نیست خلافت از براي گوینده این سخن و نه از براي فرزندان او و هر چند نسب او به پیغمبر نزدیک
یعنی: «1» باشد زیرا که خداوند عالمیان می گوید و قبول حکم او بر همه کس لازم است که إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ
و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: امان مسلمانان یکی ،« گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست »
است سعی می کند در امان ایشان پست ترین ایشان و همه مانند یک دستند بر هر که غیر ایشان است، یعنی می باید که همه
یاري یکدیگر بکنند و متفق گردند بر دفع دشمنان خود، پس هر که ایمان آورد به کتاب خدا و اقرار نماید به سنت رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس بر راه حق مستقیم مانده است و رجوع به حق نموده است و اخذ به صواب کرده است، و
هر که کراهت داشته باشد از کردار مسلمانان و خلیفه نصب کردن
ایشان پس مخالفت کرده است با حق و با کتاب خدا و از جماعت مسلمانان مفارقت کرده است، پس بکشید او را که کشتن
او موجب صلاح امت است، و بتحقیق که گفت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: هر که بیاید بسوي امت من در وقتی
که ایشان مجتمع
ص: 1425
باشند و ایشان را پراکنده گرداند پس بکشید او را، و هر که تنها شود از امت پس او را بکشید هر که باشد، بدرستی که
اجتماع رحمت است و پراکندگی مورث عذاب است، و جمع نمی شوند امت من بر ضلالت هرگز، و بدرستی که مسلمانان
بمنزله یک دستند بر دیگران زیرا که بیرون نمی رود از جماعت مسلمانان مگر کسی که مفارقت نماید از ایشان و معاند ایشان
باشد و یاور دشمنان ایشان باشد بر ایشان، پس چنین کسی را خدا و رسول مباح گردانیده اند خون او را و حلال است کشتن
او.
و نوشت این نامه را سعید بن عاص به اتفاق گروهی که نام ایشان در آخر این صحیفه نوشته می شود در ماه محرم سال دهم
هجرت، و الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیدنا محمد و آله.
بعد از آن صحیفه ملعونه را به ابو عبیده ملعون دادند و آن صحیفه را فرستادند بسوي کعبه معظمه، و پیوسته آن صحیفه در
کعبه بود مدفون بود تا زمان خلافت عمر بن الخطاب و عمر آن را از آن موضع بیرون آورد، و این همان صحیفه است که
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود در وقتی که عمر مرده بود و حضرت نزد او حاضر شده بود فرمود:
آرزو دارم
که خدا را ملاقات کنم با صحیفه این مرد که خوابیده و جامه اي بر روي او کشیده اند.
پس برگشتند از خانه ابو بکر و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نماز فجر را ادا نمود و مشغول تعقیب بود تا آفتاب
درآمد، پس رو به جانب ابو عبیده ملعون گردانید و بر سبیل تعریض فرمود که: به به! کیست مثل تو و حال آنکه تو گردیدي
امین این امت.
پس حضرت این آیه را بر ایشان خواند فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا
واي بر آن گروهی که می نویسند کتاب را به دستهاي خود » : یعنی «1» فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ
پس می گویند که این از جانب خداست براي آنکه بفروشند آن را به ثمن قلیلی، پس عذاب
ص: 1426
الهی براي ایشان است به سبب آنچه می نویسند به دستهاي خود و عذاب الهی براي ایشان است به سبب آنچه کسب می
.« نمایند
بعد از آن حضرت فرمود: شبیهند این جماعت به مردانی چند که استغفار می نمایند از مردم و استغفار نمی نمایند از خدا و
حال آنکه خدا با ایشان است در هنگامی که شب بسر می آورند به سخنی چند که حق تعالی نمی پسندد آنها را و خدا به
کرده هاي ایشان محیط و عالم است.
پس حضرت فرمود: در این امت گروهی به رسم جاهلیت و کفر صحیفه اي نوشته اند و بر کعبه آویخته اند و حق تعالی ایشان
را مهلتی می دهد تا امتحان کند ایشان را و هر که بعد از ایشان می آید، و جدا کند خبیث را از طیب، و اگر نه این
بود که حق تعالی مرا امر کرده است که متعرض ایشان نگردم براي حکمتی چند که حق تعالی را در مهلت ایشان هست
هرآینه ایشان را می طلبیدم و گردنهاي ایشان را می زدم.
حذیفه گفت: بخدا سوگند که ما دیدیم آن چند نفر از منافقان را در هنگامی که حضرت این سخن را می فرمود لرزه بر ایشان
مستولی گردیده بود و به مرتبه اي احوالشان متغیر شد که خیانتشان بر همه حاضران ظاهر گردید و همه دانستند که تعریضات
آن حضرت نسبت به ایشان بود و مثلها را براي ایشان نمود و آیات قرآنی را براي ایشان خواند.
پس حذیفه گفت: چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از این سفر مراجعت نمود در منزل امّ سلمه نزول فرمود و
یک ماه در خانه امّ سلمه ماند و به خانه زنان دیگر نرفت چنانکه پیش از این می کرد؛ پس عایشه و حفصه این حالت را به
پدرهاي خود شکایت کردند، آن دو نفر گفتند: ما می دانیم که آن حضرت چرا چنین می کند و این چه سبب دارد؟ بروید
نزد او و با او ملاطفت کنید در سخن و اظهار محبت به او بنمایید و او را فریب دهید از خود که اگر چنین کنید چون او
صاحب حیا و کریم است ممکن است به لطایف الحیل آنچه در دل اوست بیرون کنید و او را با خود بر سر لطف آورید.
پس عایشه به تنهایی رفت به خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و آن حضرت را در خانه امّ سلمه یافت و امیر المؤمنین
علیه السّلام نزد آن حضرت بود، رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: براي چه کار
ص: 1427
آمده اي اي حمیرا؟
عایشه گفت: یا رسول اللّه! بر من گران آمد نیامدن تو به منزل من در این مرتبه و من پناه می برم به خدا از غضب تو یا رسول
اللّه.
حضرت فرمود: اگر راست می گفتی این سخن را افشا نمی کردي رازي را که به تو سپردم و مبالغه نمودم که اظهار مکن،
بتحقیق که خود هلاك شدي و گروهی از مردم را هلاك کردي.
پس حضرت، کنیزك امّ سلمه را فرمود: همه زنان مرا بطلب که جمع شوند؛ چون همه جمع شدند در منزل امّ سلمه حضرت به
ایشان فرمود: بشنوید آنچه به شما می گویم، پس به دست مبارك خود اشاره نمود بسوي علی بن ابی طالب علیه السّلام و
فرمود: این برادر من است و وصی و وارث من است و قیام کننده است به امور شما و به امور سایر امت بعد از من، پس اطاعت
نمایید او را در هر چه شما را به آن امر می کند و نافرمانی او مکنید که به نافرمانی او هلاك می شوید.
پس به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: یا علی! این زنان را که به تو سفارش می نمایم ایشان را نگاهداري بکن و
خرج ایشان را بکش مادام که اطاعت تو نمایند، و امر کن ایشان را به امر خود و نهی کن ایشان را از آنچه تو را به شک می
اندازد، و اگر نافرمانی کنند ایشان را رها کن و طلاق بگو.
حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللّه! ایشان زنانند و کار ایشان است سستی در امور و ضعف رأي.
حضرت فرمود: تا
آنکه صلاح ایشان را در مدارا دانی مدارا کن با ایشان، و هر که تو را نافرمانی کند از ایشان پس او را طلاق بگو طلاقی که
خدا و رسول از او شاد گردند.
پس زنان آن حضرت همه ساکت شدند و حرفی نگفتند مگر عایشه که او سخن گفت و گفت: یا رسول اللّه! هرگز ما چنین
نبودیم که ما را امري بفرمایی و ما غیر آن را بجا آوریم.
حضرت فرمود: نه چنین است اي حمیرا، بلکه مخالفت من نمودي بدترین مخالفتها،
ص: 1428
و بخدا سوگند که همین سخنی را که الحال گفتم مخالفت خواهی کرد و نافرمانی علی خواهی کرد بعد از من و بیرون
خواهی رفت رسوا و علانیه از آن خانه اي که من تو را در آن می گذارم، و چندین هزار کس دور تو را فرو خواهند گرفت و
عاق او خواهی گردید و عاصی پروردگار خود خواهی شد، و در راهی که خواهی رفتن سگان بر سر راه تو فریاد خواهند
کرد، و این امري است که البته واقع خواهد شد.
پس حضرت ایشان را مرخص فرمود که به خانه هاي خود برگردند.
و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جمع کرد آن جماعت منافقان را که اصحاب صحیفه و عقبه بودند با هر که با
ایشان موافقت نموده بود از طلقا و منافقان، و ایشان چهار هزار نفر بودند، و اسامه بن زید را بر ایشان امیر گردانید و امر کرد
ایشان را که بروند به ناحیه شام.
پس ایشان گفتند: ما برگردیده ایم از این سفري که با تو بودیم و محتاج به تهیه سفر تازه اي هستیم، ما را
رخصت فرما که چند روز در مدینه بمانیم و تهیه سفر خود را بگیریم.
حضرت ایشان را رخصت داد که چند روز در مدینه بمانند و آنچه ایشان را به آن احتیاج بود عطا فرمود به ایشان و امر کرد
اسامه بن زید را که ایشان را از مدینه بیرون برد و در یک فرسخی مدینه فرود آورد، پس اسامه بیرون رفت و در مکانی که
حضرت فرموده بود توقف نمود و انتظار می کشید که منافقان و غیر ایشان بر سر او جمع شوند در وقتی که از کارسازي خود
فارغ شوند، و غرض حضرت از فرستادن اسامه بن زید و این جماعت با او این بود که مدینه از ایشان خالی شود و احدي از
منافقان در مدینه نماند، و حضرت اهتمام بسیار در باب سفر ایشان می فرمود و ترغیب و تحریص می نمود ایشان را.
ناگاه حضرت بیمار شد به بیماریی که در آن مرض از دنیا رحلت فرمود، چون منافقان مرض حضرت را دیدند تأخیر می
کردند در بیرون رفتن و تعلل می نمودند، پس حضرت امر فرمود قیس بن سعد بن عباده را که همیشه راننده عسکر حضرت
بود و حباب بن منذر را با جماعتی از انصار که آنها را جبر کنند در بیرون رفتن و به لشکرگاه اسامه برسانند، پس قیس و
حباب آنها را از مدینه بیرون کردند و راندند تا به لشکر اسامه رسانیدند و اسامه را گفتند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم تو را فرموده است که دیگر توقف ننمایی و در همین
ص: 1429
ساعت بار کنی و روانه شوي، پس در همین ساعت بار
کن تا حضرت بداند که روانه شده اي.
پس اسامه در همان ساعت بار کرد و قیس و حباب به خدمت حضرت مراجعت کردند و آن حضرت را اعلام کردند که آن
قوم روانه شدند، پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:
ایشان نخواهند رفت.
و بعد از مراجعت قیس و حباب خلوت کردند ابو بکر و عمر و ابو عبیده با اسامه و جماعتی از اصحاب او و به او گفتند: به
کجا می روي و مدینه را خالی می کنی و ما در هیچ وقت احتیاج به بودن مدینه بیش از این وقت نداشته ایم؟
اسامه و اصحابش گفتند: به چه سبب این سخن را می گوئید؟
گفتند: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقت وفات او شده است و بخدا سوگند که اگر مدینه را خالی بگذاریم در این
وقت امري چند در آن حادث خواهد شد که بعد از این اصلاح نتوان کرد، پس می مانیم و انتظار می کشیم که ببینیم امر
حضرت به کجا منتهی می شود بعد از آن به این سفر می توانیم رفت.
پس برگشتند اسامه و اصحابش به لشکرگاه اول و در آنجا توقف نمودند و پیکی فرستادند که خبر احوال آن حضرت را براي
ایشان بیاورد، پس پیک ایشان پنهان به نزد عایشه آمد و احوال حضرت را مخفی از او پرسید، عایشه گفت که: برو به نزد ابو
بکر و عمر و جمعی که با ایشانند و بگو به ایشان که مرض حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسیار سنگین شده است
و احدي از شما از جاي خود حرکت نکند و من پیوسته خبر آن حضرت را
براي شما می فرستم.
پس بار کوفت حضرت سنگین تر شد و عایشه صهیب را فرستاد و گفت: به ابو بکر بگو که حضرت به حالی رسیده است که
امیدي از او نیست، تو و عمر و ابو عبیده و هر که را مصلحت می دانید که با شما باشد بزودي خود را به مدینه برسانید و پنهان
در شب داخل شوید.
چون این خبر به آن ملاعین رسید دست صهیب را گرفتند و به نزد اسامه رفتند و خبر
ص: 1430
شدت مرض حضرت را به او رسانیدند و گفتند: چگونه ما را جایز است که تخلف نماییم از مشاهده رسول خدا صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم در چنین حالی؟! و از او رخصت طلبیدند که داخل مدینه شوند، پس رخصت داد ایشان را و امر کرد ایشان را که:
کسی را مطلع مگردانید بر داخل شدن مدینه اگر حضرت عافیت بیابد برگردید به لشکرگاه خود و اگر حادثه مرگ آن
حضرت را دریابد ما را خبر کنید تا ما نیز در میان جماعت مردم باشیم.
پس ابو بکر و عمر و ابو عبیده در شب داخل مدینه شدند و مرض حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسیار سنگین
شده بود، پس چون حضرت را افاقه رو داد فرمود: امشب شرّ عظیمی داخل مدینه ما شد.
گفتند: آن شر چیست یا رسول اللّه؟
حضرت فرمود: آن جماعتی که در لشکر اسامه بودند بعضی از ایشان برگشتند و مخالفت امر من نمودند، بدانید که من نزد
خدا از ایشان بیزارم. پس پیوسته می گفت که:
روانه کنید جیش اسامه را و همراهی کنید با آن لشکر و خدا لعنت
کند کسی را که تخلف کند از آن تا آنکه مرّات بسیار فرمود این را.
و بلال مؤذن رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در وقت هر نماز اذان می گفت، پس اگر حضرت را ممکن بود بیرون
رفتن با تعب و مشقت بیرون می رفت و با مردم نماز می کرد، و اگر قدرت نداشت که بیرون رود علی بن ابی طالب علیه
السّلام را امر می کرد که با مردم نماز کند، و حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و فضل پسر عباس در این مرض از حضرت
جدا نمی شدند و پیوسته در خدمت آن حضرت بودند؛ پس در صبح آن روزي که آن ملاعین در شب داخل مدینه شدند
بلال اذان گفت و به خانه حضرت آمد به عادت معهود که خبر کند حضرت را براي نماز، چون مرض آن حضرت ثقیل بود بر
آمدن او مطلع نگردید و نگذاشتند او را که داخل خانه شود، پس عایشه صهیب را به نزد پدرش ابو بکر فرستاد و گفت: بگو
او را که مرض حضرت سنگین شده است و خود نمی تواند به نماز حاضر شود و علی بن ابی طالب مشغول پرستاري آن
حضرت است، تو برو و با مردم نماز کن که این حالت نیکی است براي تو و این نماز بعد از این بکار تو خواهد آمد.
ص: 1431
و مردم در مسجد جمع شده بودند و انتظار می کشیدند که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا حضرت امیر المؤمنین
علیه السّلام بیایند و نماز کنند موافق عادت معهود، ناگاه ابو بکر داخل مسجد شد و گفت: مرض حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سنگین شده است و مرا امر کرده است که با مردم نماز کنم.
پس مردي از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به او گفت که: این پیغام کی به تو رسید و تو در لشکر اسامه
بودي؟ و بخدا سوگند گمان ندارم که کسی را به نزد تو فرستاده باشد و نه آنکه تو را امر به نماز کرده باشد.
پس بلال مردم را ندا کرد که: صبر کنید تا من از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رخصت بطلبم.
پس به سرعت به در خانه آن حضرت آمد و در را بسیار محکم کوبید، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن صدا را شنید
و فرمود: ببینید این در کوبیدن عنیف از براي چیست؟
پس فضل بن عباس بیرون آمد و در را گشود و بلال را دید و پرسید: براي چه کار در می زدي؟
بلال گفت: ابو بکر به مسجد آمده است و در جاي رسول خدا ایستاده است و می گوید حضرت مرا فرستاده است که در جاي
او با مردم نماز کنم.
فضل گفت: مگر ابو بکر در جیش اسامه نیست؟! بخدا سوگند که این همان شرّ بزرگی است که حضرت فرمود دیشب در
مدینه نازل شده.
پس فضل بلال را به خدمت حضرت آورد و بلال خبر ابو بکر را به حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد،
حضرت فرمود: مرا برخیزانید و بیرون برید بسوي مسجد و بحق آن خداوندي که جانم در دست قدرت اوست که نازل شد بر
اسلام بلیه عظیمی.
پس حضرت از
خانه بیرون رفت و عصابه اي بر سر بسته یک دست بر دوش علی علیه السّلام انداخت و دست دیگر بر دوش فضل بن عباس و
پاهاي خود را بر زمین می کشید تا آنکه به مشقت بسیار داخل مسجد گردید، در آن وقت ابو بکر در جاي آن حضرت
ایستاده بود و بر دور او احاطه کرده بودند عمر و ابو عبیده و سالم و صهیب و گروهی که داخل مدینه شده بودند، و اکثر مردم
اقتدا به او نکرده بودند و منتظر خبر بلال بودند، پس چون مردم
ص: 1432
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را دیدند که به آن شدت مرض و ضعف و ناتوانی داخل مسجد گردید عظیم شمردند
این حالت را، پس حضرت به نزد محراب رفت و ابو بکر را کشید و دور کرد او را از محراب.
پس ابو بکر و آن منافقان دیگر که با او متفق بودند عقب رفتند و در میان مردم پنهان شدند و مردم با آن حضرت نماز کردند
و حضرت نشسته با ایشان نماز گزارد، و چون حضرت ضعیف بود و صداي تکبیرش به مردم نمی رسید بلال تکبیر حضرت را
به مردم می رسانید تا آنکه نماز را تمام کردند، پس حضرت رو به عقب گردانید و ابو بکر را ندید فرمود: اي گروه مردم!
تعجب مکنید از پسر ابو قحافه و اصحاب او که من ایشان را با لشکر اسامه فرستادم و امر کردم ایشان را که متوجه به جانبی
شوند که من آنها را به آن جانب فرستاده ام پس مخالفت امر من کرده اند و بسوي مدینه برگردیده اند براي طلب
فتنه و فساد و حق تعالی ایشان را سرنگون در فتنه انداخته است.
پس فرمود: مرا بر منبر بالا کنید. پس دست حضرت را گرفته و بردند تا اینکه بر پله اول منبر نشست و حمد و ثناي الهی ادا
نمود و فرمود: أیها الناس! بدرستی که آمده است بسوي من از امر پروردگار من چیزي که شما را بسوي آن باید رفت،
بدرستی که شما را گذاشتم بر راه روشن راست، و چنان واضح گردانیدم براي شما دین را که شبش مانند روزش روشن
است، پس اختلاف مکنید بعد از من چنانکه اختلاف کردند بنی اسرائیل.
أیها الناس! حلال نمی گردانم بر شما چیزي را مگر چیزي را که قرآن حلال گردانیده است، و حرام نمی گردانم بر شما مگر
چیزي را که قرآن حرام گردانیده، بدرستی که در میان شما دو چیز بزرگ می گذارم که تا متمسک به آنها باشید و دست از
آنها برندارید هرگز گمراه نمی شوید، آنها کتاب خدا و عترت و اهل بیت منند، و این دو تا خلیفه منند در میان شما و از هم
جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، پس در آنجا سؤال خواهم کرد از شما که چگونه بعد از من رعایت
ایشان کرده اید؟ و بتحقیق که در آن روز مردانی چند را دفع خواهند کرد و دور خواهند گردانید از حوض من چنانکه در
وقت آب دادن شتران شتر غریب را از حوض می رانند؛ پس مردانی چند خواهند گفت از آنهایی که
ص: 1433
ایشان را دور می کنند که من فلانم و من فلانم! من در جواب ایشان خواهم گفت: من نامهاي شما را
می دانم و لیکن بعد از من مرتد شدید و از دین به در رفتید پس دوري از رحمت خدا و نزدیکی عذاب الهی براي شماست.
پس حضرت از منبر فرود آمد و به حجره طاهره خود مراجعت فرمود، و ابو بکر پنهان بود در مدینه و خود را ظاهر نمی کرد تا
پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سراي باقی رحلت نمود و کردند انصار آنچه کردند از منع حقوق اهل بیت رسالت و اراده
غصب حق ایشان که حق تعالی از براي ایشان مقرر فرموده بود، و این سبب شد که ملاعین دیگر غصب خلافت کردند؛ پس
یک خلیفه رسول خدا را چنین کردند و خلیفه دیگر را که کتاب خدا بود تحریف کردند و تغییر دادند و به هر وجه که
خواستند گردانیدند.
پس حذیفه گفت: اي انصاري! در این امر عظیمی که براي تو نقل کردم محل عبرتی است براي کسی که خدا خواهد او را
هدایت نماید.
انصاري گفت: اي حذیفه! نام بر از براي من آن جماعت دیگر را که حاضر بودند بر نوشتن صحیفه ملعونه و گواه شدند بر
آن.
گفت: این جماعت بودند: ابو سفیان، عکرمه بن ابی جهل، صفوان بن امیه بن خلف، سعید بن العاص، خالد بن الولید، عیاش
بن ابی ربیعه، بشر بن سعد، سهیل بن عمرو، حکیم بن حزام، صهیب بن سنان، ابو اعور سلمی، مطیع بن اسود مدري و جمع
دیگر بودند که نام و عدد ایشان از خاطرم محو شده.
پس آن جوان انصاري گفت: اي حذیفه! این گروه چه قدر داشتند در میان اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که
به سبب ایشان همه صحابه از دین برگردند؟
حذیفه گفت: این جماعت سرکرده هاي قبیله ها و اشراف و بزرگان ایشان بودند و هیچ یک از این جماعت نبود مگر آنکه
خلق عظیمی تابع او بودند و سخن او را می شنیدند و اطاعت او می نمودند و در اعماق دل خبیث ایشان محبت ابو بکر جا
کرده بود چنانکه در دل بنی اسرائیل محبت عجل سامري جا کرده بود چنانکه حق تعالی می فرماید
ص: 1434
تا آنکه ترك کردند بنی اسرائیل هارون را و او را ضعیف گردانیدند. «1» وَ أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ
آن جوان انصاري سعادتمند گفت: من سوگند یاد می کنم بخداوند عالمیان به حق و راستی که همیشه دشمن ایشان خواهم
بود و بیزاري می جویم بسوي خدا از ایشان و از کرده هاي ایشان و پیوسته در خدمت علی علیه السّلام خواهم بود تا بزودي
مرا شهادت نصیب شود ان شاء اللّه.
پس وداع کرد حذیفه را و متوجه خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام گردید و وقتی به خدمتش رسید که حضرت از
مدینه بیرون آمده بود و متوجه عراق بود، پس با حضرت به بصره رفت، و او اول کسی بود که در آن جنگ شهید شد، و او
همان جوان است که حضرت قرآن را به او داد و در برابر ناکثان فرستاد و ایشان او را شهید کردند چنانکه بعد از این در
.«2» جنگ صفین مذکور خواهد شد ان شاء اللّه تعالی
و در بعضی از کتب مذکور است که: در سال دهم هجرت باذان عامل یمن فوت شد و حضرت جاي او را قسمت کرد میان
شهر پسر باذان و عامر پسر شهر،
.«3» و معاذ بن جبل را به یمن و حضرموت فرستاد که معالم دین را تعلیم ایشان نمود
و در این سال نیز جریر بن عبد اللّه را بسوي ذي الکلاع حمیري فرستاد که از ملوك طایف بود و او مسلمان شد و انقیاد نمود
.«4»
و در این سال نیز فروه جذامی که عامل پادشاه روم بود مسلمان شد و عریضه اي به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم نوشت و اظهار اسلام نمود و مردي از قوم خود را به رسالت نزد آن حضرت فرستاد به نام مسعود بن سعد و استر سفیدي
و اسبی و درازگوشی و جامه اي چند و قبائی از حریر که مطرّز به طلا کرده بودند به رسم هدیه فرستاد؛ و رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم
ص: 1435
جواب نامه او را نوشت و بلال را فرمود که دوازده اوقیه و نیم از نقره یا طلا به رسول او داد.
چون خبر اسلام فروه به پادشاه روم رسید او را طلبید و هر چند مبالغه نمود که او از دین اسلام برگردد قبول نکرد و او را شهید
.«1» کرد و بر دار کشید
و گفته اند: ابراهیم فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در ماه ربیع الاول این سال به رحمت ذو الجلال واصل شد و
.«2» در بقیع مدفون گردید
و در حوادث سال یازدهم هجرت ذکر کرده اند که: در این سال گروهی از یمن در نیمه محرم به خدمت آن حضرت آمدند و
ایشان دویست نفر بودند و اقرار به اسلام نمودند و در یمن با معاذ بن جبل بیعت
.«3» کرده بودند و اینها آخر وفدهایی بودند که به خدمت حضرت آمدند
و ایضا روایت کرده اند که: در ماه محرم این سال حضرت مأمور شد که براي مردگان بقیع استغفار نماید، پس حضرت بسوي
بقیع رفت و براي ایشان استغفار نمود، پس خطاب کرد با مردگان بقیع و فرمود: گوارا باد شما را این حالتی که دارید و از فتنه
ها نجات یافته اید، بدرستی که بعد از من فتنه ها رو خواهد داد از بابت پاره هایی شب تار که هر فتنه اي بعد از فتنه اي خواهد
.«4» بود و فتنه لاحق بدتر از فتنه سابق خواهد بود
ص: 1437
باب پنجاهم در بیان نوادر اخبار آن حضرت
و بعضی از احوال اصحاب آن حضرت و معارضات و مناظراتی که میان آن حضرت و میان مشرکان و اهل کتاب و سایر ناس
واقع شد
ص: 1439
مفسران خاصه و عامه روایت کرده اند که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با سلمان و بلال و عمار و صهیب و
خبّاب و گروهی از ضعفاي مسلمانان و فقراي ایشان نشسته بود، در این حال اقرع بن حابس تمیمی و عیینه بن حصن فزاري و
اشباه ایشان از مؤلفه قلوبهم بر آن حضرت گذشتند و ایشان را حقیر شمرده و گفتند: یا رسول اللّه! چه بودي اگر ایشان را از
خود دور می کردي و ما با تو خلوت می کردیم زیرا که اشراف عرب به نزد تو می آیند و نمی خواهیم که ایشان ما را با این
بنده ها ببینند و چون ما از مجلس تو برخیزیم اگر خواهی ایشان را بطلب به نزد خود.
و به روایت دیگر: جمعی از کفار قریش بر آن حضرت گذشتند
و این جماعت را در خدمت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیدند و گفتند: آیا ایشان را پسندیده اي در میان قوم خود و ما
باید تابع ایشان شویم؟! آیا ایشان جماعتی اند که خدا بر ایشان منت گذاشته است به دین حق در میان ما؟ ایشان را از خود
دور کن شاید اگر ایشان را دور کنی ما متابعت تو بکنیم.
بعضی روایت کرده اند: چون حضرت بسیار حریص بود بر اسلام ایشان، به این معنی راضی شد و حضرت امیر المؤمنین علیه
السّلام را طلبید که در این باب نامه اي بنویسند.
و بعضی روایت کرده اند: حضرت راضی نشد، و این اقوي است.
پس حق تعالی این آیات را فرستاد وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ
ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. وَ کَ ذلِکَ فَتَنَّا بَعْ َ ض هُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ
مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ
ص: 1440
مران از مجلس خود آنان را که می خوانند پروردگار خود را در بامداد و پسین و غرض ایشان » : یعنی «1» اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ
رضاي حق تعالی است، نیست بر تو از حساب اعمال ایشان چیزي، و نیست از حساب عمل تو بر ایشان چیزي پس برانی ایشان
را پس بوده باشی از ستمکاران، و چنین امتحان کرده ایم بعضی از ایشان را به بعضی که بعضی را غنی و بعضی را فقیر و
بعضی را قوي و بعضی را ضعیف گردانیده ایم تا گویند اغنیا و اقویاي ایشان که آیا این گروهند که خدا منّت نهاده است بر
ایشان به نعمت ایمان در
.« میان ما، آیا نیست خدا داناتر به شکر کنندگان
پس سلمان و بلال و عمار و اضراب ایشان گفتند: چون حق تعالی این آیات را فرستاد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
و پیوسته در خدمت آن حضرت می ،«2» رو به جانب ما کرد و ما را نزدیک خود طلبید و فرمود کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ
نشستیم و هرگاه که آن حضرت می خواست برخیزد برمی خاست تا آنکه حق تعالی این آیه را فرستاد وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ
پس بعد از نزول این آیه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن قدر ما را «3» الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداهِ وَ الْعَشِیِّ
نزدیک خود می نشانید که نزدیک بود زانوهاي ما به زانوي او برسد و پیش از ما بر نمی خاست، و چون می دانستیم که وقت
برخاستن آن حضرت است برمی خاستیم و بعد از ما آن حضرت برمی خاست و به ما می گفت: شکر می کنم خداوندي را که
مرا از دنیا نبرد تا آنکه امر فرمود مرا که صبر فرمایم نفس خود را با گروهی از امت خود، با شما زندگانی خواهم کرد و بعد
.«4» از مردن با شما خواهم بود
ص: 1441
از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: «1» علی بن ابراهیم در تفسیر آیه ثانی
سلمان فارسی عبایی داشت از پشم که بر روي آن طعام می خورد و شب آن را بر خود می پوشانید و روز آن را رداي خود
می کرد، پس روزي در خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود که عیینه بن حصین فزاري به خدمت
حضرت آمد، و
چون نشست از بوي عباي سلمان و عرق او که در روز بسیار گرم در میان چنان عبایی عرق کرده بود متأذي شد و گفت: یا
رسول اللّه! چون ما به نزد تو می آییم این را از پیش خود دور گردان و چون ما بیرون رویم هر که را خواهی بطلب. پس حق
تعالی این آیه را فرستاد که مضمونش این است: صبر فرما نفس خود را با آنان که می خوانند پروردگار خود را در بامداد و
پسین و غرض ایشان رضاي الهی است و دیده هاي خود را از ایشان بر مدار، آیا می خواهی زینت زندگانی دنیا را؟ و اطاعت
.«2» ( مکن آن کسی را که غافل گردانیده ایم دل او را از یاد خود (یعنی عیینه بن حصین لعنه اللّه
روایت کرده است که: در مدینه گروهی بودند از فقراي مؤمنان که «3» و ایضا علی بن ابراهیم در سبب نزول آن آیات سابقه
در پهلوي مسجد بنا کرده بود و امر فرموده «4» می نامیدند براي آنکه حضرت براي ایشان صفّه اي « اصحاب صفّه » ایشان را
بود و ایشان را که در آن صفّه بسربرند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنفسه تعهد احوال ایشان می نمود و در اکثر
اوقات طعام را خود از براي ایشان بر می داشت و به نزد ایشان می آورد، و ایشان پیوسته به خدمت حضرت می آمدند و با
ایشان می نشست و ایشان را به نزدیک خود می نشانید و مونسشان بود، چون اغنیا و متنعمان اصحاب آن حضرت می آمدند
این معنی را بر آن
ص: 1442
حضرت انکار می کردند و می گفتند: ایشان را از خود دور گردان.
پس روزي مردي
از انصار به نزد آن حضرت آمد و مردي از اصحاب صفّه نزد حضرت حاضر بود و خود را به حضرت چسبانیده بود و حضرت
با او سخن می گفت، پس انصاري دور نشست از ایشان و چندان که حضرت او را نزدیک طلبید قبول نکرد.
حضرت فرمود: گویا ترسیدي که از فقر او چیزي به تو برسد؟
انصاري گفت: این جماعت را از پیش خود دور کن.
پس حق تعالی این آیات را فرستاد و واجب گردانید بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که سلام کند بر توبه کارانی که
کارهاي بد کرده باشند و بعد از آن توبه کنند و فرمود وَ إِذا جاءَكَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی
چون بیایند به نزد تو آنان که » : یعنی «1» نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَهٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ
ایمان دارند به آیات ما پس بگو که سلام بر شما باد، نوشته است پروردگار شما و لازم گردانیده است بر نفس خود رحمت و
بخشایش را بر کسی که توبه کند، بدرستی که هر که بکند از شما کار بدي به نادانی پس توبه کند بعد از آن و اصلاح کار
.«2» « خود بکند پس بدرستی که خدا آمرزنده و مهربان است
و علی بن ابراهیم روایت کرده است: چون زکات را به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آوردند و به فقرا
قسمت نمود و اغنیا را بهره اي نداد، اغنیا عیب کردند حضرت را و در خشم شدند و گفتند: ماییم که به جنگ قیام می نماییم
و دفع دشمن از
او می کنیم و تقویت امر او می کنیم، و او صدقات را به جماعتی می دهد که یاري او نمی کنند و هیچ فایده اي به او نمی
رسانند؛ پس حق تعالی این آیات را فرستاد وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُكَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ
یَسْخَطُونَ. وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ
ص: 1443
از ایشان گروهی هستند که عیب می » : یعنی «1» وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَیُؤْتِینَا اللَّهُ مِنْ فَضْ لِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَی اللَّهِ راغِبُونَ
کنند تو را در صدقات، پس اگر داده شوند از آن خشنود می گردند و اگر داده نشوند از آن پس ناگاه خشمناك می شوند، و
اگر ایشان راضی می شدند به آنچه عطا می کنند به ایشان خدا و رسول او و می گفتند: بس است ما را خدا بزودي عطا
« خواهد کرد به ما خدا از فضل خود و رسول او بدرستی که ما بسوي خدا رغبت کنندگانیم، هرآینه بهتر بود از براي ایشان
.«2»
و ایضا به سند حسن از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: زنی از زنان مسلمانان به خدمت رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم آمد- و به روایت دیگر او را خوله می گفتند و شوهرش اوس بن صامت بود- گفت: یا رسول اللّه! من
براي شوهر خود شکم خود را فرش کردم و او را بر دنیا و آخرت او اعانت نمودم و هرگز از من مکروهی به او نرسید، اکنون
از او شکایت می نمایم بسوي تو.
فرمود: در چه چیز از او شکایت می کنی؟
گفت: به من گفته است تو بر من مثل پشت مادر منی، و
مرا از خانه بیرون کرده است پس نظر کن در امر من- و این عبارت در جاهلیت بمنزله طلاق بود-.
پس حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: حق تعالی در این حکم چیزي به من نازل نساخته است و من از
پیش خود حکمی بیان نمی کنم.
و آن زن می گریست و شکایت می کرد حال خود را بسوي خداوند عالمیان و بسوي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
پس چون آن زن برگشت حق تعالی آیات اول سوره مجادله را بر حضرت نازل ساخت و حکم ظهار را بیان فرمود، پس
حضرت فرستاد و خوله را طلبید و فرمود: شوهر خود را
ص: 1444
بیاور.
چون آن مرد حاضر شد حضرت از او پرسید که: آیا تو به زن خود چنین گفته اي؟
گفت: بلی.
حضرت فرمود: حق تعالی در باب تو و زوجه تو آیه اي چند فرستاده است؛ و آیات را بر ایشان خواند، پس فرمود که: زن خود
را به خانه بر و از او جدا مشو که سخن نارواي دروغی گفته اي و آنچه حق تعالی حکم کرده است به آن عمل نما و از آنچه
گفتی خدا عفو کرد و آمرزید، دیگر چنین سخنی مگو.
پس آن مرد برگشت نادم و پشیمان از آنچه گفته بود و حق تعالی این عمل را مکروه و زشت گردانید که دیگر کسی از
.«1» مؤمنان چنین نکند
علی بن ابراهیم و شیخ طبرسی و دیگران روایت کرده اند که: دحیه کلبی پیش از آنکه مسلمان شود تجارتی از شام بسوي
مدینه می آورد از مطعومات و غیر آن، و چون داخل مدینه می شد در موضعی که آن را
می گفتند فرود می آمد و طبلی و سازي براي جمع شدن مردم می نواخت و همه اهل مدینه حتی زنان باکره « احجار الزیت »
براي سودا و معامله و براي تنزّه و تماشا می رفتند و بر دور او جمع می شدند، پس روز جمعه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم بر منبر بود و خطبه می خواند ناگاه صداي طبل او بلند شد، ناگاه آن جماعتی که در خدمت آن حضرت بودند
همگی متفرق شده و متوجه او گردیدند که مبادا دیگران بر ایشان سبقت گیرند مگر جماعت قلیلی که نزد حضرت ماندند؛ و
در عدد ایشان خلاف کرده اند: بعضی گفته اند که دوازده نفر بودند؛ و بعضی یازده نفر؛ و بعضی هشت نفر گفته اند. پس
حق تعالی این آیه را فرستاد که وَ إِذا رَأَوْا تِجارَهً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَ تَرَکُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَهِ
یعنی: «2» وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ
ص: 1445
و هرگاه دیدند تجارتی یا لهوي و سازي، پراکنده می شوند بسوي آن و تو را وامی گذارند ایستاده، بگو- یا محمد- که: »
.« آنچه نزد خداست از ثواب آخرت بهتر است از ساز و از تجارت، و خدا بهترین روزي دهندگان است
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر همه می رفتید و مرا تنها می گذاشتید هرآینه در آن وادي حق
.«1» تعالی آتشی می فرستاد که همه را می سوخت؛ و به روایت دیگر: سنگ از آسمان بر شما می بارید
شیخ طوسی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: پسري از یهودان مدینه بسیار به خدمت
حضرت رسول صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم می آمد تا آنکه حضرت او را گاهی پی کارهاي خود می فرستاد و گاه بود که به او نامه ها می داد و به
جاها می فرستاد، پس چند روز او را ندید، از احوال او سؤال نمود پس شخصی به آن حضرت عرض کرد: او را در آخر
روزي از روزهاي دنیا گذاشتم.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با جماعتی از اصحاب خود به نزد او رفت، و آن حضرت را برکتی بود که با هر که
سخن می فرمود که زبانش بسته شده بود البته زبانش گشوده می شد و جواب آن حضرت را می گفت، پس چون حضرت نام
او را برد و او را آواز داد چشم گشود و گفت: لبیک یا ابا القاسم.
و گواهی بده که من پیغمبر خدایم. « اشهد ان لا اله الا اللّه » حضرت فرمود: بگو
پس آن طفل بسوي پدر خود نظر کرد و پدر چیزي نگفت.
پس بار دیگر حضرت او را ندا کرد و همان سخن را اعاده نمود، باز نظر بسوي پدر خود کرد و پدر چیزي نگفت.
باز حضرت در مرتبه سوم او را ندا فرمود و همین سخن او را اعاده نمود، باز پسر به
ص: 1446
جانب پدر ملتفت شد، در این مرتبه پدرش گفت: اگر خواهی بگو و اگر نخواهی مگو.
پس آن پسر گفت: شهادت می دهم به وحدانیت خدا و شهادت می دهم که تویی رسول خدا؛ و در همان ساعت جان به حق
تسلیم کرد.
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پدر او را گفت: بیرون رو از این خانه.
پس حضرت اصحاب خود را فرمود که: او را غسل
دهید و کفن کنید و او را بیاورید به نزد من که نماز کنم بر او.
و چون حضرت از نماز او فارغ شد فرمود: حمد و سپاس خداوندي را سزاست که امروز به برکت من بنده اي را از آتش جهنم
.«1» آزاد گردانید
و قطب راوندي از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بعضی از
سفرها در اثناي راه فرمود به اصحاب خود که: مردي از این دره ها پیدا خواهد شد که سه روز است که شیطان نزدیک او
نرفته است و بر او دست نیافته است.
پس در آن زودي اعرابی پیدا شد که از لاغري پوستش بر استخوانش چسبیده بود و چشمهایش در سرش فرو رفته بود و
لبهایش سبز شده بود از بسیاري خوردن علف، چون به اول لشکر رسید احوال حضرت را پرسید تا آنکه به خدمت حضرت
رسید و گفت:
بر من عرض کن اسلام را.
حضرت فرمود: بگو اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد ان محمدا رسول اللّه.
پس او شهادت گفت و گفت: اقرار کردم.
حضرت فرمود که: باید نمازهاي پنج گانه را بجا آوري و روزه ماه مبارك رمضان را بعمل آوري.
گفت: اقرار کردم.
پس فرمود که: آیا حج خانه کعبه می کنی و زکات را ادا می کنی و غسل جنابت را بجا
ص: 1447
می آوري؟
گفت: اقرار کردم.
پس چون پاره اي راه آمدند شتر اعرابی در عقب ماند، حضرت ایستاد و احوال او را پرسید، چون مردم برگشتند که او را طلب
کنند و به آخر لشکر رسیدند دیدند که پاي شتر او به سوراخ موشی فرو رفته و بسر در آمده
و گردن اعرابی و گردن شتر هر دو شکسته و اعرابی به رحمت ایزدي واصل گردیده و شترش هلاك شده است.
چون احوالش را به حضرت عرض کردند فرمود که خیمه اي زدند و اعرابی را در آن خیمه غسل دادند، پس حضرت داخل
خیمه شد و او را کفن کرد، پس از حضرت حرکتی شنیدند، و چون حضرت از خیمه بیرون آمد از جبین مبارکش عرق می
ریخت و فرمود که:
این اعرابی گرسنه مرده بود و او از آن جماعت است که ایمان آورند و ایمان خود را به ستمی و گناهی مخلوط نگردانند، پس
مبادرت کردند حور العین از براي او به میوه هاي بهشت و در دهان او می گذاشتند و هر یک از ایشان می گفتند: یا رسول
.«1» اللّه! مرا از زنان این اعرابی بگردان در بهشت
و ابن شهر آشوب روایت کرده است که: در بعضی از غزوات حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بلال اسیر کرد جمانه
رسید، آن زن بر او غالب گردید و چند ضربت بر او زد، پس هر چه دوست می « وادي النعام » دختر زحاف اشجعی را، چون به
داشت آنها را از اموال خود از طلا و نقره برداشت و بر یکی از اسبان پدر خود سوار شد و گریخت و به شهاب بن مازن که
ملحق شد، و پیشتر شهاب او را خواستگاري کرده بود از پدرش و پدرش ابا کرده بود. « کوکب دري » ملقب بود به
پس چون آمدن بلال دیر کشید حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سلمان و صهیب را از عقب او فرستاد، چون به او
رسیدند او را دیدند که
مرده و بر روي زمین افتاده است و خون از
ص: 1448
زیرش روان است.
پس آمدند ایشان به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حال بلال را به حضرت عرض کردند و می گریستند،
حضرت فرمود که: گریه را بگذارید و بلال را بیاورید.
چون او را حاضر کردند حضرت دو رکعت نماز بجا آورد و دعایی چند کرد، پس کفی از آب گرفت و بر بلال پاشید و در
ساعت زنده شد و بر خاست و بر پاي فلک پیماي آن حضرت افتاد و می بوسید، حضرت از او پرسید که: کی با تو این کار
کرد اي بلال؟
گفت: جمانه دختر زحاف با من این کار کرد، و من عاشق اویم.
حضرت فرمود: بشارت باد تو را اي بلال که من لشکر خواهم فرستاد و او را براي تو خواهم آورد.
پس حضرت رو کرد به جانب حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام و فرمود: در این وقت مرا خبر می دهد جبرئیل از جانب
خداوند عالمیان که چون جمانه بلال را کشت متوجه شهاب شد و پیشتر شهاب او را خواستگاري کرده بود از پدرش و او را
مجاب ساخته بود، و چون به نزد شهاب رفت و حال خود را بسوي او شکایت کرد شهاب با لشکر خود متوجه جنگ ما شده،
پس یا علی برو و با مسلمانان متوجه دفع او شو که حق تعالی تو را بر او نصرت خواهد داد و اینک من بسوي مدینه برمی
گردم.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام با گروهی از مسلمانان روانه شد و به سرعت طی منازل نمود تا به شهاب رسید و با او
مقاتله
کرد و بر ایشان غالب گردید، پس شهاب و جمانه مسلمان شدند با تمام لشکر او، و حضرت ایشان را به مدینه آورد و بر دست
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بار دیگر اسلام خود را تازه کردند.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که: اي بلال چه می گویی؟
بلال گفت: من عاشق او بودم و اکنون شهاب به او احق است از من.
ص: 1449
.«1» چون بلال این جوانمردي کرد، شهاب دو کنیز و دو اسب و دو شتر به او بخشید
و در تفسیر امام علیه السّلام مذکور است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روزي لشکري فرستاد بسوي جماعتی
از کفار که نهایت شدت و قوت داشتند، پس خبر ایشان دیر به آن حضرت رسید و خاطر شریف آن حضرت متعلق به استعلام
خبر ایشان بود و حضرت فرمود که:
کاش کسی می رفت و خبر ایشان را براي ما می آورد.
و حضرت به خواب قیلوله رفته بود که ناگاه بشارت دهنده اي خبر آورد که ایشان ظفر یافتند بر دشمنان و مستولی گردیدند بر
ایشان، بعضی را کشتند و بعضی را مجروح گردانیدند و بعضی را اسیر کردند و مالهاي ایشان را غارت کردند و زنان و
فرزندان ایشان را به بندگی گرفتند.
پس چون آن گروه نزدیک مدینه رسیدند حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اصحاب خود به استقبال ایشان بیرون
رفت و امیر آن لشکر زید بن حارثه بود. پس چون نظر زید بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم افتاد خود را از ناقه
انداخت
و بسوي حضرت شتافت و قدم مکرم و رکاب محترم آن حضرت را بوسید آنگاه دست مبارك حضرت را بوسید، پس
حضرت او را در بر گرفت و سرش را بوسید.
پس عبد اللّه بن رواحه نیز فرود آمد و دست و پاي حضرت را بوسید و حضرت او را نیز در بر گرفت.
پس همه لشکر از چهار پایان به زیر آمدند و بر آن حضرت صلوات فرستادند و حضرت ایشان را دعاي خیر کرد و فرمود: خبر
دهید مرا از آنچه گذشت میان شما و دشمنان شما؛ و ایشان از اسیران کافران و فرزندان ایشان و مالهاي ایشان از طلا و نقره و
اصناف متاعها بسیار آورده بودند.
پس گفتند: یا رسول اللّه! اگر حال ما را می دانستی هرآینه تعجب عظیمی می کردي.
ص: 1450
حضرت فرمود که: من پیشتر نمی دانستم و لیکن جبرئیل الحال مرا خبر داد و من از کتاب و دین خدا چیزي نمی دانستم تا
آنکه پروردگار من مرا تعلیم نمود چنانکه حق تعالی فرموده وَ کَ ذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتابُ وَ
و لیکن خبر دهید به آنچه واقع «1» لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِي إِلی صِ راطٍ مُسْتَقِیمٍ
شده است برادران مؤمن خود را تا آنکه تصدیق نمایند شما را، بتحقیق که مرا خبر داده است جبرئیل به آنچه در این سفر واقع
شده است.
پس ایشان گفتند: یا رسول اللّه! چون نزدیک دشمن رسیدیم کسی را فرستادیم که احوال ایشان و عدد ایشان را معلوم کند،
پس از براي ما خبر آورد که ایشان به قدر هزار
نفرند و ما دو هزار نفر بودیم.
ایشان از شهر خود بیرون آمدند با هزار نفر و سه هزار نفر دیگر را در شهر گذاشتند و ما گمان کردیم که ایشان همین هزار
نفرند.
پیک ما چنین خبر داد که ایشان در میان خود می گفتند که: ما هزار نفریم و ایشان دو هزار نفرند و ما تاب مقاومت ایشان
نداریم و چاره اي بغیر آن نداریم که در شهر متحصن شویم تا اینکه دلتنگ شوند از قتال ما و برگردند.
به این سبب ما جرأت کردیم و بر ایشان تاختیم، ایشان داخل شهر شدند و دروازه شهر را بستند، پس ما در دور قلعه نشستیم به
قصد مقاتله ایشان.
چون نصف شب گذشت دروازه شهر را گشودند و ما غافل و در خواب بودیم و در میان ما بغیر از چهار نفر بیدار نبود: یکی
از ایشان زید بن حارثه بود که در یک جانب عسکر ما مشغول نماز و تلاوت قرآن بود [و عبد اللّه بن رواحه در جانب دیگر
نماز می کرد و مشغول تلاوت قرآن بود، و قتاده بن النعمان در جانب دیگر نماز می کرد و مشغول تلاوت قرآن
ص: 1451
و قیس بن عاصم در جانب دیگر نماز می کرد و مشغول تلاوت قرآن بود. «1» [ بود
پس بیرون آمدند در شب بسیار تاریک و ما را تیر باران کردند، و چون شهر ایشان بود به راهها و طرق آن عارف بودند و ما
با آنها نابلد بودیم، پس بسیار ترسیدیم و با خود گفتیم: به مهلکه افتادیم و در این شب تار نمی توانیم از تیر دشمنان کناره
کردن زیرا که ما تیر ایشان را نمی بینیم.
ناگاه دیدیم روشنایی
عظیم از دهان قیس بن عاصم ساطع شد مانند آتشی که افروخته باشند، و روشنایی دیگر دیدیم که ساطع شد از دهان قتاده بن
النعمان مانند روشنایی زهره و مشتري، و روشنایی دیگر از دهان عبد اللّه بن رواحه ساطع شد مانند شعاع ماه در شب تار، و
ایضا نوري ساطع گردید از دهان زید بن حارثه روشن تر از آفتاب تابان؛ پس این نورها لشکرگاه ما را چنان روشن کرد که از
روز روشن تر گردید و دشمنان ما در تاریکی عظیمی بودند پس ما ایشان را می دیدیم و ایشان ما را نمی دیدند، پس زید ما
را پراکنده کرد بر اطراف ایشان تا آنکه برگرد ایشان برآمدیم و ما ایشان را می دیدیم و ایشان ما را نمی دیدند و ما بمنزله
بینایان بودیم و ایشان بمنزله کوران، پس شمشیرها کشیدیم و در میان ایشان افتادیم و بعضی را کشتیم و گروهی را مجروح
گردانیدیم و باقی را اسیر کردیم و داخل شهر ایشان شدیم و زنان و فرزندان ایشان را اسیر کردیم و اموال و اسبان ایشان را
متصرف شدیم، و اینک زنان و فرزندان ایشان را به خدمت تو آورده ایم و هیچ امري عجب تر ندیده بودیم از نورهایی که از
دهان این جماعت ساطع گردید که آن نور تاریکی گردید بر دشمنان ما تا اینکه ما توانستیم ایشان را به قتل آورد.
و شکر کنید خدا را بر آنکه شما را تفضیل داد به سبب ماه شعبان. و « الحمد للّه ربّ العالمین » پس حضرت فرمود: بگویید
جنگ ایشان در شب اول ماه شعبان بود در هنگامی که ماه رجب که از ماههاي حرام است و قتال در
آن جائز نیست بیرون رفته بود و این نورها
ص: 1452
ظاهر شده بود به سبب عملهایی که از صاحبان این نورها ظاهر گردید در روز اول ماه شعبان، و حق تعالی براي ثواب آن
اعمال این نورها در شب پیشتر به ایشان کرامت کرد.
پس صحابه گفتند: یا رسول اللّه! بفرما آن اعمال چیست تا آنکه ما نیز موافقت ایشان نماییم و ثواب یابیم.
حضرت فرمود: اما قیس بن عاصم پس او در اول ماه شعبان امر کرد مردم را به نیکی و نهی کرد از بدي و دلالت نمود مردم را
بر خیر و صلاح، به این سبب حق تعالی پیش از این اعمال در شب او را این نور کرامت نمود در هنگامی که تلاوت قرآن می
نمود.
و اما قتاده پس او ادا کرد قرضی را که بر او بود در روز اول ماه شعبان، به این سبب حق تعالی او را در شب سابق نوري
کرامت فرمود.
و اما عبد اللّه بن رواحه پس چون بسیار نیکوکار بود نسبت به پدر و مادر خود، به این سبب شب بهره او از ثواب زیاده
گردید، چون روز و شب پدر و مادرش به او گفتند که: ما تو را دوست می داریم و فلان زن تو ما را آزار می کند و ما را
عیب می کند و ما ایمن نیستیم از اینکه برگردد به ما کار در بعضی از جنگها و دشمنان بر ما غالب گردند و تو کشته شوي و
زن تو با ما شریک شود در مال تو و زیاده گردد بر ما طغیان او و ضرر او، عبد اللّه گفت: من پیشتر نمی دانستم که
او بر شما زیادتی می کند و شما از او کراهت دارید، و اگر می دانستم او را طلاق می گفتم و لیکن الحال او را طلاق می
گویم و از خود جدا می کنم تا شما ایمن گردید از آنچه حذر می نمایید از آن، و هرگز نخواهد بود که من دوست دارم
چیزي را که شما از آن کراهت داشته باشید، پس به این سبب حق تعالی این نور را پیشتر به او عطا کرد.
و اما زید بن حارثه که از دهان او ساطع می گردید نوري روشن تر از آفتاب و او بهترین قوم است و نیکوترین ایشان است،
پس به سبب آن بود که حق تعالی می دانست از او عمل
ص: 1453
بزرگی صادر خواهد شد، و به این سبب او را برگزید و زیادتی داد بر دیگران به آن عمل خیر که سبب ساطع شدن نور از
دهان او گردید تا آنکه به سبب آن نور ظفر یافتند مسلمانان بر مشرکان، و آن عمل آن بود که در روزي که در شبش
مسلمانان بر کافران غالب گردیدند مردي از منافقان به نزد زید آمد و خواست که فتنه اي برانگیزد میان او و میان علی بن ابی
طالب علیه السّلام و فاسد گرداند محبتی را که در میان ایشان هست پس گفت:
به به اي آن کسی که نظیري نداري در میان اهل بیت و اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! نعمت تو بر اسلام و
اهل اسلام بزرگ شد به سبب فتحی که کردي و جلالت و بزرگی تو روشن و هویدا گردید به آن نوري که دیشب از تو
ساطع شد.
پس زید گفت
که: اي بنده خدا! از خدا بترس و افراط مکن در سخن و مرا زیاده از اندازه خود بالا مبر که به سبب این سخن مخالف خدا و
رسول خواهی بود و کافر خواهی گردید، و اگر من نیز گفتار تو را تلقی نمایم به قبول مثل تو کافر خواهم گردید، اي بنده
خدا! می خواهی خبر دهم تو را به آنچه در اوایل اسلام و بعد از آن واقع شد تا آنکه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم داخل مدینه گردید و تزویج نمود به علی بن ابی طالب علیه السّلام فاطمه زهرا را و از فاطمه حسن و حسین علیهما السّلام
متولد شدند؟
آن منافق گفت: بلی.
زید گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مرا بسیار دوست می داشت تا آنکه از بسیاري محبت مرا فرزند خود خواند
پس مرا زید پسر محمد می گفتند تا آنکه از براي حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام امام حسن و امام حسین علیهما السّلام
متولد شدند و من نخواستم براي خاطر ایشان که مرا فرزند آن حضرت گویند پس هر که مرا چنین ندا می کرد می گفتم که
نمی خواهم مرا چنین ندا کنید بلکه بگویید که زید آزاد کرده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیرا که من کراهت دارم
از آنکه شبیه باشم با حسن و حسین علیهما السّلام، و پیوسته چنین بود تا آنکه حق تعالی کلام مرا تصدیق نمود و این آیه را
فرستاد ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ
ص: 1454
«1» أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ
یعنی در آدمی دودل نمی باشد که به یک دل محمد و آل او را دوست « نگردانید خدا براي مردي دو دل در اندرون او » : یعنی
دارد و ایشان را تعظیم نماید و بر دیگران تفضیل دهد، و به دل دیگر دشمنان ایشان را دوست دارد و بر ایشان تفضیل دهد،
پس هر که دوست ایشان است باید که اقرار به فضیلت ایشان نماید و از دشمنان ایشان بیزاري جوید، و حق تعالی فرمود:
نگردانیده است خدا زنان شما را که ظهار می کنید با ایشان و ایشان را تشبیه می نمایید به مادران خود مادران، و نگردانیده »
است پسرخواندگان شما را پسران شما؛ پس بعد از آن فرمود وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ
خویشان بعضی از ایشان سزاوارترند به » : یعنی «2» الْمُهاجِرِینَ إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلی أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً
بعضی در کتاب خدا و در آنچه واجب گردانیده است از سایر مؤمنان و مهاجران مگر آنکه خواهید که بجا آورید نسبت به
چون این آیات نازل شد دیگر مرا فرزند ،« دوستان خود معروف و نیکی و احسانی که در لوح محفوظ چنین نوشته شده است
آن حضرت نخواندند و می گفتند که زید برادر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، پس پیوسته چنین گفتند مردم و من از
این سخن کراهت داشتم تا آنکه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی بن ابی طالب را برادر خود گردانید و دیگر
کسی مرا برادر آن حضرت نگفت.
پس زید گفت: اي بنده خدا! زید مولاي علی بن ابی طالب است و آزاد کرده اوست
چنانکه آزاد کرده رسول خداست، پس زید را نظیر علی مپندار و مرتبه او را زیاده از اندازه او مگردان پس خواهی بود مانند
نصاري که عیسی را از اندازه خود بلندتر کردند و کافر شدند به خداوند عظیم.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: حق تعالی زید را به آن سبب زیادتی داد و به آن نور
ص: 1455
و ضیا او را منور گرانید که علی را در مرتبه خود شناخت و خود را در دوستی او کامل گردانید، بحقّ آن خداوندي که مرا به
راستی به خلق فرستاده است که آنچه حق تعالی از براي زید در آخرت به سبب این اعتقاد حق مهیا گردانیده به مرتبه اي است
که آنچه شما مشاهده کردید از نور او در دنیا بسیار کم است در جنب او، بدرستی که چون زید به صحراي محشر درآید نور
او با او حرکت نماید از پیش روي او و از پشت سر او و از جانب راست و جانب چپ او و از بالاي سر و از زیر پاي او به قدر
.«1» هزارساله راه
و کلینی به سند صحیح از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به
جانب آسمان نظر کرد و تبسم نمود، پس از سبب آن از حضرت سؤال کردند، حضرت فرمود: تعجب کردم از دو ملک که از
آسمان به زمین آمدند و طلب می کردند بنده صالح مؤمنی را در جاي نمازش تا بنویسند عمل او را در آن شب و روزش و او
را در نمازگاهش نیافتند.
پس
به آسمان بالا رفتند و گفتند: پروردگارا! بنده تو را طلب کردیم در جاي نمازش تا آنکه عمل شب و روز او را بنویسیم و او را
در آن موضع نیافتیم و او را در بند تو یافتیم که بیمار بود.
پس حق تعالی فرمود: براي بنده من بنویسید آنچه در صحت بجا می آورده است از اعمال خیر در شب و روز خود مادام که
در بند من است زیرا که در فضل و بزرگواري من بر من لازم است که بنویسم از براي او ثواب آن را چون خود حبس کرده ام
.«2» آن را از او
و ایضا کلینی به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: گروهی از اشراف یمن به خدمت حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و در میان ایشان مردي بود که سخنش از همه عظیم تر بود و زیاده از دیگران مبالغه
می کرد در منازعه با آن حضرت، پس
ص: 1456
حضرت در غضب شد تا آنکه پیچیده شد رگ غضب در میان چشمهاي آن حضرت و متغیر شد رنگ مبارك آن حضرت و
ساعتی سر به زیر افکند.
پس جبرئیل به نزد آن حضرت آمد و گفت: پروردگارت تو را سلام می رساند و می فرماید: این مرد سخی و جوانمردي است
که طعام می خوراند به مردم.
پس غضب از آن حضرت زایل شد و سر برداشت و فرمود: اگر نه این بود که جبرئیل خبر داد که تو سخی و جوانمردي و به
مردم طعام می خورانی هرآینه بر تو سخت می گرفتم و تو را عبرتی می گردانیدم براي آنها که در عقب تواند.
پس آن مرد گفت
که: پروردگار تو سخاوت را دوست می دارد؟
حضرت فرمود: بلی.
گفت: پس من شهادت می دهم به وحدانیت خدا و پیغمبري تو، پس سوگند یاد می کنم بحق آن خداوندي که تو را به
.«1» راستی فرستاده است که هرگز از مال خود احدي را رد نکرده ام که به او عطا نکرده باشم
و ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: مردي به نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: من
مرد پیرم و عیال بسیار دارم و ضعف و ناتوانی بر من مستولی شده است و مالی ندارم، آیا ممکن است که مرا یاري کنی در
تنگی روزگار خود؟
پس حضرت به صحابه نظر کرد و صحابه به آن حضرت نظر کردند و حضرت فرمود که: سخن خود را به من و شما شنوانید.
پس مردي برخاست و گفت: من دیروز مثل تو بودم و امروز خدا مرا مال وافري عطا کرده است؛ و او را به خانه خود برد و
کیسه بزرگی پر از طلا و نقره کرد و به او داد، آن مرد پیر گفت: اینها همه را به من می دهی؟
گفت: بلی.
ص: 1457
آن مرد پیر گفت: بگیر زر خود را که من نه از جنّم و نه از انس، و لیکن ملکی ام از جانب خداوند عالمیان که مرا فرستاده
.«1» است که تو را امتحان نمایم پس تو را شکر کننده نعمت خدا یافتم و تو را خداي تعالی جزاي خیر دهد
و ایضا به سند معتبر از آن حضرت روایت کرده است که: مردي به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد
و گفت: یا رسول اللّه! مرا موعظه اي تعلیم کن.
حضرت فرمود: برو و غضب مکن.
آن مرد گفت که: اکتفا کردم به این. و برگشت بسوي اهل خود، و چون به اهل خود رسید در میان ایشان جنگی برپا شده بود
و از دو طرف صفها کشیده بودند و اسلحه پوشیده بودند، چون این حالت را مشاهده نمود نائره غضب او مشتعل گردید و
سلاح پوشید و متوجه جنگ شد، پس به خاطرش رسید موعظه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که حضرت فرمود:
غضب مکن، پس اسلحه را انداخت و آمد به نزد آن گروهی که دشمن قوم او بودند و گفت:
اي قوم! هر چه بر شما واقع شده باشد از جراحتی یا کشتنی یا زدنی که در آن اثري نباشد، همه را من از مال خود غرامت می
کشم و دیت آنها را به شما می رسانم.
ایشان گفتند: هر چه از این باب واقع شده باشد همه را ما به شما بخشیدیم و ما به احسان کردن سزاوارتریم از شما.
.«2» پس صلح کردند با یکدیگر و غضب از میان ایشان برخاست
و در تفسیر فرات بن ابراهیم و غیر آن مذکور است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ولید بن عقبه را بسوي قبیله
بنو ولیعه فرستاد که زکات از ایشان بگیرد، و در جاهلیت در میان ولید و آن قبیله عداوتی بود.
چون به نزد قبیله ایشان رسید، اهل آن قبیله بیرون آمدند که معلوم کنند که در خاطر او
ص: 1458
از آن عداوت چیزي باقی هست یا نه، پس ولید از ایشان ترسید و به خدمت حضرت برگشت و
گفت: یا رسول اللّه! بنو ولیعه خواستند که مرا بکشند و زکات خود را به من ندادند.
چون این خبر به آن قبیله رسید به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: یا رسول اللّه! ولید دروغ گفته است آنچه به شما عرض
کرده است و لیکن میان ما و او عداوتی بود در جاهلیت و ترسیدیم که ما را معاقبه کند به سبب آن عداوت.
پس حضرت فرمود که: ترك می کنید نافرمانی را اي بنو ولیعه یا آنکه می فرستم بر شما مردي را که نزد من بمنزله جان من
است که مردان شما را بکشد و فرزندان شما را اسیر کند؟ و دست خود را بر دوش حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام زد و
گفت: آن مرد این است که می بینید، پس حق تعالی در حق ولید این آیه را فرستاد یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ
اي گروهی که ایمان آورده اید! اگر بیاید بسوي شما » : یعنی «1» فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِ یبُوا قَوْماً بِجَهالَهٍ فَتُصْ بِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمِینَ
و حق تعالی ولید «2» « فاسقی با خبري پس بشکافید آن خبر را که مبادا ضرر رسانید به گروهی به نادانی و آخر پشیمان گردید
را در این آیه فاسق نامید.
و کلینی به سند معتبر از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در بازار
مدینه بر گندمی یا جوي گذشت که بسیار نیکو می نمود، پس به فروشنده آن طعام گفت که: طعام تو را بسیار نیکو می یابم؛
و از قیمت آن سؤال نمود پس حق تعالی وحی کرد بسوي آن حضرت که: دست فرو بر
در طعام او و از زیر طعام او بیرون آور، چون چنین کرد از زیر آن طعام زبونی بیرون آمد، حضرت فرمود: جمع کرده اي
ص: 1459
.«1» خیانت را با فریب دادن مسلمانان
ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: اعرابی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم آمد و در مقام اعتراض گفت که: آیا نیستی تو بهترین ما از جهت پدر و مادر و گرامی ترین ما از جهت فرزندان و
بزرگ ما در جاهلیت و اسلام؟
پس حضرت به غضب آمد و فرمود که: اي اعرابی! آیا به زبان تو چند حجاب هست؟
اعرابی گفت که: دو حجاب که لبها و دندانهایند.
حضرت فرمود که: آیا یکی از اینها کافی نیست براي آنکه رد کند از ما تندي زبان تو را؟
و حضرت فرمود که: چیزهایی که به آدمی داده اند در دنیا هیچ چیز ضرر به آخرت این کس نمی رساند زیاده از طلاقت
لسان، یا علی! برخیز و زبان او را قطع کن؛ پس مردم گمان کردند که زبان او را خواهد برید، پس حضرت درهمی چند به آن
.«2» اعرابی عطا فرمود و او را رها کرد
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: ثوبان آزاد کرده رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسیار آن حضرت را دوست می
داشت و بر مفارقت آن حضرت صبر نمی توانست کرد، روزي به خدمت آن حضرت آمد با رنگ زرد و بدن نحیف، پس
حضرت فرمود که: اي ثوبان! چه چیز باعث تغییر رنگ تو شده است؟
ثوبان گفت: یا رسول اللّه! مرا دردي و مرضی نیست بغیر
از آنکه چون تو را نمی بینم مشتاق می شوم بسوي تو و بی تاب می گردم از مفارقت تو، و تا به خدمت تو نرسم ساکت نمی
شوم پس به یاد آخرت افتادم و می ترسم که در آنجا به خدمت تو نرسم زیرا که می دانم که تو را با پیغمبران به اعلاي
درجات جنان بالا می برند، و اگر من داخل بهشت شوم در
ص: 1460
منزلتی خواهم بود که از منزلت تو پست تر خواهد بود، و اگر داخل بهشت نشوم گمان ندارم که هرگز تو را ببینم.
پس این آیه نازل شد وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ
هر که اطاعت نماید خدا و رسول را پس ایشان با آن گروهند که خدا انعام کرده است بر ایشان » : یعنی «1» حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً
پس حضرت فرمود که: بحق آن خداوندي که مرا به ،« از پیغمبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و نیکو رفیقانند ایشان
راستی فرستاده است که ایمان نیاورده است عبدي مگر آنکه بوده باشم من نزد او محبوبتر از خودش و از پدر و مادرش و اهل
« و فرزندانش و جمیع مردم
.و علی بن ابراهیم به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که:
که حق تعالی در قرآن یاد فرموده است این جماعتند: ابو سفیان پدر معاویه، و سهیل بن عمرو، و همام بن «3» « مؤلّفه قلوبهم »
عمرو، و صفوان بن امیه، و اقرع بن حابس، و عیینه بن حصین فزاري، و مالک بن عوف، و علقمه بن علاقه که حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و
.«4» آله و سلّم هر یک از ایشان را صد شتر می داد با راعیان آنها و زیاده و کم
و ایضا روایت کرده است که: عبد اللّه بن نفیل منافق بود و در مجلس حضرت می نشست و سخن رسول خدا را می شنید و
سخن چینی می کرد و سخن حضرت را به منافقان نقل می کرد، پس جبرئیل بر حضرت نازل شد و گفت: یا محمد! بدرستی
که مردي از منافقان نمّامی می کند بر تو و سخنان تو را بسوي منافقان می برد، حضرت از جبرئیل پرسید که: او کیست؟
جبرئیل گفت که: مرد سیاهی است و موي بسیاري در سر دارد و دو
ص: 1461
چشم بزرگ دارد که چون نظر می کند به آنها گمان می کنی که دو قزقانند و به زبان او شیطانی سخن می گوید.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را طلبید و خبر جبرئیل را به او نقل کرد و او سوگند یاد کرد که: من چنین
نکردم، و حضرت به ظاهر فرمود که: من از تو قبول کردم و دیگر چنین مکن، با آنکه می دانست که او دروغ می گوید، پس
آن منافق برگشت بسوي اصحاب خود و گفت: محمد اذن است یعنی آنچه می گویی گوش می دهد و قبول می کند، حق
تعالی او را خبر داد که: من نمّامی می کنم و خبرهاي او را به دشمنان او نقل می کنم پس از خدا قبول کرد، و چون من گفتم
که نکردم از من نیز قبول کرد، پس حق تعالی این آیه را فرستاد وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ
.«1» یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ
علی
بن ابراهیم گفته است که: یعنی تصدیق می کند خدا را در آنچه بسوي او می فرستد و تصدیق می نماید آن منافق را در
عذري که می خواهد به حسب ظاهر و تصدیق نمی نماید او را در باطن، پس مراد به مؤمنان آنهایند که در ظاهر ایمان آورده
.«2» اند هر چند در باطن کافر باشند
و ایضا روایت کرده است که چون حق تعالی از مردم قرض طلبید و هر یک از صحابه در خور حال خود به ایمان خود صدقه
به خدمت آن حضرت می آوردند، سالم بن عمیر انصاري صاعی از خرما آورد به خدمت آن حضرت و گفت: یا رسول اللّه!
من در این شب مزدوري کردم براي جریر تا آنکه دو صاع خرما بدست آوردم پس یک صاع را از براي عیال خود نگاه داشتم
و صاع دیگر آورده ام که به پروردگار خود قرض بدهم، پس حضرت امر فرمود که آن صاع خرما را در میان صدقات بریزد،
و منافقان استهزاء کردند به
ص: 1462
او و گفتند: بخدا سوگند که خدا بی نیاز است از صاع او و لیکن غرض او این بوده که خود را به خاطر پیغمبر بیاورد که چون
در مذمت «1» ... صدقه بهم رسد به او بدهد، پس این آیه نازل شد که الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقاتِ
.«2» ایشان نازل شده
و ایضا به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: میان علی بن ابی طالب علیه السّلام و عثمان بن عفان
منازعه بود در باغی، حضرت به او گفت که: راضی می شوي که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میان
ما حکم کند؟ پس عبد الرحمن بن عوف به عثمان گفت که: راضی مشو به محاکمه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم که از براي او حکم بر تو خواهد کرد و لیکن او را ببر به محاکمه نزد ابن شیبه یهودي؛ پس عثمان به امیر المؤمنین علیه
السّلام گفت که:
راضی نمی شوم مگر به محاکمه ابن شیبه یهودي.
پس ابن شیبه به عثمان گفت که: محمد را امین می دانید در وحی آسمان و او را امین نمی دانید در حکمی که در میان شما
بکند؟
و هرگاه ایشان » : یعنی «3» پس حق تعالی این آیات را فرستاد وَ إِذا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ
را بخوانند بسوي خدا و رسول او تا آنکه حکم کند رسول میان ایشان ناگاه گروهی از ایشان اعراض کنندگانند و رو از حق
.«4» تا آخر آیات که در بیان کفر و شقاوت ایشان نازل گردیده « می گردانند
و ایضا روایت کرده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر باغی گذشت که در آنجا عمرو بن عاص و
عقبه بن ابی معیط مست شده بودند و خوانندگی می کردند و شعري چند
ص: 1463
می خواندند در شماتت بر شهادت سید الشهدا حمزه بن عبد المطلب علیه السّلام، پس حضرت فرمود: خداوندا! ایشان را
.«1» سرنگون گردان در فتنه سرنگون گردانیدنی و در آر ایشان را در آتش جهنم انداختنی
و ایضا روایت کرده است که: مردي از انصار درختی داشت در خانه مردي و بی رخصت صاحب خانه داخل می شد، پس
صاحب خانه به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم شکایت کرد از آن انصاري، حضرت صاحب درخت را طلبید و فرمود:
درخت خرماي خود را به من بفروش که به عوض آن درختی در بهشت به تو بدهم، آن بی سعادت قبول نکرد.
حضرت فرمود: آن را بفروش به من به بستانی که در بهشت به تو بدهم، باز قبول نکرد و برگشت، پس ابو الدحداح به نزد آن
انصاري رفت و درخت را از او خرید و به خدمت حضرت آمد و گفت: یا رسول اللّه! این درخت را از من بگیر و آنچه در
بهشت عوض می دادي به آن انصاري براي آن درخت به من عوض بده.
حضرت فرمود: براي تو در بهشت به عوض این درخت باغهایی خواهد بود؛ پس حق تعالی در این وقت این آیات را فرستاد
پس اما کسی که عطا کند مال خود را در راه خدا و » : یعنی «2» فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی . وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی . فَسَ نُیَسِّرُهُ لِلْیُسْري
بپرهیزد از بخل و عذاب الهی و تصدیق نماید به مثوبت نیکو پس مهیا می گردانیم او را براي آسانی و راحت در بهشت یا
پس این آیات در شأن ابو الدحداح نازل شد که تصدیق به ثواب الهی ،« براي کاري که او را به آسانی بسوي راحت کشد
نمود، و این آیات دیگر در باب آن انصاري نازل شد که بخل ورزید و تصدیق به ثواب آخرت نکرد چنانکه فرموده است که
وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی . وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی . فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْري . وَ ما یُغْنِی عَنْهُ مالُهُ إِذا
ص: 1464
و اما آن کسی که بخل ورزد به مال خود و خود را بی نیاز داند » : یعنی «1» تَرَدَّي
از ثواب خدا و تکذیب نماید به ثواب نیکویی خدا پس بزودي مهیا می گردانیم او را براي امري که موجب شدت عذاب
و در آخر سوره حق تعالی ابو الدحداح را ،« آخرت باشد و نفع نمی بخشد او را مال او در وقتی که در قبر یا در جهنم درافتد
.«2» پرهیزکارتر نامیده و مدح کرده است او را و آن انصاري را شقی تر نامیده و وعده جهنم براي او کرده
و در قرب الاسناد همین مضمون را به سند صحیح از حضرت امام رضا علیه السّلام روایت کرده است، و در آن روایت مذکور
.«3» است که ابو الدحداح باغ خرماستانی داد و آن درخت خرما را خرید
و شیخ طبرسی سبب نزول این سوره را چنین روایت کرده است که: مردي درخت خرمایی داشت در خانه خود که شاخ آن
درخت به خانه همسایه او میل کرده بود و آن همسایه مرد فقیر عیال باري بود، پس چون آن مرد می آمد و بر درخت خرما
بالا می رفت که خرماي خود را بچیند خرماها از آن درخت به خانه همسایه می ریخت و عیال آن مرد فقیر آن خرماها را
برمی چیدند و صاحب درخت فرود می آمد و خرماها را از دست ایشان می گرفت، و اگر در دهان گذاشته بودند انگشت در
دهان ایشان می کرد و خرما را از دهان ایشان بیرون می آورد، پس آن فقیر شکایت آن مرد را به خدمت حضرت رسول صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم آورد، پس حضرت آن فقیر را گفت که: برو، و صاحب درخت را طلبید و فرمود: آن درخت خرمایی که
شاخش در خانه آن مرد فقیر است به
من بده تا من در بهشت درخت خرمایی به تو عطا کنم.
پس آن بدبخت گفت که: من درخت خرما بسیار دارم و میوه هیچ یک را مثل این
ص: 1465
درخت دوست نمی دارم.
و چون ابو الدحداح در آن مجلس حاضر بود و آن سخن را شنید بعد از آنکه آن مرد برگشت برخاست و به خدمت حضرت
عرض کرد که: یا رسول اللّه! اگر آن درخت را من بگیرم و به شما تسلیم نمایم آنچه براي صاحب درخت ضامن شدي براي
من می شوي؟
حضرت فرمود: بلی.
پس ابو الدحداح به نزد صاحب درخت رفت و درخت را طلب کرد که از او بخرد، او گفت: آیا دانستی که حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عوض آن درختی در بهشت به من داد و من قبول نکردم؟
ابو الدحداح گفت: آیا اراده فروختن آن داري یا نه؟
صاحب درخت گفت: نمی فروشم مگر آنکه مال بسیاري کسی به من دهد که گمان نداشته باشم که کسی بر آن درخت آن
قدر مال بدهد.
گفت: نهایت آرزوي تو چیست در قیمت این درخت؟
صاحب درخت گفت که: چهل درخت خرما.
ابو الدحداح گفت: خوش قیمت بسیاري می طلبی، به عوض یک درخت کج خود چهل درخت می خواهی. پس گفت: چهل
درخت را دادم.
صاحب درخت گفت که: جمعی را بیاور و گواه بگیر که از این سودا پشیمان نشوي.
ابو الدحداح رفت و جماعتی را آورد و ایشان را گواه گردانید و آن درخت را به چهل درخت خرید، پس به خدمت حضرت
رفت و گفت: یا رسول اللّه! آن درخت در ملک من داخل شد و به تو بخشیدم آن را.
پس حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خانه آن مرد فقیر تشریف برد و فرمود که: این درخت خرما از تو و از عیال توست.
ص: 1466
.«1» پس حق تعالی این آیات را فرستاد
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: سه کس بودند که دروغ بر رسول خدا صلّی اللّه
.«2» علیه و آله و سلّم بسیار می بستند: ابو هریره و انس و عایشه
و در قرب الاسناد به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: سه کس شهادت ناحق دادند براي منع
فدك از حضرت فاطمه علیها السّلام و دروغ بستند بر حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که کسی از آن حضرت
.«3» میراث نمی برد: عایشه و حفصه و اوس بن حدثان
و قطب راوندي روایت کرده است از وایل بن حجر که گفت: خبر ظهور حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وقتی به
من رسید که من در پادشاهی عظیم بودم و همه قوم من مرا اطاعت می کردند، پس ترك پادشاهی خود کردم و اطاعت خدا و
رسول را اختیار نمودم و به خدمت آن حضرت آمدم، پس چون داخل شدم اصحاب آن حضرت مرا خبر دادند که سه روز
قبل از آمدن من حضرت اصحاب خود را به قدوم من خبر داده بود و فرموده بود که:
اینک وایل بن حجر می آید از زمین دوري از بلاد حضرموت در حالتی که راغب است بسوي اسلام و اطاعت کننده حق است
و او از بقیه فرزندان پادشاهان است.
پس گفتم: یا رسول اللّه! چون خبر
بعثت تو به من رسید من در پادشاهی بودم پس خدا بر من منت گذاشت که همه را ترك کردم و اختیار خدا و رسول نمودم و
رغبت به دین حق کردم.
.«4» حضرت فرمود: راست گفتی، خدایا! برکت ده در وایل و در فرزندان او و در فرزندان فرزندان او
ص: 1467
و شیخ طوسی و شیخ نجاشی روایت کرده اند از عبید اللّه بن ابی رافع از پدرش ابو رافع که گفت: روزي به خدمت رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رفتم، آن جناب را چنان دیدم که در خواب بود یا وحی بر او نازل می شد و دیدم که ماري بر
یک جانب خانه است، نخواستم که آن مار را بکشم مبادا حضرت بیدار شود، پس میان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
و آن مار خوابیدم که اگر از آن مار گزندي آید بر من واقع شود نه بر آن حضرت، در آن اثنا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم بیدار شد و شنیدم این آیه را می خواند إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ
آنگاه بسوي من التفات ،« الحمد للّه الّذي أتمّ لعلیّ نعمته و هنیئا له بفضل اللّه الّذي آتاه » : بعد از آن فرمود ،«1» هُمْ راکِعُونَ
نمود و دید که در جانب خانه خوابیده ام فرمود: یا ابا رافع! چرا به یک سو خوابیده اي؟ حکایت مار را به عرض رسانیدم، آن
حضرت فرمود: برخیز و آن را بکش، برخاستم و مار را بکشتم، آنگاه دست مرا به دست خود گرفت و فرمود: چه
می گویی در شأن آن قوم که با علی مقاتله کنند و علی بر حق باشد و ایشان بر باطل؟
گفتم: حق است در راه خدا جهاد ایشان و هر که استطاعت نداشته باشد باید به دل منکر آن باشد.
پس از آن حضرت التماس نمودم که در حق من دعایی کند که چون آن جماعت را ادراك کنم حق تعالی مرا قوت دهد بر
بعد از آن از خانه نزد مردمی که ،« اللّهمّ ان ادرکهم فقوّه و اعنه » : قتال ایشان، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا کرد
در بیرون جمع شده بودند آمد و فرمود: أیها الناس! هر که خواهد که نظر کند به امین من بر جان من پس اینک ابو رافع امین
.«2» من است بر جان من
و همچنین روایت نموده اند از عون بن عبد اللّه بن ابی رافع که گفت: چون مردم بر
ص: 1468
حضرت امیر علیه السّلام بیعت کردند و معاویه مخالفت نمود و طلحه و زبیر به جانب بصره رفتند ابو رافع گفت: این است
پس خانه خود را و زمین ،« سیقاتل علیّا قوم یکون حقّا فی اللّه جهادهم » : آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود
زراعتی که در خیبر داشت فروخت و به نیّت آنکه درجه شهادت یابد با فرزندان خود در رکاب ظفر انتساب حضرت امیر علیه
السّلام از مدینه بیرون آمد، و او در آن وقت مردي پیر بود که هشتاد و پنج سال داشت و در آن اثنا می گفت:
الحمد للّه لقد اصبحت و لا احد بمنزلتی، لقد بایعت البیعتین بیعه العقبه و بیعه الرّضوان، و صلّیت القبلتین، و »
راوي گوید: از او پرسیدم آن سه هجرت کدامند؟ گفت: یک هجرت با جعفر بن ابی طالب به حبشه؛ ،« هاجرت الهجر الثّلاث
و هجرت دوم با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بسوي مدینه؛ و هجرت سوم با علی بن ابی طالب علیه السّلام به کوفه.
و همیشه ابو رافع در خدمت حضرت امیر علیه السّلام بود تا آن حضرت شهید شد، پس ابو رافع با حضرت امام حسن علیه
السّلام به مدینه مراجعت نمود، و چون خانه و مزرعه اي نداشت آن حضرت خانه حضرت امیر علیه السّلام را در میان خود و
او مناصفه نمود، و زمین مزرعه اي به او داد که آخر عبید اللّه بن ابی رافع آن مزرعه را به صد و هفتاد هزار درهم به معاویه
.«1» فروخت
و در تفسیر امام حسن عسکري علیه السّلام مذکور است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي گروه مردم!
دوست دارید آزادکرده هاي ما را با دوستی شما آل ما را؛ اینک زید بن حارثه و پسرش اسامه از خواصّ موالی مایند پس
ایشان را دوست دارید، بحقّ آن خداوندي که محمد را به راستی فرستاده است که محبت ایشان شما را نفع می بخشد.
صحابه گفتند: چگونه نفع می بخشد به ما محبت ایشان؟
حضرت فرمود: ایشان به نزد حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام خواهند آمد در روز قیامت با خلق بسیاري زیاده از عده قبیله
ربیعه و مضر، پس می گویند: اي برادر رسول خدا! این
ص: 1469
جماعت ما را دوست می داشتند به سبب محبت محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و محبت تو، پس حضرت براي
ایشان نامه اي می نویسد که از صراط به آسانی بگذرند پس به آسانی از صراط می گذرند و به سلامت داخل بهشت می
.«1» شوند
و شیخ طبرسی روایت کرده است که: در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردي بود از انصار که او را ثعلبه بن
حاطب می گفتند، به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفت: دعا کن که حق تعالی مرا مالی روزي کند.
حضرت فرمود: اندکی از مال که اداي شکر آن بکنی بهتر است از بسیاري مال که طاقت شکر آن نداشته باشی، آیا نمی
خواهی که مانند رسول خدا باشی در کمی مال؟
بحق آن خداوندي که جانم به دست قدرت اوست اگر خواهم که کوههاي عالم همه طلا و نقره شوند و با من حرکت کنند،
خواهد شد.
پس بار دیگر به خدمت حضرت آمد و باز آن استدعا نمود و گفت: سوگند می خورم بحق آن خداوندي که تو را به راستی
فرستاده است که اگر خدا مرا مالی روزي کند هرآینه حقوق آن مال را بیرون کنم و به هر صاحب حقی حق او را برسانم.
پس حضرت دعا کرد که: خداوندا! روزي کن ثعلبه را مالی.
پس گوسفندي بهم رسانید و حق تعالی در اندك وقتی گوسفندان او را بسیار کرد بحدي که مدینه تنگی می کرد براي
گوسفندان او، پس از مدینه دور شد و در وادیی از وادیهاي مدینه ساکن گردید، پس باز بسیار شد به مرتبه اي که در آنجا نیز
نتوانست ماند و از مدینه دور شد، و به این سبب از فضیلت جمعه و جماعت محروم گردید.
پس حضرت کسی را فرستاد که زکات گوسفندانش را بگیرد،
پس ابا کرد و بخل ورزید و گفت: این زکات گرفتن خواهر جزیه گرفتن است.
چون این خبر به حضرت رسید فرمود: واي بر ثعلبه! واي بر ثعلبه!
ص: 1470
پس حق تعالی این آیات را در مذمت او فرستاد وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْ لِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ. فَلَمَّا
و از ایشان کسی هست که عهد کرده است با خدا که اگر عطا کند » : یعنی «1» آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ
به من از فضل خود هرآینه تصدق خواهم کرد و هرآینه خواهم بود از شایستگان؛ پس چون خدا عطا کرد به ایشان از فضل
و بعد از این آیات بسیار در کفر و نفاق .« خود، بخل ورزیدند به آن و رو گردانیدند از خدا و اعراض نمودند از دادن زکات
.«2» او فرستاد
می گفتند به « جویبر » و کلینی به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: مردي از اهل یمامه که او را
خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد به طلب اسلام و مسلمان شد و اسلامش نیکو شد، و مردي بود کوتاه
قد و بد صورت و پریشان و محتاج و عریان از سیاهان بد صورت بود، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم او را به عیال
خود ملحق گردانید و متکفل احوال او می گردید به سبب عریانی و غربت او و هر روز یک صاع خرما براي او مقرر فرمود به
صاع قدیمی که در زمان آن حضرت بود و دو جامه بر او پوشانید و امر نمود
او را که ملازم مسجد باشد و شبها در مسجد بخوابد، و بر این حال مدتی ماند تا آنکه غریبان پریشان و محتاج که داخل شده
بودند در اسلام بسیار شدند در مدینه و مسجد بر ایشان تنگی کرد، پس حق تعالی وحی فرمود بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم که: پاکیزه گردان مسجد خود را و بیرون کن از مسجد آنان را که شب در مسجد می خوابند، و امر کن که هر که
دري از خانه خود در مسجد گشوده مسدود گردانند مگر در خانه علی بن ابی طالب و فاطمه علیهما السّلام، و مرور نکند در
مسجد تو جنبی و نخوابد در آن غریبی، پس امر کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم که درهاي همه خانه هاي صحابه
را که به مسجد گشوده بودند مسدود گردانیدند بغیر در خانه علی بن ابی طالب علیه السّلام که آن را مفتوح گذاشت و
مسکن حضرت فاطمه را در مسجد به
ص: 1471
حال خود گذاشت، و حضرت امر فرمود که براي فقراي مسلمان و غرباي ایشان صفّه صفا را بنا کردند و امر فرمود که فقرا و
غرباي مسلمانان شب و روز خود را در آن صفّه بسر آورند، پس همگی در آن صفّه جمع شدند و آن را منزل خویش
گزیدند، و پیوسته رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تفقد و تعهد احوال ایشان می نمود و گندم و جو و خرما و مویز
هرگاه نزد او بهم می رسید از براي ایشان می فرستاد، و مسلمانان نیز تعهد احوال ایشان می نمودند و براي مهربانی حضرت
نسبت به ایشان ملاطفت با ایشان می کردند و زکات و صدقات خود را براي ایشان می آوردند.
پس روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نظر کرد بسوي جویبر از روي مهربانی و شفقت و رقت و مرحمت و فرمود
که: اي جویبر! کاشکی زنی می خواستی که فرج خود را به آن زن از حرام نگاه می داشتی و یاري می نمود تو را بر دنیا و
آخرت تو.
جویبر گفت: پدر و مادرم فداي تو باد یا رسول اللّه، کی رغبت می نماید بسوي من و کدام زن به جانب من میل می کند و
حال آنکه نه حسب دارم و نه نسب و نه مال و نه جمال؟!
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي جویبر! بتحقیق که حق تعالی پست گردانید به سبب اسلام آنان را که در
جاهلیت شریف بودند، و شرف بخشید به سبب اسلام آنها را که پست بودند، و عزیز گردانید به برکت اسلام گروهی را که
در جاهلیت ذلیل و خوار بودند، و بر طرف کرد به سبب اسلام آنچه بود در جاهلیت از نخوتهاي ایشان و فخرکردنهاي ایشان
به عشایر و خویشان و نسبهاي بلند ایشان، پس امروز همه مردمان سفید ایشان و سیاه ایشان و قرشی ایشان و عربی ایشان و
عجمی ایشان مساویند و همه فرزند آدمند و حق تعالی حضرت آدم علیه السّلام را از خاك آفرید تا خاکساري نمایند ذرّیّت
او، و بدرستی که محبوبترین مردمان نزد خداوند عالمیان در روز جزا کسی است که طاعت او بیشتر کرده باشد و پرهیزکارتر
باشد، و من نمی دانم اي جویبر احدي از مسلمانان را
که امروز بر تو
ص: 1472
فضیلتی داشته باشد مگر کسی که از تو پرهیزکارتر باشد و اطاعت حق تعالی بیش از تو کرده باشد.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي جویبر! برو بسوي زیاد بن لبید بدرستی که او شریفترین قبیله بنی بیاضه
است از جهت حسب و بگو که منم فرستاده رسول خدا بسوي تو و آن حضرت می فرماید که: تزویج نما به جویبر دختر خود
نام دارد. «1» « دلفاء » را که
پس جویبر رفت به نزد زیاد بن لبید در وقتی که او در خانه خود بود و گروهی از قوم او نزد او حاضر بودند، چون به در خانه
رسید رخصت طلبید و چون مرخص گردید داخل شد و سلام کرد بر او و گفت: اي زیاد بن لبید! مرا رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم با رسالتی بسوي تو فرستاده است، آیا بلند و آشکار بگویم یا آهسته و پنهان؟
زیاد گفت که: رسالت آن حضرت را بلند بگو، بدرستی که آن موجب شرف و فخر من است.
پس جویبر گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرماید که دختر خود دلفاء را به جویبر تزویج نما.
زیاد گفت که: آیا رسول خدا تو را به این رسالت فرستاده است؟!
جویبر گفت: بلی، من چگونه بر آن حضرت دروغ بندم؟
پس زیاد گفت: ما تزویج نمی کنیم دختران خود را مگر به آنها که کفو ایشانند از قبایل انصار، پس برو اي جویبر نزد
حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تا من به خدمت آن حضرت برسم و عذر خود را
بیان کنم.
پس جویبر برگشت و می گفت که: بخدا سوگند که قرآن به این نازل نشده و به این نحو ظاهر نشده است پیغمبري محمد
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
و چون دلفاء دختر زیاد از پس پرده سخن جویبر و جواب پدر خود را شنید زیاد را
ص: 1473
طلبید و گفت: آن چه سخن بود که در میان تو و جویبر می گذشت؟
زیاد گفت: اي دختر! جویبر چنین رسالتی از جانب حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آورده بود و من او را چنین
جواب گفتم.
دلفاء گفت که: جویبر هرگز دروغ نخواهد بست بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در شهري که حضرت در آن شهر
باشد، پس بزودي بفرست که جویبر را برگردانند و چنین جواب ناملایمی را به آن حضرت نرساند.
پس زیاد بزودي پیکی بسوي جویبر فرستاد و او را از میان راه برگردانید و گفت: اي جویبر! خوش آمدي، در منزل ما ساعتی
قرار گیر تا من به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بروم و بسوي تو برگردم.
پس متوجه خدمت حضرت شد و چون به مجلس شریف آن حضرت در آمد گفت: یا رسول اللّه! جویبر چنین رسالتی از
جانب تو بسوي من آورد و من سخن نرمی در جواب او نگفتم، و ما دختران خود را تزویج نمی نماییم مگر به کفوهاي خود
از انصار.
حضرت فرمود: اي زیاد! جویبر مؤمن است و مرد مؤمن کفو زن مؤمنه است، و مرد مسلمان کفو زن مسلمه است، پس دختر
خود را به او تزویج نما و از دامادي او کراهت
مدار.
پس زیاد به خانه خود برگشت و به نزد دختر خود آمد و آنچه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده بود به او گفت،
پس دختر گفت: اگر معصیت نمایی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را کافر خواهی شد پس مرا تزویج نما به جویبر.
زیاد چون این سخن از دختر صالحه خود شنید بیرون آمد و دست جویبر را گرفت و به نزد قوم خود آورد و موافق سنت خدا
و رسول دختر خود را به او تزویج نمود و مهر او را از مال خود ضامن شد پس برگشت و تهیه دختر خود را درست کرد و به
نزد جویبر فرستاد که: آیا خانه اي داري که ما دختر خود را به خانه تو فرستیم.
ص: 1474
جویبر گفت: بخدا سوگند که مرا خانه اي نیست.
پس دختر را مهیا کردند و خانه اي براي او تعیین نمودند و خانه را به فرشهاي نیکو و زینتها آراستند و دو جامه نفیس بر جویبر
پوشانیدند، پس دلفاء را در آن خانه داخل کردند و جویبر را طلبیدند و به خانه عروس درآوردند و عمامه بر سر او بستند.
چون جویبر به آن خانه در آمد عروسی دید در نهایت حسن و جمال و خانه اي دید به الوان فرشها و زینتها آراسته و به انواع
عطرها معطر گردانیدند، پس جویبر به زاویه خانه میل کرد و سجاده عبادت خود را گسترد و مشغول عبادت حق تعالی گردید
و پیوسته مشغول تلاوت و رکوع و سجود و دعا و تضرع بود تا صبح طالع گردید؛ چون اذان صبح را شنیدند هر دو
از خانه بیرون آمدند و آن زن وضو ساخت و نماز کرد، پس از او پرسیدند که: آیا دستی بر تو گذاشت؟ گفت: نه پیوسته
مشغول تلاوت قرآن و نماز بود تا نداي صبح را شنید و بیرون رفت.
چون شب دوم شد باز چنین کرد، و این خبر را از زیاد مخفی داشتند، و در روز سوم نیز چنین کردند.
و در روز سوم زیاد بر این معنی مطلع شد، پس به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: پدر و مادرم
فداي تو باد یا رسول اللّه، مرا امر کردي که دختر خود را تزویج نمایم به جویبر و بخدا سوگند که او در آن مرتبه نبود که ما
به او دختر دهیم و لیکن به سبب وجوب اطاعت تو بر من قبول کردم.
پس حضرت فرمود: اکنون چه چیز از او دیده اید که شما را خوش نیامده؟
گفت: ما خانه اي از براي او مهیا کردیم و متاعها براي او در آن خانه ترتیب دادیم و دختر خود را به آن خانه فرستادیم و او را
در آن خانه در آوردیم، پس با دختر سخن نگفت و نظر بسوي او نیفکند و نزدیک او نرفت بلکه در کنار خانه ایستاد و پیوسته
مشغول نماز و تلاوت بود تا نداي صبح را شنید بیرون آمد، و سه شب است که بر این منوال
ص: 1475
می گذراند و مطلقا با او سخن نگفته و نزدیک او نرفته تا این هنگام که به خدمت تو آمدم و همچنین گمان می برم که او
اراده زنان ندارد، پس فکري در باب ما بکن.
چون زیاد برگشت
حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جویبر را طلبید و فرمود که: آیا نزدیکی با زنان نمی توانی کرد؟
جویبر گفت: مگر من مرد نیستم! بلکه یا رسول اللّه من بسیار خواهش زنان دارم و بسی حریصم در مقاربت ایشان.
حضرت فرمود که: خبر دادند مرا به خلاف آنچه تو خود را به آن وصف می نمایی، و مذکور ساختند که براي تو خانه اي و
فرشی و متاعی مهیا کرده اند، و داخل کرده اند در آن خانه براي تو دختر خوش رویی و خوشبویی را و تو داخل آن خانه
شده اي غمگین و نظر بسوي آن دختر نکرده اي و با او سخن نگفته اي و نزدیک او نرفته اي، پس اگر میل به زنان داري تو را
چه باعث شده بر این؟
جویبر گفت: یا رسول اللّه! مرا به خانه گشاده اي درآوردند و در آنجا متاعهاي نیکو و فرشهاي زیبا دیدم و دختر جوان نیکو
روي خوشبویی را به نظر درآوردم، پس در آن وقت به یاد آوردم حال سابق خود را که غریب بودم و پریشان و محتاج بودم و
کسی به حالم نمی پرداخت و با غریبان و مسکینان بسر می بردم، پس چون دیدم که حق تعالی مرا به چنین کرامتی سرافراز
گردانیده و مرا از آن حال به این مقام رسانیده خواستم که او را شکر کنم بر این نعمتها که مرا عطا کرده و تقرب جویم به
درگاه او به شکر نعمت او، پس در کنار خانه ایستادم و پیوسته مشغول تلاوت و عبادت و رکوع و سجود و شکر منعم معبود
بودم تا نداي صبح شنیدم و بیرون آمدم و آن روز را قصد روزه کردم و
سه شبانه روز بر این منوال گذرانیدم، و من این شکر را کم می شمارم در جنب آن نعمتی که حق تعالی مرا کرامت کرده و
لیکن امشب آن دختر و قوم او را راضی و خشنود خواهم گردانید ان شاء اللّه تعالی.
ص: 1476
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زیاد را طلبید و سخن جویبر را به او رسانید، پس زیاد و اهل او شاد شدند، و
جویبر وفا کرد به وعده خشنودي که ایشان را داده بود، پس بعد از آن حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متوجه یکی
از غزوات گردید و جویبر در آن غزوه در خدمت آن حضرت بود، پس در آن جنگ به درجه شهادت فائز گردید و به
رحمت حق تعالی واصل شد و به عوض دلفاء معانقه حور را اختیار نمود و بدل خانه زیاد نعمت ابد الآباد را گزید.
پس حضرت امام محمد باقر علیه السّلام فرمود که: بعد از جویبر هیچ زن بی شوهر رواتر نبود از زن جویبر، یعنی شوهري
.«1» جویبر باعث نقص آن زن نگردید بلکه طلبکاران او بیشتر و عزت او در میان قومش فزونتر شد
و ایضا به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: در زمان حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
مرد مؤمن فقیري بود از اهل صفّه که در همه اوقات صلاه ملازم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود و در وقت هیچ
نماز غایب نبود، و آن حضرت پیوسته بر او رقت می نمود به سبب پریشانی و غربت او
و می فرمود که: اي سعد! اگر چیزي براي من بیاید تو را غنی می گردانم، پس دیر شد آمدن مالی از براي رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم و اندوه حضرت شدید شد براي او پس حق تعالی مطلع شد بر غمی که آن حضرت را عارض شد به
سبب سعد، پس جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و دو درهم آورد و گفت: یا محمد! حق تعالی دانست که تو از براي تنگی
احوال سعد بسیار غمگین گردیده اي، آیا می خواهی که او را بی نیاز گردانی؟
حضرت فرمود: بلی.
پس جبرئیل گفت که: بگیر این دو درهم را و عطا کن به سعد و امر کن او را که تجارت کند با این دو درهم.
پس حضرت دو درهم را گرفت و چون براي نماز ظهر بیرون آمد سعد را دید که بر در
ص: 1477
حجره هاي مقدسه ایستاده و انتظار بیرون آمدن آن حضرت می برد، چون نظر مبارك حضرت بر او افتاد فرمود: اي سعد! آیا
تجارت می توانی کرد؟
سعد گفت: بخدا سوگند که مالی نمی یابم که با آن تجارت کنم.
پس حضرت آن دو درهم را به او داد و فرمود: با این دو درهم تجارت کن و در روزي حق تعالی تصرف کن.
پس سعد دو درهم را گرفت و در خدمت حضرت روانه شد تا نماز ظهر و عصر را با آن حضرت ادا نمود، و چون از نمازها
فارغ شد حضرت فرمود: برخیز اي سعد و متعرض تحصیل روزي شو و بتحقیق که بسیار غمگین بودم به حال تو اي سعد.
پس سعد متوجه تجارت شد و حق تعالی او را برکتی کرامت فرمود
که هر متاعی را که به یک درهم می خرید به دو درهم می فروخت و هرچه را به دو درهم می خرید به چهار درهم می
فروخت، پس دنیا رو آورد به سعد و مال و متاع او فراوان شد و تجارت او عظیم شد، پس بر در مسجد دکانی گرفت و در آن
دکان براي تجارت نشست و اموال و امتعه خود را در آن دکان جمع کرد و هرگاه که بلال اذان می گفت و حضرت براي
نماز بیرون می آمد سعد را می دید که مشغول دنیا گردیده و وضو نساخته و مهیاي نماز نگردیده چنانکه پیش از مشغول
شدن به دنیا می کرد، و حضرت به او می فرمود که: اي سعد! بتحقیق که تو را مشغول کرده است دنیا از نماز، و سعد در
جواب می گفت که: چه کنم مال خود را بگذارم که ضایع شود؟ این مردي است که به او متاعی فروخته ام و می خواهم که
قیمت متاع خود را از او بگیرم، و این مرد دیگر از او متاعی خریده ام و می خواهم قیمت متاع او را به او برسانم.
پس آن حضرت را از این حال سعد و مشغول گردیدن او به دنیا و غافل شدن از عبادت حق تعالی اندوهی عارض شد زیاده از
اندوهی که به سبب فقر او آن حضرت را عارض شده بود، پس روزي جبرئیل علیه السّلام بر آن حضرت نازل شد و گفت: یا
محمد! بدرستی که
ص: 1478
حق تعالی مطلع شد بر غمی که تو را عارض شده است از حال سعد، اکنون کدام را بهتر می خواهی؟ حالتی که الحال دارد یا
آن حالتی که بیشتر داشت؟
حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اي جبرئیل! بلکه حالت اول او را خوشتر دارم، زیرا که دنیاي او آخرتش را بر باد داده.
پس جبرئیل گفت: بدرستی که محبت دنیا و مالهاي آن فتنه اي است که آدمی را از یاد آخرت غافل می گرداند، سعد را بگو
که پس دهد به تو آن دو درهم را که در روز اول به او عطا کردي، زیرا که اگر بگیري آن دو درهم را برمی گردد به حالتی
که اول داشت.
پس حضرت از خانه بیرون آمد و به سعد گذشت و فرمود: اي سعد! آیا پس نمی دهی به من آن دو درهم را که به تو دادم؟
سعد گفت: بلی می دهم؛ و دویست درهم دیگر نیز می دهم.
حضرت فرمود: اي سعد! من بغیر آن دو درهم چیزي نمی خواهم از تو.
پس سعد دو درهم را به آن حضرت پس داد و دنیا از او برگشت تا آنچه جمع کرده بود از دستش بیرون رفت و به حالت اول
.«1» خود برگشت
و ایضا به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله
و سلّم به مردي گذشت که درختی چند می کاشت در باغی از باغهاي خود پس به نزد او ایستاد و فرمود: می خواهی تو را
دلالت نمایم بر درختی که اصلش ثابت تر باشد و میوه اش زودتر برسد و ثمره اش نیکوتر و باقی تر باشد؟
گفت: بلی یا رسول اللّه، مرا دلالت نما بسوي آن.
پس بدرستی که « سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر » پس حضرت فرمود: هرگاه صبح کنی یا شام کنی بگو
هرگاه این را بگویی حق تعالی به قدر هر تسبیحی ده درخت در بهشت تو را عطا می فرماید از انواع میوه ها، و این تسبیحات
از جمله باقیات
ص: 1479
صالحات است که حق تعالی در قرآن یاد فرموده.
پس آن مرد سعادتمند گفت: تو را گواه می گیرم یا رسول اللّه که این باغ خود را وقف گردانیدم بر فقراي مسلمانان و به
«1» قبض وقف دادم، پس حق تعالی این آیات را در شأن او فرستاد فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی . وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی . فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْري
پس اما آن کسی که عطا کرد مال در راه خدا و بپرهیزد از معصیت او و تصدیق او نمود ثواب نیکویی آخرت را پس » : یعنی
.«2» « زود باشد که آسان گردانیم بر او و توفیق دهیم او را که بجا آورد عمل چند را که موجب راحت آخرت باشد
و ایضا به سند موثق از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: مردي به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم آمد و شکایت نمود بسوي آن حضرت همسایه خود را که: مرا آزار می رساند، پس حضرت فرمود که: صبر کن بر
آزار او. پس مرتبه دیگر آمد و باز شکایت کرد، باز حضرت او را امر به صبر نمود. چون در مرتبه سوم شکایت کرد حضرت
فرمود: چون وقت آمدن مردم شود به نماز جمعه متاعهاي خانه خود را از خانه بیرون ریز تا آنکه ببینند آنها که می آیند به
نماز جمعه، چون از سبب این حال از تو سؤال کنند ایشان را خبر ده که من به سبب آزار همسایه می خواهم
از خانه خود بیرون روم.
چون چنین کرد آن همسایه به نزد او آمد و گفت: متاعهاي خود را به خانه خود برگردان که من با خدا عهد کردم که دیگر
.«3» تو را آزار نکنم
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به حجره
طاهره امّ سلمه در آمد و بوي خوشی استشمام نمود، پرسید که: آیا زن احول به خانه شما آمده است؟
ص: 1480
امّ سلمه گفت که: بلی آمده است و شکایت از شوهر خود می نماید که نزدیک او نمی رود.
پس آن زن از در در آمد و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد، شوهر من از من رو گردانیده است و بسوي من التفات نمی
نماید.
حضرت فرمود که: اي زن احول! بوي خوش خود را زیاده گردان شاید بسوي تو رغبت نماید.
آن زن گفت: هیچ بوي خوشی نگذاشتم مگر آنکه خود را به آن خوشبو گردانیدم، و باز از من کناره می کند.
حضرت فرمود: نمی داند که اگر رو به تو آورد چه ثوابها براي او حاصل است.
آن زن گفت: او را چه ثواب هست به سبب رو آوردن بسوي من؟
حضرت فرمود: بدرستی که در وقتی که متوجه تو می گردد دو ملک او را احاطه می کنند و در ثواب مانند کسی است که
شمشیر کشیده باشد و در راه خدا جهاد کند، و چون مشغول مجامعت می شود گناهان از او فرو می ریزد مانند برگ که از
.«1» درختان ریزد، پس چون غسل می کند از گناهان بیرون می آید
و به سند معتبر دیگر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده
است که: سه زن به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمدند و یکی از ایشان گفت که: شوهر من گوشت
نمی خورد، و دیگري گفت که: شوهر من بوي خوش نمی کند، و دیگري گفت که: شوهرم با زنان نزدیکی نمی کند.
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از خانه بیرون آمدند و رداي مبارك را از غضب بر زمین می کشیدند تا آنکه
بر منبر بالا رفتند و بعد از حمد و ثناي الهی فرمودند: چه چیز باعث شده است که جمعی از اصحاب من گوشت نمی خورند و
بوي خوش نمی بویند و به نزد
ص: 1481
زنان خود نمی روند؟! بدرستی که من گوشت می خورم و بوي خوش می بویم و به نزد زنان می روم، پس هر که سنّت مرا
.«1» نخواهد و ترك کند او از من نیست
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام منقول است که: مردي را مرگ حاضر شد در زمان حضرت رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پس به حضرت عرض کردند که فلان شخص را مرگ رسیده، حضرت برخاست با جماعتی از
اصحاب خود و بر بالین او حاضر شد و او بیهوش بود، پس حضرت با ملک موت خطاب فرمود: دست از او بردار تا من از او
سؤالی بکنم. پس آن مرد به هوش آمد حضرت از او پرسید که: چه می بینی؟
گفت: سفیدي بسیار و سیاهی بسیار می بینم.
حضرت پرسید: کدامیک از اینها به تو نزدیکترند؟
گفت: سیاهی به من نزدیکتر است از سفیدي.
اللّهمّ اغفر لی الکثیر من معاصیک و اقبل منّی » حضرت فرمود که: این دعا بخوان
.« الیسیر من طاعتک
باز بیهوش شد و باز حضرت با ملک موت خطاب نمود که: ساعتی بر او سبک گردان تا از او سؤال کنم، پس به هوش بازآمد
و حضرت از او پرسید: چه می بینی؟
گفت: سفیدي و سیاهی بسیار می بینم.
حضرت پرسید که: کدامیک به تو نزدیکترند؟
گفت: سفیدي.
حضرت فرمود که: حق تعالی بیمار شما را آمرزید.
پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هرگاه حاضر شوید نزد کسی که مشرف بر مرگ باشد این دعا را تلقین او نمایید تا
« بگوید
.ص: 1482
و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در
مسجد نماز صبح گزاردند پس نظر کردند بسوي جوانی که او را حارثه بن مالک می گفتند دیدند که سرش از بی خوابی به
زیر می آمد و رنگ رویش زرد شده و بدنش نحیف گشته و چشمهایش در سرش فرو رفته، حضرت از او پرسیدند که: بر چه
حال صبح کرده اي و چه حال داري اي حارثه؟
گفت: صبح کرده ام یا رسول اللّه با یقین.
حضرت فرمود: بر هر چیز که دعوي کنند حقیقتی و علامتی و گواهی هست، حقیقت به یقین تو چیست؟
گفت: حقیقت به یقین من یا رسول اللّه این است که پیوسته مرا محزون و غمگین دارد و شبها مرا بیدار دارد و روزهاي گرم
مرا به روزه می دارد و دل من از دنیا رو گردانیده و آنچه در دنیاست مکروه دل من گردیده و به یقین به مرتبه اي رسیده که
گویا می بینم عرش خداوندم را که براي حساب در محشر نصب کرده اند و خلایق همه محشور شده اند و گویا
من در میان ایشانم و گویا من می بینم اهل بهشت را که تنعم می نمایند در بهشت و بر کرسی ها نشسته با یکدیگر آشنایی می
کنند و صحبت می دارند و تکیه کرده اند، و گویا می بینم اهل جهنم را که در میان جهنم معذبند و استغاثه و فریاد می کنند و
گویا زفیر و آواز جهنم در گوش من است.
پس حضرت به اصحاب فرمود که: این بنده اي است که خدا دل او را به نور ایمان منوّر گردانیده است؛ پس فرمود: بر این
حال که داري ثابت باش.
آن جوان گفت: یا رسول اللّه! دعا کن که خدا شهادت را روزي من گرداند.
.«1» حضرت دعا فرمود، چند روزي که شد حضرت او را با جعفر به جهاد فرستاد و بعد از نه نفر او شهید شد
ص: 1483
و به سند معتبر و صحیح روایت کرده است از حضرت صادق علیه السّلام که: براء بن معرور انصاري در مدینه بود و حضرت
رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در مکه بود و هنوز هجرت نکرده بود و براء به آن حضرت ایمان آورده بود، چون وقت
فوت او شد و در آن وقت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با مسلمانان به جانب بیت المقدس نماز می کردند، پس
در آن وقت وصیت نمود براء که چون او را دفن کنند روي او را بسوي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بگردانند به
جانب قبله، پس سنّت چنین جاري شد.
و باز وصیت نمود در وقت فوت خود به ثلث مالش که در مصارف خیر صرف نمایند، پس قرآن به این نحو نازل
.«1» شد و جاري شد به این سنّت
و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حال مردي از اصحاب رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و
سلّم سخت شد و بسیار پریشان شد، پس زن او گفت او را: کاش می رفتی به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و
از آن حضرت چیزي سؤال می کردي، پس آمد به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و چون نظر آن حضرت بر
او افتاد پیش از آنکه او سؤال کند فرمود:
هر که از ما سؤال می کند ما عطا می کنیم به او و هر که طلب بی نیازي می کند و سؤال نمی کند خدا او را بی نیاز می
گرداند، پس آن مرد در خاطر خود گفت که: مقصود حضرت از این سخن بغیر از من کسی نیست؛ و برگشت بسوي زن خود
و آنچه از حضرت شنیده بود او را خبر داد.
پس آن زن گفت: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بشر است و غیب نمی داند، پس برو و حاجت خود را بگو؛ پس آن
مرد برگشت به خدمت حضرت، و چون نظر حضرت بر او افتاد همان را فرمود که در مرتبه اول فرموده بود، تا آنکه آن مرد
سه مرتبه چنین کرد و در هر مرتبه حضرت چنین می فرمود.
ص: 1484
پس آن مرد رفت و کلنگی به عاریه گرفت و به جانب کوه رفت و به کوه بالا رفت و قدري از هیزم کند و به بازار آورد و آن
هیزم را به نیم مد از آرد فروخت و آن
را به خانه آورد و با عیال خود خورد، باز روز دیگر به کوه رفت و زیاده از آنچه در روز اول آورده بود آورد و فروخت، پس
پیوسته چنین می کرد و جمع می نمود تا آنکه کلنگی از براي خود خرید، باز جمع کرد تا آنکه دو شتر و غلامی خرید، باز
کار کرد تا آنکه مال بسیار بهم رسانید، پس به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و حال خود را از اول تا
آخر عرض کرد، حضرت فرمود که: من گفتم به تو که هر که از ما سؤال می کند به او عطا می کنیم و هر که اظهار بی نیازي
.«1» می نماید حق تعالی او را بی نیاز می گرداند
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: گروهی از انصار به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم آمدند پس سلام کردند بر آن حضرت و حضرت جواب سلام ایشان فرمود، پس گفتند: یا رسول اللّه! ما را بسوي
تو حاجتی هست.
حضرت فرمود: بگویید حاجت خود را.
گفتند: حاجتی است بزرگ.
فرمود: بگویید کدام است.
گفتند: حاجت ما آن است که ضامن شوي از براي ما بر پروردگار خود بهشت را.
پس حضرت سر مبارك خود را به زیر افکند و در زمین نقش می فرمود از روي تفکر، پس سر برداشت و فرمود: می کنم
آنچه گفتید نسبت به شما به شرط آنکه از هیچ کس چیزي سؤال نکنید.
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ایشان چنان به آن شرط وفا کردند که گاه بود یکی از ایشان در سفري بود و تازیانه از
دست او می افتاد کراهت داشت از اینکه
به دیگري بگوید که تازیانه را به من ده براي آنکه نمی خواست سؤال کند پس از اسب فرود می آمد و تازیانه را بر می
داشت، و گاه بود که یکی از ایشان بر سر خوانی بود و دیگري از او به آب نزدیکتر بود
ص: 1485
.«1» نمی گفت آن آب را به من ده تا آنکه برمی خاست و آب می خورد
و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کسوه اي
از حریر به اسامه بن زید بخشید، پس اسامه آن را پوشید و بیرون آمد، حضرت فرمود که: بکن اي اسامه که این جامه را کسی
.«2» می پوشد که در آخرت او را بهره اي نباشد، پس قسمت کن این جامه را میان زنان خود
و ایضا به سند دیگر از آن حضرت روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به قبیله بنی سلمه گفت
که: کیست بزرگ و رئیس شما؟
گفتند: یا رسول اللّه! سید ما مردي است که در او بخلی هست.
حضرت فرمود: کدام درد بدتر از بخل است. پس حضرت فرمود که: بلکه سید و بزرگ شما این مرد سفید پوست است که او
.«3» براء بن معرور است
و ایضا به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: شخصی حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را براي
طعامی دعوت نمود، چون حضرت داخل خانه او شد دید که مرغی بر بالاي دیوار نشسته است، پس تخمی از آن مرغ جدا شد
و به زیر آمد و در میان دیوار میخی
بود بر آن بند شد و تخم نشکست و نیفتاد، پس حضرت از آن حال تعجب فرمود.
آن مرد گفت: یا رسول اللّه! آیا تعجب کردي از این تخم؟! بحق آن خداوندي که تو را به حق فرستاده است سوگند یاد می
کنم هرگز نقصانی به مال من نرسیده است.
چون حضرت این سخن را از او شنید برخاست و از طعام او چیزي تناول ننمود و فرمود: هر کس نقصانی به مال او نمی رسد
.«4» خدا او را دوست نمی دارد
به سند معتبر دیگر روایت کرده است از آن حضرت که: مرد مالداري به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد با
جامه هاي پاکیزه و در مجلس آن حضرت نشست، پس مرد پریشانی با
ص: 1486
جامه هاي چرکین آمد و در پهلوي او نشست، پس آن مرد مالدار جامه خود را از زیر ران او کشید، حضرت او را عتاب نمود
و فرمود: آیا ترسیدي از پریشانی او چیزي به تو برسد؟ گفت: نه.
فرمود: پس ترسیدي که از توانگري تو چیزي به او برسد؟ گفت: نه.
فرمود: پس چه باعث شد تو را که چنین کردي؟
گفت: یا رسول اللّه! مرا همنشینی هست که هر قبیحی را در نظر من زینت می دهد و هر نیکی را نزد من قبیح می نماید، و
بتحقیق که نصف مال خود را به او می دهم براي تدارك اهانتی که به او رسانیدم.
پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به آن مرد پریشان خطاب نمود: آیا قبول می نمایی؟
گفت: نه.
آن مرد گفت: چرا قبول نمی کنی؟
گفت: می ترسم که بر من داخل شود آنچه بر تو داخل شده است از عجب
.«1» و تکبر
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در خانه
نشسته بود و عایشه نزد آن حضرت بود ناگاه مردي رخصت طلبید که داخل شود، پس حضرت فرمود: بد برادري است براي
قوم خود.
پس عایشه برخاست و داخل خانه دیگر شد و حضرت او را مرخص فرمود که داخل شود، چون داخل شد رسول خدا صلّی
اللّه علیه و آله و سلّم رو بسوي او گردانید و با بشاشت و خوش رویی با او سخن گفت تا آنکه فارغ شد و آن مرد بیرون رفت.
چون عایشه به خدمت حضرت برگشت گفت: یا رسول اللّه! تو اول او را به بدي یاد کردي و چون داخل شد با روي نیکو با او
ملاقات کردي و سخن نیک به او گفتی!
حضرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: از جمله بدترین بندگان خدا کسی است که مردم
ص: 1487
.«1» کراهت داشته باشند از همنشینی او براي بدزبانی او
و به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که: مردي به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و
گفت: یا رسول اللّه! منم فلان پسر فلان بن فلان، تا آنکه نه کس از پدران کافر خود را از براي فخر شمرد.
.«2» حضرت فرمود که: بدرستی که تو دهم ایشان خواهی بود در جهنم
و به سند موثق از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي زینب احول عطرفروش به نزد زنان رسول خدا
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
آمد، پس حضرت به خانه در آمد در وقتی که او نزد ایشان بود و حضرت به او فرمود که: هرگاه به نزد ما می آیی خانه هاي
ما خوشبو می گردد.
زینب گفت: خانه هاي تو به بوي تو خوشبوتر است از عطرهاي من یا رسول اللّه.
پس حضرت فرمود: اي زینب! هرگاه چیزي فروشی احسان کن به مشتریان و فریب مده ایشان را، بدرستی که این بیشتر باعث
.«3» پرهیزکاري است براي خدا و باقی تر می دارد مال را
به سندهاي موثق و معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السّلام روایت کرده است که: سمره بن جندب
را درخت خرمایی بود در باغ مردي از انصار و خانه انصاري بر در باغ بود و سمره می آمد و از میان خانه انصاري می گذشت
و به پاي درخت خرماي خود می رفت بی آنکه رخصت بطلبد و ایشان را خبر کند، پس آن مرد انصاري به او گفت: هرگاه
می خواهی که داخل باغ شوي از ما رخصت بطلب؛ و هر چه در این باب با سمره سخن گفت ثمره اي نبخشید.
پس انصاري به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد و از سمره شکایت کرد، حضرت به نزد سمره فرستاد و
شکایت انصاري را به او پیغام فرمود و فرمود: هرگاه خواهی که داخل
ص: 1488
باغ شوي از ایشان رخصت بطلب؛ و سمره از سخن حضرت نیز ابا نمود، چون ابا کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
فرمود: آن درخت را به من بفروش؛ و باز ابا نمود، پس حضرت قیمتش را زیاد کرد و او ابا نمود تا آنکه به
قیمت بسیاري رسانید و او امتناع نمود، پس حضرت فرمود: آن درخت را بده تا من براي تو ضامن شوم در بهشت درخت
خرمایی را که هر وقت خواهی میوه اش را به آسانی توانی چید، باز آن بی سعادت ابا نمود؛ پس آن حضرت در این وقت به
.«1» انصاري فرمود: برو درخت او را بکن و به نزد او بیفکن که در دین اسلام ضرري نمی باشد
و به سند حسن از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بر بعضی از
مردگان پنج تکبیر می فرمود و در بعضی چهار تکبیر می فرمود، و چون چهار تکبیر می فرمود مردم می دانستند که آن مرده
.«2» منافق است
و به سند حسن از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دعا کرد که:
خداوندا! مرا تمکین بده بر ثمامه بن اثال، و او یکی از رؤساي اهل شرك بود، پس حق تعالی دعاي آن حضرت را مستجاب
گردانید و گروهی از لشکر آن حضرت به او رسیدند و او را اسیر کرده به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم
آوردند، چون حضرت را نظر بر او افتاد فرمود: تو را میان یکی از سه چیز مخیّر می گردانم:
اول آنکه تو را بکشم؛ گفت: پس مرد عظیمی را کشته خواهی بود.
فرمود: دوم آنکه فدا بگیرم و تو را رها کنم؛ گفت: اگر چنین کنی بهاي مرا بسیار گران خواهی یافت، یعنی فداي بسیاري
براي من خواهند داد.
فرمود: سوم آنکه بر تو منت گذاشتم. و فرمود او را بی فدیه
رها کردند.
پس ثمامه شهادت گفت و مسلمان شد و گفت: در اول که تو را دیدم دانستم که تو
ص: 1489
.«1» پیغمبر خدایی و لیکن نخواستم در وقتی که در بند تو باشم مسلمان شوم
به سند معتبر دیگر روایت کرده است از امام جعفر صادق علیه السّلام که در عهد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مردي
می گفتند و از همه کس قباحت منظر او بیشتر بود و به این سبب او را ذو النمره می گفتند، پس روزي « ذو النمره » بود که او را
به خدمت رسول خدا آمد و گفت: یا رسول اللّه! خبر ده مرا از آنچه حق تعالی بر من واجب گردانیده است.
پس حضرت فرمود: حق تعالی در هر شبانه روز هفده رکعت نماز بر تو واجب گردانیده است، و روزه ماه مبارك رمضان بر
تو واجب کرده هرگاه دریابی آن را، و حج را بر تو واجب گردانیده اگر استطاعت رفتن داشته باشی، و زکات را بر تو واجب
گردانیده؛ و بیان مقدار و شرایط زکات براي او نمود.
پس ذو النمره گفت: سوگند یاد می کنم بآن خداوندي که تو را به راستی فرستاده است که براي پروردگار خود زیاده از
آنچه بر من واجب گردانیده است نخواهم کرد.
حضرت فرمود: چرا زیاده از واجبات نمی کنی؟
گفت: زیرا که مرا چنین بد صورت آفریده است.
پس در آن وقت جبرئیل بر جناب رسول نازل شد و گفت: پروردگار تو می فرماید که سلام او را به ذو النمره برسانی و
بگویی او را که: آیا راضی نیستی که حق تعالی تو را در روز قیامت بر حسن و جمال حضرت جبرئیل
مبعوث گرداند؟
پس ذو النمره گفت: اکنون راضی شدم اي پروردگار من و بعزت و جلال تو سوگند یاد می کنم آن قدر بندگی تو را زیاده
.«2» گردانم که از من خشنود گردي
به سند معتبر دیگر از آن حضرت روایت کرده است که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: اگر نه این بود که من
نمی خواهم که مردم بگویند محمد استعانت جست به جماعتی تا آنکه ظفر یافت بر دشمنان خود پس ایشان را کشت، هرآینه
می زدم گردن جماعت بسیاري از
ص: 1490
.«1» اصحاب خود را که می دانم که ایشان منافقند
و در کتاب اختصاص و غیر آن به سندهاي معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده است که: روزي حضرت رسول
صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اسبی از اعرابی اي به قیمت معلومی خرید و او را بسیار خوش آمد از آن اسب، پس گروهی از
منافقان صحابه حسد بردند بر آن حضرت در آنکه به قیمت ارزان خرید آن اسب را پس به اعرابی گفتند: اگر این اسب را به
بازار می بردي به اضعاف این قیمت می فروختی.
پس حرصی بر اعرابی غالب شد و گفت: برمی گردم و از او التماس می کنم که اسب را به من بازدهد.
منافقان گفتند که: نه، چنین مکن زیرا که او مرد صالحی است چون زر تو را بیاورد منکر شو و بگو من به این قیمت نفروختم
به تو، چون چنین گویی اسب را به تو پس خواهد داد.
چون حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم زر از براي او آورد اعرابی به اغواي آن منافقان منکر شد و گفت: من
اسب را به این قیمت نفروخته ام.
حضرت فرمود که: بحق آن خداوندي که مرا به راستی فرستاده است سوگند یاد می کنم که تو اسب را به این قیمت به من
فروختی.
در این سخن بودند که خزیمه بن ثابت پیدا شد، و چون مشاجره حضرت را با اعرابی شنید و بر حقیقت دعواي ایشان مطلع
گردید گفت: اي اعرابی! من گواهی می دهم که اسب را به آن حضرت فروختی به این قیمت که می فرماید.
اعرابی گفت: وقتی که من اسب را می فروختم دیگري حاضر نبود، تو چگونه گواه شدي؟
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خزیمه گفت که: چگونه این شهادت را دادي؟
خزیمه گفت: پدر و مادرم فداي تو باد، تو از جانب خدا ما را خبر می دهی به خبرهاي
ص: 1491
آسمان و ما تو را تصدیق می فرماییم، و تو را تصدیق نمی کنیم در ثمن یک اسبی؟
پس حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به امر الهی حکم فرمود که شهادت او را بجاي شهادت دو کس قبول کنند، و
.«1» لقب کردند « ذو الشهادتین » به این سبب او را
و شیخ طوسی به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: گروهی آمدند به خدمت حضرت رسول
خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و گفتند: یا رسول اللّه! ضامن شو از براي ما بر پروردگار خود بهشت را.
حضرت فرمود: من ضامن می شوم به شرط آنکه مرا یاري کنید به طول دادن سجده.
.«2» گفتند: چنین باشد یا رسول اللّه. پس ضامن شد بهشت را از براي ایشان
ابن بابویه به سند معتبر از امام محمد باقر
علیه السّلام روایت کرده است که: حجامت کرد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را آزادکرده شده اي از قبیله بنی
بیاضه، پس چون فارغ شد حضرت از او پرسید که: کجاست خون؟
گفت: آشامیدم آن را.
حضرت فرمود که: تو را سزاوار نبود که چنین کنی، و چون چنین کردي به نادانی حق تعالی آن را حجابی گردانید میان تو و
.«3» آتش جهنم
و کلینی به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: مردي بود زیت فروش و رسول خدا صلّی اللّه
علیه و آله و سلّم را بسیار دوست می داشت، و عادت او چنین بود که هر روز تا مشاهده جمال آن حضرت نمی نمود متوجه
کاري از کارهاي خود نمی شد، و حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم این حالت را از او یافته بود پس هرگاه که او پیدا
می شد حضرت از میان مردم بلند می شد و گردن می کشید تا او به مشاهده جمال آن حضرت مشرف می شد، پس روزي از
روزها به خدمت حضرت آمد و حضرت بلند شد تا او مشاهده جمال آن حضرت نمود و پی کار خود روانه شد، پس بزودي
باز مراجعت نمود، چون حضرت او را
ص: 1492
دید که به آن زودي برگشت بسوي او اشاره نمود که: بنشین، چون نشست حضرت فرمود:
هر روز که مرا مشاهده می نمودي پی کارهاي خود می رفتی امروز چرا به این زودي مراجعت کردي؟
گفت: یا رسول اللّه! بحق آن خداوندي که تو را به راستی فرستاده که امروز فرو گرفت دل مرا محبت و یاد تو بحدي که
نتوانستم پی کاري رفت لهذا بزودي
برگشتم که بار دیگر از مشاهده جمال تو بهره مند گردم؛ پس حضرت دعاي نیک از براي او کرد و او را ثنا گفت.
پس بعد از آن، آن حضرت چند روز او را ندید، چون احوال او را پرسید صحابه گفتند که: چند روز است که ما او را
ندیدیم، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعلین در پاي کشید و با اصحاب خود روانه شد تا به بازار زیت فروشان
رسید، پس در دکان او کسی را نیافت، چون حال او را از همسایگان او سؤال کرد گفتند: یا رسول اللّه! او به رحمت الهی
واصل شد و او نزد ما امین و راستگو بود مگر آنکه در او یک خصلت بد بود.
حضرت فرمود که: آن چه خصلت بود؟
گفتند: از پی زنان می رفت و عشق بازي با ایشان می کرد.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: بخدا سوگند یاد می کنم که او مرا آن قدر دوست می داشت که اگر برده
.«1» فروش می بود خدا او را می آمرزید
مؤلف گوید: یعنی برده فروشی که آزادان را فروشد.
و در کتاب تمحیص روایت کرده است از جناب امام رضا علیه السّلام که جناب رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متوجه
بعضی از غزوات خود گردیده بود در اثناي راه گروهی به آن جناب رسیدند، از ایشان پرسید که: شما کیستید؟
گفتند: ما مؤمنانیم یا رسول اللّه.
آن جناب فرمود: ایمان شما به چه مرتبه رسیده است؟
ص: 1493
گفتند: صبر می کنیم نزد بلاها و شکر الهی بجا می آوریم در وقت نعمت و راضی هستیم به قضاهاي خدا.
پس آن جناب فرمود: بردبارانند دانایانند نزدیک است که
از دانایی به مرتبه پیغمبران رسیده باشند. پس به ایشان خطاب نمود: اگر چنانید که می گویید پس بنا مکنید خانه اي را که در
آن ساکن نخواهید شد و جمع مکنید چیزي را که نخواهید خورد و بپرهیزید از عقوبت پروردگاري که بازگشت شما همه
.«1» بسوي اوست
و کلینی به سند معتبر روایت کرده است که: روزي حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بود ناگاه زن عریانی به
خدمت آن حضرت آمد و در پیش روي حضرت ایستاد و گفت: یا رسول اللّه! من زنا کرده ام مرا پاك گردان و حد خدا را
بر من جاري کن. پس مردي از عقب آن رسید و جامه اي بر سر او افکند.
حضرت فرمود: این زن چه نسبت دارد به تو؟
گفت: یا رسول اللّه! زوجه من است و من با کنیز خود خلوت کردم و او از غیرت چنین کرد.
حضرت فرمود: ببر او را به خانه خود؛ و فرمود: چون غیرت بر زنی غالب شد دیده اش بالاي رودخانه را از پایین آن فرق نمی
.«2» کند
و ایضا به سند معتبر از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده است که: مردي از انصار در زمان رسول خدا صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم به سفري رفت و عهد کرد با زن خود که از خانه بیرون نرود تا او برگردد، چون او بیرون رفت پدر آن زن بیمار
شد پس آن زن به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و گفت: شوهرم به سفر رفته است و مرا سفارش
کرده است که از خانه بیرون نروم تا او برگردد و در
این وقت پدرم بیمار شده است، آیا رخصت می فرمایی که به عیادت او بروم؟
ص: 1494
حضرت فرمود: در خانه خود بنشین و اطاعت شوهر خود بکن.
پس بیماري پدرش سنگین شد و بار دیگر به خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرستاد و رخصت طلبید؛ حضرت
باز همان جواب فرمود.
تا آنکه پدرش وفات یافت و فرستاد و از حضرت رخصت طلبید که برود و بر پدرش نماز کند، باز حضرت فرمود: بنشین در
خانه خود و اطاعت کن شوهر خود را.
چون پدرش را دفن کردند حضرت به نزد آن زن فرستاد که: بدرستی که حق تعالی آمرزید تو را و پدر تو را به سبب اطاعتی
.«1» که شوهر خود را کردي
و ایضا به سند صحیح از امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که: حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در روز
نحر رفتند به بیرون مدینه و بر شتر برهنه سوار بودند و گذشتند بر جماعتی از زنان، پس ایستادند و فرمودند: اي گروه زنان!
تصدق کنید و اطاعت نمایید شوهران خود را بدرستی که اکثر شما در آتش جهنم خواهید بود.
چون سخن حضرت را شنیدند گریستند، پس زنی از ایشان برخاست و عرض کرد: یا رسول اللّه! ما با کافران در جهنم خواهیم
بود؟! و بخدا سوگند که ما کافر نیستیم.
.«2» حضرت فرمود: شما کافرید به حق شوهران خود
و ایضا به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که: روزي خطبه اي خواند رسول خدا صلّی اللّه علیه و
آله و سلّم براي زنان و در خطبه خود فرمود: اي گروه
زنان! تصدق کنید هر چند به زیورهاي شما باشد و هر چند به یک خرما باشد و هر چند به نصف خرما باشد بدرستی که بیشتر
شما هیزم جهنمید زیرا که شما دشنام بسیار می دهید و کفران نعمت خویشان خود می کنید.
پس زنی از بنی سلیم که او را عقلی بود گفت: یا رسول اللّه! آیا نیستیم ما مادر فرزندان که مشقت حمل می کشیم و شیر می
دهیم؟ آیا نیستند از جمله ما دختران در خانه
ص: 1495
صبرکننده و خواهران مهربان؟
پس حضرت از براي او رقت نمود و فرمود: شمایید زنان بار حمل کشنده و مادر فرزندان و شیردهندگان ایشان و مهربان
نسبت به فرزندان و خویشان، اگر نه آن بود که با شوهران خود بد سلوك می کنید هرآینه نمازگزارنده اي از شما داخل
.«1» جهنم نمی شد
و به سند معتبر از اسباط بن سالم منقول است که: به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم، از احوال عمر بن مسلم سؤال
فرمود.
گفتم: صالح است و خوب است اما ترك تجارت کرده است.
حضرت سه مرتبه فرمود: کار شیطان است، مگر نمی داند که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تجارت فرمود و از قافله
اي که از شام آمدند متاع ایشان را خرید و آن قدر نفع بهم رسانید که قرضش را ادا فرمود و بر خویشان قسمت نمود؟ خدا
و علما و اهل «2» « مردانی که غافل نمی گرداند ایشان را تجارت و بیع از یاد خدا و اقامه صلاه و دادن زکات » : می فرماید
سنّت که قصه خوانانند می گویند اصحاب پیغمبر تجارت نمی کردند، دروغ می گویند تجارت می کردند اما نماز را ترك
نمی کردند در وقت فضیلت؛ چنین کسی افضل
.«3» است از کسی که به نماز حاضر شود و تجارت نکند
و در حدیث معتبر منقول است که: چون زنان به خدمت حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هجرت کردند زنی آمد که
او را امّ حبیب می گفتند و زنان را ختنه می کرد، حضرت فرمود: اي امّ حبیب! آن کاري که داشتی هنوز داري؟
گفت: بلی یا رسول اللّه مگر آنکه نهی فرمایی و من ترك کنم.
حضرت فرمود: نه بلکه حلال است، بیا تا تو را بیاموزم که چه باید کرد، چون ختنه کنی زنان را بسیار به ته مبر و اندکی بگیر
که رو را نورانی تر و رنگ را صافی تر می گرداند و نزد شوهر عزیزتر می دارد.
ص: 1496
پس امّ عطیه خواهر او آمد که زنان را مشاطگی می کرد، حضرت به او فرمود: چون زنان را مشاطگی کنی براي جلا دادن
و موهاي دیگران را به موي ایشان پیوند مکن ،«1» پارچه هاي جامه بر روي ایشان مالیدن خوب نیست آبروي ایشان را می برد
.«2»
در کتاب سلیم بن قیس هلالی که به نظر این قاصر رسیده روایت کرده است از سلمان و ابو ذر و مقداد که گروهی از منافقان
جمع شدند و گفتند: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما را خبر می دهد از بهشت و از آنچه خدا مهیا کرده است در آن براي
دوستان خود از نعمتها و ما را خبر می دهد از جهنم و از آنچه خدا مهیا کرده است در آن براي دشمنان خود و اهل معصیت
خود از عقوبتها و خواري ها، اگر راست می گوید ما را خبر دهد از پدران ما و مادران ما
و از جاهاي ما در بهشت و دوزخ تا احوال و منزلت خود را در دنیا و آخرت بدانیم.
این خبر به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسید و بلال را امر فرمود که مردم را ندا کند تا در مسجد حاضر شوند، پس
جمع شدند مردم تا آنکه مسجد پر شد و مسجد تنگی می کرد بر اهلش، پس بیرون آمد حضرت غضبناك و جامه را از دستها
و پاهاي مبارك خود بر زده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي الهی بجا آورد و فرمود: اي گروه مردمان! من بشري
هستم مثل شما که حق تعالی وحی نموده است بسوي من و مرا مخصوص گردانیده است به رسالت خود و برگزیده است مرا
براي پیغمبري خود و مرا زیادتی داده است بر جمیع فرزندان آدم و مرا مطلع گردانیده است بر آنچه خواست از غیب خود،
پس بپرسید از آنچه خواهید، پس بحق آن خداوندي که جانم در قبضه قدرت اوست سوگند می خورم که هر که سؤال کند
از من از پدر و مادر خود و از جاي خود در بهشت و دوزخ البته او را خبر می دهم، اینک جبرئیل در دست راست من ایستاده
است و از جانب پروردگار مرا خبر می دهد، پس هر چه خواهید بپرسید.
پس برخاست مرد مؤمنی که محب خدا و رسول بود و گفت: اي پیغمبر خدا! من
ص: 1497
کیستم؟
حضرت فرمود: تویی عبد اللّه پسر جعفر، و جعفر نام همان پدري بود که مردم او را به آن منسوب می ساختند.
چون آن مؤمن نسبش را صحیح یافت شاد شد و نشست.
پس
برخاست مرد منافقی بد باطن که دشمن خدا و رسول او بود و گفت: یا رسول اللّه! من کیستم؟
حضرت فرمود: تو فلان پسر فلانی، و به جاي پدر او نام شبانی از قبیله بنی عصمه را برد، و بنی عصمه بدترین شعبه هاي قبیله
بنی ثقیف بودند که معصیت کردند خدا را و خدا ایشان را ذلیل گردانید.
پس آن منافق با نهایت مذلت و خواري نشست و رسوا گردید در میان مردم، و پیش از آن مردم را گمان آن بود که او به
حسب و نسب و بزرگی از بزرگان قریش است و نجیبی از نجباي ایشان است.
پس برخاست منافق دیگر که دلش مبتلا به شک و شبهه بود و پرسید: یا رسول اللّه! من در بهشت خواهم بود یا در دوزخ؟
حضرت فرمود: در جهنم خواهی بود با مذلت و خواري. و او نیز با نهایت شرمساري و رسوایی نشست.
پس عمر بن الخطاب برخاست و از ترس آنکه رسوا شود گفت: یا رسول اللّه! راضی شدیم به پروردگاري خدا، و دین اسلام
را براي خود پسندیدیم، و تو را پیغمبر خود دانستیم، و پناه می بریم به خدا از غضب او و غضب رسول او، پس عفو کن از ما
یا رسول اللّه تا خدا از تو عفو کند و عیبهاي ما را بپوشان تا حق تعالی پرده عصمت بر تو بپوشاند.
پس حضرت فرمود: اگر سؤالی داري بکن.
عمر گفت: عفو کن از امت خود؛ و صرفه خود را در سؤال کردن ندانست.
پس حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام برخاست و عرض کرد: نسب مرا بیان فرما یا رسول اللّه تا مردم خویشی و قرابت مرا
نسبت به
تو بدانند.
ص: 1498
حضرت فرمود: یا علی! حق تعالی آفرید مرا و تو را از دو عمود از نور که در زیر عرش آویخته بودند و تنزیه و تقدیس حق
تعالی می کردند پیش از آنکه حق تعالی خلایق را بیافریند به دو هزار سال، پس از آن دو عمود نور دو نطفه سفید آفرید که
بر هم پیچیده بودند، پس آن دو نطفه را منتقل گردانید از پشتهاي بزرگوار به رحمهاي پاکیزه تا آنکه نصف آن دو نطفه را
در صلب عبد اللّه قرار داد و نصف دیگر را در صلب ابو طالب، پس از یک جزو آن دو نطفه من بهم رسیدم و از جزو دیگر
«1» تو بهم رسیدي چنانکه حق تعالی فرموده است وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً
اوست خداوندي که آفرید از آب، نطفه بشري را، پس گردانید او را نسبی و دامادي، و پروردگار تو بر همه چیز قادر » : یعنی
پس مراد از آن بشر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نسب قرابت و ،« است
نسب دامادي را جمع کرده است.
پس حضرت فرمود: یا علی! تو از منی و من از توام، مخلوط گردیده است گوشت تو به گوشت من و خون تو به خون من و
تویی سبب و وسیله میان خدا و خلق او بعد از من، پس هر که انکار ولایت تو کند قطع کرده است سببی را که میان او و خدا
بوده است که او را به درجات عالیه می رسانیده. یا علی! خدا
شناخته نشده است مگر به من و بعد از من به تو، هر که انکار ولایت تو کند انکار پروردگاري حق تعالی کرده است. یا علی!
تو نشانه بزرگ خدایی در زمین و تو رکن اعظم خدایی در قیامت، پس هر که در قیامت در سایه مرحمت تو باشد او رستگار
است زیرا که حساب خلایق با توست؛ و بازگشت ایشان بسوي توست؛ و میزان قیامت، میزان توست؛ و صراط، صراط توست؛
و موقف قیامت؛ موقف توست؛ و حساب آن روز، حساب توست؛ پس هر که میل کند بسوي تو نجات می یابد و هر که
مخالفت تو نماید هلاك می شود.
ص: 1499
.«1» پس دو مرتبه فرمود: خداوندا! تو گواه باش؛ و از منبر فرود آمد
و ایضا سلیم بن قیس در کتاب مذکور روایت کرده است از سلمان فارسی که: هرگاه قریش در مجالس خود می نشستند و
مردي از اهل بیت را می دیدند که می گذرد سخن خود را قطع می کردند، روزي نشسته بودند پس مردي از ایشان گفت:
مثل محمد در میان اهل بیتش مثل درخت خرمایی است که در مزبله بوده باشد، چون این خبر به حضرت رسول صلّی اللّه علیه
و آله و سلّم رسید در غضب شد پس بیرون آمد و به مسجد رفت و بر منبر بالا رفت و نشست تا مردم جمع شدند، پس
برخاست و حمد و ثناي الهی ادا نمود و فرمود: اي گروه مردمان! من کیستم؟
گفتند: تویی رسول خدا.
فرمود: منم رسول خدا و منم محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب؛ و نسب شریف خود را ذکر کرد تا نزار. پس فرمود: من و اهل
بیت
من نوري چند بودیم که حرکت می کردیم در پیش عرش الهی پیش از آنکه حق تعالی آدم را بیافریند به دو هزار سال، و
هرگاه که آن نور تسبیح الهی می کرد ملائکه به تسبیح او تسبیح می گفتند، و چون حق تعالی حضرت آدم علیه السّلام را
آفرید آن نور مقدس را در صلب او قرار داد و آن نور را در صلب آدم علیه السّلام، پس آن زمین فرستاد، پس آن نور را در
کشتی داخل گردانید در صلب حضرت نوح علیه السّلام، پس آن نور در صلب حضرت ابراهیم علیه السّلام بود که او را به
آتش انداختند؛ و پیوسته نور ما را نقل می کرد در بزرگوارترین صلب ها تا آنکه بیرون آورد گوهر شریف ما را از بهترین
معدنها و رویانید شجره طیبه ما را از بهترین مغرسها از آباي شریف و امهات طیبه که هیچ یک از ایشان ملاقات نکردند با
یکدیگر به زنا، بدرستی که ما فرزندان عبد المطلب بزرگواران اهل بهشتیم یعنی من و علی و جعفر و حمزه و حسن و حسین و
فاطمه و مهدي آخر الزمان (عج)، و بدرستی که حق تعالی نظر کرد بسوي اهل زمین و از همه ایشان دو مرد را اختیار کرد:
یکی از آنها منم که مرا به رسالت و نبوت فرستاد، و دیگري علی بن ابی طالب
ص: 1500
است، پس وحی کرد بسوي من که بگیرم او را برادر خود و دوست خود و وزیر خود و وصیّ خود و خلیفه خود در میان امت
خود، بدرستی که او ولیّ نفس هر مؤمن است بعد از من، هر که به او
دوستی کند خدا به او دوستی کند و هر که به او دشمنی کند خدا به او دشمنی کند، و دوست نمی دارد او را مگر مؤمنی و
دشمن نمی دارد او را مگر کافري، و او میخ زمین است بعد از من، زمین به برکت او قرار می گیرد، و اوست کلمه تقوي که
محبت او موجب نجات از آتش جهنم است، و اوست ریسمان محکم خدا که توسل به او موجب نجات است، آیا می خواهید
که فرونشانید نور خدا را به دهانها و خدا تمام کننده است نور خود را هر چند نخواهند کافران؟ پس بدرستی که حق تعالی
بعد از ما نظر کرد بسوي خلایق و یازده وصی از میان ایشان انتخاب کرد از اهل بیت من و گردانید ایشان را برگزیدگان امت
من یکی بعد از دیگري مانند ستاره هاي آسمان که هرگاه ستاره اي پنهان می شود دیگري به عوض آن طالع می گردد،
ایشان پیشوایان هدایت کنندگان و هدایت یافتگانند، ضرر نمی رساند به ایشان مکر کسی که به ایشان مکر کند و نه
واگذاشتن کسی که ایشان را یاري نکند، ایشانند حجّتهاي خدا در زمین و گواهان حق تعالی در میان خلق و خزینه داران علم
اویند و بیان کنندگان وحی اویند و معدنهاي حکمت اویند، هر که ایشان را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده است و هر که
ایشان را نافرمانی کند خدا را معصیت کرده است، ایشان با قرآنند و قرآن با ایشان است، از قرآن جدا نمی شوند تا در حوض
کوثر بر من وارد شوند، پس برساند هر که حاضر است به غایبان آنچه گفتم در حق ایشان.
پس سه مرتبه فرمود: خدایا! تو گواه
.«1» باش
باب